Miracle part 36
صبح
مین هی در اتاق رو باز کرد که با اتاقی که انگار توش بمب ترکیده بود مواجه شد…لباس ها توی تمام اتاق پراکنده بودن و وسط اتاق روی تخت می یونگ با پتویی که دور خودش پیچیده بود خوابیده بود…مین هی خواست قدمی به سمت می یونگ برداره که پاش به لنگه کفشی گیر کرد و نزدیک بود بیفته زمین
مین هی : اتاق که نیست جنگله…البته می یونگه دیگه اگر اتاقش مرتب بود تعجب میکردم
به سمت میونگ که توی خواب عمیقی فرو رفته بود برگشت و با صدای نسبتا بلندی گفت
مین هی : خرس قطبی صبح شده از خواب بیدار شو…یاححح مگه با تو نیستم میگم بیدار شو
مین هی که ری اکشنی از می یونگ ندید به سمتش رفت و سعی کرد پتو رو از می یونگ جدا کنه که میونگ با صدای گرفته ای که به خاطر گریه های که دیشب کرده بود بود گفت
می یونگ : ولم کن می خوام بخوابم
مین هی دست از کشیدن پتو کشید و گفت
مین هی : من موندم جونگ کوک توی تو چی دیده که عاشقت شده…الان هم پایین منتظر توعه ولی تو مثل خرس خوابیدی
می یونگ با شنیدن تیکه آخر حرف مین هی مثل برق گرفته ها روی تخت نشست و با تعجب گفت
می یونگ : چی گفتی ؟!
مین هی : گفتم اون پسر از صبح زوده اومده تا تو رو ببینه ولی تو همچنان خوابیدی
می یونگ : اون الان کجاست ؟!
مین هی : طبقه پایین روی مبل نشسته
می یونگ : شوخی میکنی دیگه نه ؟!
مین هی : من با تو شوخی دارم بچه ؟
می یونگ سریع از روی تخت بلند شد و همونطور که به سمت روشویی داخل اتاقش میرفت گفت
می یونگ : آخه چرا زودتر بیدارم نکردی
مین هی : از بس صدات زدم دهنم خشک شد…من چه تقصیری دارم تو مثل خرس می خوابی
…..
مین هی لیوان قهوه رو روبروی جونگ کوک گذاشت و گفت
مین هی : تازه از خواب بیدار شده…چند دقیقه دیگه میاد پایین…البته امیدوارم
جونگ کوک لبخندی زد و برای قهوه از مین هی تشکر کرد
چند دقیقه ای گذشته بود که می یونگ از پله ها پایین اومد و به اطراف نگاهی انداخت که متوجه جونگ کوک شد…به سمتش رفت و کنارش روی مبل نشست و گفت
می یونگ : تو اینجا چیکار میکنی ؟! اونم این وقت صبح ؟!
جونگ کوک خواست حرفی بزنه که مین هی همونطور که روی مبل میشست گفت
مین هی : من بهش گفتم بیاد…تا در مورد رابطتون صحبت کنیم
می یونگ : اونی
مین هی : به عنوان خواهر بزرگتر می یونگ حق دارم که نگرانش باشم…و نمی تونم اتفاقات گذشته رو نادیده بگیرم…ولی از اونجایی که به نظر میرسه شما دوتا خیلی همو دوست دارید…و خب جونگ کوک دوست تهیونگ هست و تا حدودی بهش اعتماد دارم…می خوام بهش یه فرصت بدم
می یونگ : این یعنی چی ؟!
مین هی : یعنی رابطتون رو قبول میکنم
می یونگ ذوق زده گفت
می یونگ : راست میگی اونی ؟
مین هی : آره…ولی اگر بفهمم از اعتمادم سواستفاده کردی و خواهرمو ناراحت یا اذیت کردی اونوقت با من طرفی
اینو خطاب به جونگ کوک گفت که جونگ کوک در جواب گفت
جونگ کوک : نگران نباشید…قول میدم از اعتمادتون پشیمونتون نکنم…ممنونم که بهم یه فرصت دادین
می یونگ با خوشحالی مین هی رو بغل کرد و گفت
می یونگ : اونی ممنونم…عاشقتم
مین هی : یاحح ولم کن دارم خفه میشم…باشه فهمیدم خوشحالی فقط ولم کن
می یونگ بیشتر مین هی رو توی بغلش فشرد و گفت
می یونگ : تو بهترین خواهر دنیایی
مین هی : کاری نکن از تصمیمی که گرفتم منصرف بشم
می یونگ : حرفی که زدی رو نمی تونی پس بگیری…وگرنه تا صبح آنقدر تو بغلم فشارت میدم تا خفه بشی
مین هی درحالی که سعی میکرد از حصار دست های می یونگ خلاص بشه گفت
مین هی : باشه پس نمیگیرم فقط ولم کن
جونگ کوک با دیدن صحنه خنده دار روبروش خنده اش گرفته بود
مین هی : یاححح می یونگ ولم کن
پارت بعدی پارت اخره:)
#فیک#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک_تهیونگ#فیک_جونگ_کوک#فیک_بی_تی_اس
مین هی در اتاق رو باز کرد که با اتاقی که انگار توش بمب ترکیده بود مواجه شد…لباس ها توی تمام اتاق پراکنده بودن و وسط اتاق روی تخت می یونگ با پتویی که دور خودش پیچیده بود خوابیده بود…مین هی خواست قدمی به سمت می یونگ برداره که پاش به لنگه کفشی گیر کرد و نزدیک بود بیفته زمین
مین هی : اتاق که نیست جنگله…البته می یونگه دیگه اگر اتاقش مرتب بود تعجب میکردم
به سمت میونگ که توی خواب عمیقی فرو رفته بود برگشت و با صدای نسبتا بلندی گفت
مین هی : خرس قطبی صبح شده از خواب بیدار شو…یاححح مگه با تو نیستم میگم بیدار شو
مین هی که ری اکشنی از می یونگ ندید به سمتش رفت و سعی کرد پتو رو از می یونگ جدا کنه که میونگ با صدای گرفته ای که به خاطر گریه های که دیشب کرده بود بود گفت
می یونگ : ولم کن می خوام بخوابم
مین هی دست از کشیدن پتو کشید و گفت
مین هی : من موندم جونگ کوک توی تو چی دیده که عاشقت شده…الان هم پایین منتظر توعه ولی تو مثل خرس خوابیدی
می یونگ با شنیدن تیکه آخر حرف مین هی مثل برق گرفته ها روی تخت نشست و با تعجب گفت
می یونگ : چی گفتی ؟!
