فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۵۰
( با توجه به اینکه شرطی که گذاشتم رو خیلی خیلی زود انجام دادین.. و ممنونم هستم..بریم شروع کنیم)
از زبان ا/ت
بعده صبحونه رفتم خونه خواهرم که بغلم هست..
تهیونگ خونه نبود یه چند دقیقه نشستم باهاش حرف زدم خواهرم که بلند شد.. گفت : آخ.. آی شکمم
وای اینقدر ترسیده بودم که نگو...رفتم از زیره دستش گرفتم و گفتم : چیشد یه دفعه.. آبجی
از ترس نمیدونستم چیکار کنم گفت : ا/ت..فکر کنم داره..میاد آخ
گفتم : نه آخه الان..حالا چیکار کنم
صبر کن ا/ت آروم باش الان که کسی اینجا نیست.. آها جونگ کوک اون حتما خونست
آروم خواهرم رو گذاشتم روی مبل و گفتم : آبجی قربونت برم یکم دیگه تحمل کن تا من برگردم
بدو بدو رفتم خودمو رسوندم به خونه جونگ کوک بدون در زدن رفتم داخل آقا نشسته داره کتاب میخونه..این کتاب منه..حالا بیخیال بلند گفتم : جونگ کوک..جونگ کوک بدو بیا
بلند شد و گفت : چیشده
گفتم : خواهرم آنی...
گفت : باشه باشه فهمیدم ، باهم رفتیم
زنگ زد به آمبولانس اومدن و آنی رو بردن
دیگه کم کم داشت بیهوش میشد...وای اگه چیزیش بشه چی
جونگ کوک گفت : تو با آمبولانس برو من دنبالتون میام
از زبان ا/ت
بعده صبحونه رفتم خونه خواهرم که بغلم هست..
تهیونگ خونه نبود یه چند دقیقه نشستم باهاش حرف زدم خواهرم که بلند شد.. گفت : آخ.. آی شکمم
وای اینقدر ترسیده بودم که نگو...رفتم از زیره دستش گرفتم و گفتم : چیشد یه دفعه.. آبجی
از ترس نمیدونستم چیکار کنم گفت : ا/ت..فکر کنم داره..میاد آخ
گفتم : نه آخه الان..حالا چیکار کنم
صبر کن ا/ت آروم باش الان که کسی اینجا نیست.. آها جونگ کوک اون حتما خونست
آروم خواهرم رو گذاشتم روی مبل و گفتم : آبجی قربونت برم یکم دیگه تحمل کن تا من برگردم
بدو بدو رفتم خودمو رسوندم به خونه جونگ کوک بدون در زدن رفتم داخل آقا نشسته داره کتاب میخونه..این کتاب منه..حالا بیخیال بلند گفتم : جونگ کوک..جونگ کوک بدو بیا
بلند شد و گفت : چیشده
گفتم : خواهرم آنی...
گفت : باشه باشه فهمیدم ، باهم رفتیم
زنگ زد به آمبولانس اومدن و آنی رو بردن
دیگه کم کم داشت بیهوش میشد...وای اگه چیزیش بشه چی
جونگ کوک گفت : تو با آمبولانس برو من دنبالتون میام
۱۴۶.۸k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.