تو مال منی پارت 49
آنجلا: خنده ای به حرفش زدم و سرمو زیر چونش گذاشتم اونم سرمو بو* سید و بیشتر تو بغ*لش فشردتم که گفتم:منم خیلی خوش شانسم که باغبون جذاب بین تموم کل های رز سفید عاشق گل رز سرخ شده
&هر دو خندیدن که
تهیونگ: بیب افتخار میدی برقصیم؟!
آنجلا: حتما!
&با پایین اومدن تهیونگ و آنجلا از پله ها همه دست زدن و کنار ایستادن موسیقی شروع شد و آنجلا و تهیونگ رقص رو شروع کردن توی سالون جز سوکوت صدای دیگه ای نبود
تهیونگ: به چشمای آبیش زل زده بودم اونقدر محوش شده بودم که نفهمیدم چی بهم گفت پرسیدم: چیزی گفتی؟
آنجلا: چیزی شده(نگران)
تهیونگ: خیلی زیبایی(خمار)
آنجلا:ولی من نقاش تو رو میخوام تا ازش سپاسگذار باشم که تو رو به این جذابی کشیده!
تهیونگ: دلم میخواد ببینم پسرمون به کدوممون میره!
آنجلا: مثل پدرش باشه برام کافیه!(لبخند بعدش پیشونیشون رو بهم چسبوندن)
آنجلا:دوست دارم !
تهیونگ: من دوست ندارم ...
آنجلا: پیشونیمو جدا کردم و بهش نگاه کردم
تهیونگ:عاشقتم(لبخند خاص و بعدش آنجلا رو بو/سید)
& همه دست زدن ولی
ویکتور: به به زوج سال ببخشید بابت تاخیرم
&با حضور ویکتور کوک و یونگی سریع به طرف تهیونگ و آنجلا رفتن جولیا از اومدن ویکتور ترسیده بود و جیمین با شوک و استرس هم مواظب جولیا بود و هم به اوضاع نگاه میکرد
تهیونگ: دست آنجلا رو گرفتم و به پشت خودم کشیدم :چی میخوای؟!(سرد و جدی)
کوک: بگردین ببینین مصلح نیس؟(روبه گارد سلطنتی)
&سرباز ها ویکتور رو گشتن ولی اون مصلح نبود
ویکتور: با مهمون های سلطنتی اینقدر برخورد میکنید پادشاه کیم!
تهیونگ: با این حرف همهمه بلند شد مجبوری گفتم:بابت سخت گیری گارد سلطنتی نمیتوننم چیزی بگم وظیفشون رو عمل میکنن از مهمونی لذت ببرید(سرد)
&ویکتور با یک پوزخند گفت
وکتور:اومدم تبریک بگم و برم دیگه با کسی کاری ندارم کیم خوب زندگی کنی
&ویکتور برگشت پشتش و به سمت در های ورودی راه افتادتهیونگ و بقیه تعجب کرده بودن ولی تهیونگ خوب دشمنش رو میشناخت
به سمت قلبش نگاه کرد و با دیدن لیزر چیزی نگفت تا اتفاقی برای آنجلا نیوفته اما
&هر دو خندیدن که
تهیونگ: بیب افتخار میدی برقصیم؟!
آنجلا: حتما!
&با پایین اومدن تهیونگ و آنجلا از پله ها همه دست زدن و کنار ایستادن موسیقی شروع شد و آنجلا و تهیونگ رقص رو شروع کردن توی سالون جز سوکوت صدای دیگه ای نبود
تهیونگ: به چشمای آبیش زل زده بودم اونقدر محوش شده بودم که نفهمیدم چی بهم گفت پرسیدم: چیزی گفتی؟
آنجلا: چیزی شده(نگران)
تهیونگ: خیلی زیبایی(خمار)
آنجلا:ولی من نقاش تو رو میخوام تا ازش سپاسگذار باشم که تو رو به این جذابی کشیده!
تهیونگ: دلم میخواد ببینم پسرمون به کدوممون میره!
آنجلا: مثل پدرش باشه برام کافیه!(لبخند بعدش پیشونیشون رو بهم چسبوندن)
آنجلا:دوست دارم !
تهیونگ: من دوست ندارم ...
آنجلا: پیشونیمو جدا کردم و بهش نگاه کردم
تهیونگ:عاشقتم(لبخند خاص و بعدش آنجلا رو بو/سید)
& همه دست زدن ولی
ویکتور: به به زوج سال ببخشید بابت تاخیرم
&با حضور ویکتور کوک و یونگی سریع به طرف تهیونگ و آنجلا رفتن جولیا از اومدن ویکتور ترسیده بود و جیمین با شوک و استرس هم مواظب جولیا بود و هم به اوضاع نگاه میکرد
تهیونگ: دست آنجلا رو گرفتم و به پشت خودم کشیدم :چی میخوای؟!(سرد و جدی)
کوک: بگردین ببینین مصلح نیس؟(روبه گارد سلطنتی)
&سرباز ها ویکتور رو گشتن ولی اون مصلح نبود
ویکتور: با مهمون های سلطنتی اینقدر برخورد میکنید پادشاه کیم!
تهیونگ: با این حرف همهمه بلند شد مجبوری گفتم:بابت سخت گیری گارد سلطنتی نمیتوننم چیزی بگم وظیفشون رو عمل میکنن از مهمونی لذت ببرید(سرد)
&ویکتور با یک پوزخند گفت
وکتور:اومدم تبریک بگم و برم دیگه با کسی کاری ندارم کیم خوب زندگی کنی
&ویکتور برگشت پشتش و به سمت در های ورودی راه افتادتهیونگ و بقیه تعجب کرده بودن ولی تهیونگ خوب دشمنش رو میشناخت
به سمت قلبش نگاه کرد و با دیدن لیزر چیزی نگفت تا اتفاقی برای آنجلا نیوفته اما
۱۲۹.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.