مین هی : گفتم اون پسر از صبح زوده اومده تا تو رو ببینه ولی تو همچنان خوابیدی
می یونگ : اون الان کجاست ؟!
مین هی : طبقه پایین روی مبل نشسته
می یونگ : شوخی میکنی دیگه نه ؟!
مین هی : من با تو شوخی دارم بچه ؟
می یونگ سریع از روی تخت بلند شد و همونطور که به سمت روشویی داخل اتاقش میرفت گفت
می یونگ : آخه چرا زودتر بیدارم نکردی
مین هی : از بس صدات زدم دهنم خشک شد…من چه تقصیری دارم تو مثل خرس می خوابی
…..
مین هی لیوان قهوه رو روبروی جونگ کوک گذاشت و گفت
مین هی : تازه از خواب بیدار شده…چند دقیقه دیگه میاد پایین…البته امیدوارم
جونگ کوک لبخندی زد و برای قهوه از مین هی تشکر کرد
چند دقیقه ای گذشته بود که می یونگ از پله ها پایین اومد و به اطراف نگاهی انداخت که متوجه جونگ کوک شد…به سمتش رفت و کنارش روی مبل نشست و گفت
می یونگ : تو اینجا چیکار میکنی ؟! اونم این وقت صبح ؟!
جونگ کوک خواست حرفی بزنه که مین هی همونطور که روی مبل میشست گفت
مین هی : من بهش گفتم بیاد…تا در مورد رابطتون صحبت کنیم
می یونگ : اونی
مین هی : به عنوان خواهر بزرگتر می یونگ حق دارم که نگرانش باشم…و نمی تونم اتفاقات گذشته رو نادیده بگیرم…ولی از اونجایی که به نظر میرسه شما دوتا خیلی همو دوست دارید…و خب جونگ کوک دوست تهیونگ هست و تا حدودی بهش اعتماد دارم…می خوام بهش یه فرصت بدم
می یونگ : این یعنی چی ؟!
مین هی : یعنی رابطتون رو قبول میکنم
می یونگ ذوق زده گفت
می یونگ : راست میگی اونی ؟
مین هی : آره…ولی اگر بفهمم از اعتمادم سواستفاده کردی و خواهرمو ناراحت یا اذیت کردی اونوقت با من طرفی
اینو خطاب به جونگ کوک گفت که جونگ کوک در جواب گفت
جونگ کوک : نگران نباشید…قول میدم از اعتمادتون پشیمونتون نکنم…ممنونم که بهم یه فرصت دادین
می یونگ با خوشحالی مین هی رو بغل کرد و گفت
می یونگ : اونی ممنونم…عاشقتم
مین هی : یاحح ولم کن دارم خفه میشم…باشه فهمیدم خوشحالی فقط ولم کن
می یونگ بیشتر مین هی رو توی بغلش فشرد و گفت
می یونگ : تو بهترین خواهر دنیایی
مین هی : کاری نکن از تصمیمی که گرفتم منصرف بشم
می یونگ : حرفی که زدی رو نمی تونی پس بگیری…وگرنه تا صبح آنقدر تو بغلم فشارت میدم تا خفه بشی
مین هی درحالی که سعی میکرد از حصار دست های می یونگ خلاص بشه گفت
مین هی : باشه پس نمیگیرم فقط ولم کن
جونگ کوک با دیدن صحنه خنده دار روبروش خنده اش گرفته بود
مین هی : یاححح می یونگ ولم کن
پارت بعدی پارت اخره:)
#فیک#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک_تهیونگ#فیک_جونگ_کوک#فیک_بی_تی_اس
۹.۷k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.