پارت سیزدهم.
پارت سیزدهم.
ماری: الو.... میخوام برای ایدل شدن تست بدم.... کی باید بیام..
خانوم شما دو روز دیگه میتونید بیاید.
ماری: ممنون خدافظ.... منم مث جونگ کوک استعداد دارم، ولی خودم نخواستم..... ولی الان نمیخوام از اون دختره بی ریخت عقب باشم........ اوفففف، اخه چرا من حیمینو دوس دارم، اخه چرا من به اون دل بستم....... واقعا امروز اون دختره زشت چقدررر خوب نقش بازی کرد، هههه چطور جلوی همه اینجور کرد............
فردا: نایکا: دخترم بیدارشو....
لیندا: اوه سلام صبخیر..... ساعت چنده، وای خدا فک کنم دیرم شده...
نایکا: نه دخترم، نگران نباش..... چنددقیقه دیگه جیمین میاد دنبالت میبرتت دانشگاه.... و تا وقتی که دانشگات تموم بشه بیرون منتظرت میمونه که بعد باهم برید دکتر.......
لیندا: بخدا شرمندم... جیمین خودش کلی کار داره، نمیخوام بخاطر من تو زحمت بیوفته.... بخدا این چه کاریه، من خودم میرم دکتر..... دیگه چرا جیمین..... نزاشت حرفمو ادامه بدم.
نایکا: دخترم حرفی نباشه.... دیگه هیچی نگو..... تو امانتی دست ما، ما باید مراقبت باشیم، اگه بهت بد بگذره ممکنه مادر پدرت ناراحت بشن از دست ما.....
حالا هم این ساندویچو بگیر و برو، جیمین دم در منتظرته....
لیندا: باشه... ممنونم، خدافظ.
لیندا: سلاممممم خوبی جیمینننن..... صبخیرررر
جیمین: سلام لیندا جان خوبییییی..... مرسی...
لیندا: اوه...
جیمین: چی شده.
لیندا: از دانشگاه دارن زنگ میزنن،...... الو.... اها ینی امروز دانشگاه نیس؟ اها بله، خیلی ممنون خدانگهدار....
جیمین: چی میگن؟
لیندا: میگن امروز به دلیل برخی مشکلات دانشگاه بسته هست..... خب جیمین جان دور بزن، برگردیم خونه...... تو هم برو کمپانی به کارات برس، چندساعت دیگه تا دکتر مونده اونموقع برگرد.....
جیمین: عزیزم، من امروز کمپانی هیچ کاری ندارم..... نمیخوادم دور بزنم..... تا وقتی که نوبت دکترمون باشه میریم یه چرخی میزنیم یه حال و هوایی عوض میکنیم، تو از وقتی که اومدی کره کمی نرفتی خوش بگذرونی....
لیندا: لبخند خیییلی قشنگی رو لبام جا گرفت...... خیلی ممنونم داداش جیمین...
جیمین: ل لیندا لیندا من باید یه چیزی بگم.... میشه دیگه نگی داداش جیمین..... لیندا لیندا من از همون موقع تورو دوس داشتم، دوست داشتم ولی نه به عنوان خواهر، من تو رو به عنوان عشقم دوس دارم..... من دوست دارم باهات تا ابد زندگی کنم.
لیندا: از تعجب همینطور به جیمین خیره شده بودم...... یدفعه زدم زیر خنده.......
جیمین: یاااا چیههه. چرا میخندی....................
ماری: الو.... میخوام برای ایدل شدن تست بدم.... کی باید بیام..
خانوم شما دو روز دیگه میتونید بیاید.
ماری: ممنون خدافظ.... منم مث جونگ کوک استعداد دارم، ولی خودم نخواستم..... ولی الان نمیخوام از اون دختره بی ریخت عقب باشم........ اوفففف، اخه چرا من حیمینو دوس دارم، اخه چرا من به اون دل بستم....... واقعا امروز اون دختره زشت چقدررر خوب نقش بازی کرد، هههه چطور جلوی همه اینجور کرد............
فردا: نایکا: دخترم بیدارشو....
لیندا: اوه سلام صبخیر..... ساعت چنده، وای خدا فک کنم دیرم شده...
نایکا: نه دخترم، نگران نباش..... چنددقیقه دیگه جیمین میاد دنبالت میبرتت دانشگاه.... و تا وقتی که دانشگات تموم بشه بیرون منتظرت میمونه که بعد باهم برید دکتر.......
لیندا: بخدا شرمندم... جیمین خودش کلی کار داره، نمیخوام بخاطر من تو زحمت بیوفته.... بخدا این چه کاریه، من خودم میرم دکتر..... دیگه چرا جیمین..... نزاشت حرفمو ادامه بدم.
نایکا: دخترم حرفی نباشه.... دیگه هیچی نگو..... تو امانتی دست ما، ما باید مراقبت باشیم، اگه بهت بد بگذره ممکنه مادر پدرت ناراحت بشن از دست ما.....
حالا هم این ساندویچو بگیر و برو، جیمین دم در منتظرته....
لیندا: باشه... ممنونم، خدافظ.
لیندا: سلاممممم خوبی جیمینننن..... صبخیرررر
جیمین: سلام لیندا جان خوبییییی..... مرسی...
لیندا: اوه...
جیمین: چی شده.
لیندا: از دانشگاه دارن زنگ میزنن،...... الو.... اها ینی امروز دانشگاه نیس؟ اها بله، خیلی ممنون خدانگهدار....
جیمین: چی میگن؟
لیندا: میگن امروز به دلیل برخی مشکلات دانشگاه بسته هست..... خب جیمین جان دور بزن، برگردیم خونه...... تو هم برو کمپانی به کارات برس، چندساعت دیگه تا دکتر مونده اونموقع برگرد.....
جیمین: عزیزم، من امروز کمپانی هیچ کاری ندارم..... نمیخوادم دور بزنم..... تا وقتی که نوبت دکترمون باشه میریم یه چرخی میزنیم یه حال و هوایی عوض میکنیم، تو از وقتی که اومدی کره کمی نرفتی خوش بگذرونی....
لیندا: لبخند خیییلی قشنگی رو لبام جا گرفت...... خیلی ممنونم داداش جیمین...
جیمین: ل لیندا لیندا من باید یه چیزی بگم.... میشه دیگه نگی داداش جیمین..... لیندا لیندا من از همون موقع تورو دوس داشتم، دوست داشتم ولی نه به عنوان خواهر، من تو رو به عنوان عشقم دوس دارم..... من دوست دارم باهات تا ابد زندگی کنم.
لیندا: از تعجب همینطور به جیمین خیره شده بودم...... یدفعه زدم زیر خنده.......
جیمین: یاااا چیههه. چرا میخندی....................
۲۷.۶k
۲۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.