فیک جونگ کوک پارت ۸۳ (معشوقه)فصل ۲
ا.ت: تو که باید بهتر از من اونو بشناسی..
سویون: از کجا مطمئن باشم که دروغ نمیگی قصدت فرار نیست؟
ا.ت: بخاطر این..
گوشیمو به سمتش دراز کردم اونم گرفتش..
سویون: بخاطر یه گوشیه شکسته؟
ا.ت: نه یه لحظه بدش من..
گوشی رو ازش گرفتم و فیلم جونگ کوک و میا رو نشونش دادم..اونم تمام مدت با یه پوزخند نگاه میکرد ولی زیاد تعجب نکرد این زیادی مشکوک نبود؟..گوشیو ازش پس گرفتم
ا.ت: خب؟
سویون : فردا همه چیز رو برای ملاقات شما دوتا مهیا میکنم..
ا.ت: اوکی..
ویو جونگ کوک
وقتی ا.ت اون عکسارو از خودش فرستاد واقعا خون جلوی چشمامو گرفته بود..فکر میکردم هرzه باشی ولی نه در این حد..سریع
ماسکمو پوشیدم و میا رو پیش خودم آوردم و عکس براش فرستادم..مطمئنم حسابی با این کارم حرصش میدم!..دیگه جوابی نداد..میل رو از اتاقم پرت کردم بیرون..هرطور شده باید اون عوضی که ا.ت پیشش رفته رو پیدا کنم..تهیونگ در اتاقم رو باز کرد و اومد داخل..
کوک: اول در بزن😐
تهیونگ: بیخیال..نامجون رو آوردم که رد ا.ت رو بگیره
کوک: اوکی پس بگو سریعتر کارشو انجام بده
یه دفعه نامجون درو با شتاب باز کرد و اومد داخل..
کوک: ای بابا چرا امروز همه اینجور میان داخل😑
نامجون: پیداش کردم!
کوک: چی؟!..کجاست؟
نامجون: نمیدونم ظاهرا یه عمارت بزرگه زیاد از اینجا دور نیست..
کوک: نفهمیدی پیش کی رفته؟
نامجون: نه..
یه دفعه گوشیم زنگ خورد..ا.ت بود..جوابش رو دادم..
کوک: چی میخوای جnده کوچولو؟
ا.ت: منو به اسم مسخره صدا نکن..میخوام فردا در مورد یه موضوع باهات حرف بزنم باید ببینمت..
کوک: چی شده نکنه پشیمون شدی؟
ا.ت: نه باید درمورد باند پدرم باهات حرف بزنم..
کوک: فکر کردی اونو بهت پس میدم؟..اون باند میدونی چقد باعث افزایش قدرت من شده؟..بعد تو میخوای اونو به تو بدم؟
ا.ت: پس آبرو و شرافتت بین مافیاها برات مهم نیست؟
کوک: هه فکر کردی با حرفای تو اقتدار من از بین میره؟
ا.ت: نه..ولی اگه قبول کنی یه راز مهم رو بهت میگم..
کوک: رازت هیچ ارزشی برای من نداره..
ا.ت: فردا ساعت ۸ شب داخل بار....(من که اسم بار بلد نیستم😁مثلا اسمشو گفت) منتظرتم!
بعد گوشی رو قطع کرد..همه چیز رو برای نامجون و تهیونگ توضیح دادم اونا گفتن که باید حرفشو قبول کنم ولی من نمیتونستم این کارو کنم پدر اون یکی از قدرتمند ترین باند های کره رو داشت..اگه اون رو بهش پس بدم ممکنه برام خطر ساز بشه..تا صبح بیدار بودم و به این موضوع فکر میکردم..بالاخره تصمیم گرفتم که این کارو انجام بدم..آروم خوابیدم...وقتی بیدار شدم ساعت ۲ بود..رفتم کارای انبار رو انجام دادم و مدارک باند پدر ا.ت رو برداشتم تا برگردم به عمارت..ساعت ۷ بود..یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و آماده شدم(عکس میزارم)و راه افتادم تا برسم به بار....و مدارک باند پدر ا.ت رو برداشتم......
سویون: از کجا مطمئن باشم که دروغ نمیگی قصدت فرار نیست؟
ا.ت: بخاطر این..
گوشیمو به سمتش دراز کردم اونم گرفتش..
سویون: بخاطر یه گوشیه شکسته؟
ا.ت: نه یه لحظه بدش من..
گوشی رو ازش گرفتم و فیلم جونگ کوک و میا رو نشونش دادم..اونم تمام مدت با یه پوزخند نگاه میکرد ولی زیاد تعجب نکرد این زیادی مشکوک نبود؟..گوشیو ازش پس گرفتم
ا.ت: خب؟
سویون : فردا همه چیز رو برای ملاقات شما دوتا مهیا میکنم..
ا.ت: اوکی..
ویو جونگ کوک
وقتی ا.ت اون عکسارو از خودش فرستاد واقعا خون جلوی چشمامو گرفته بود..فکر میکردم هرzه باشی ولی نه در این حد..سریع
ماسکمو پوشیدم و میا رو پیش خودم آوردم و عکس براش فرستادم..مطمئنم حسابی با این کارم حرصش میدم!..دیگه جوابی نداد..میل رو از اتاقم پرت کردم بیرون..هرطور شده باید اون عوضی که ا.ت پیشش رفته رو پیدا کنم..تهیونگ در اتاقم رو باز کرد و اومد داخل..
کوک: اول در بزن😐
تهیونگ: بیخیال..نامجون رو آوردم که رد ا.ت رو بگیره
کوک: اوکی پس بگو سریعتر کارشو انجام بده
یه دفعه نامجون درو با شتاب باز کرد و اومد داخل..
کوک: ای بابا چرا امروز همه اینجور میان داخل😑
نامجون: پیداش کردم!
کوک: چی؟!..کجاست؟
نامجون: نمیدونم ظاهرا یه عمارت بزرگه زیاد از اینجا دور نیست..
کوک: نفهمیدی پیش کی رفته؟
نامجون: نه..
یه دفعه گوشیم زنگ خورد..ا.ت بود..جوابش رو دادم..
کوک: چی میخوای جnده کوچولو؟
ا.ت: منو به اسم مسخره صدا نکن..میخوام فردا در مورد یه موضوع باهات حرف بزنم باید ببینمت..
کوک: چی شده نکنه پشیمون شدی؟
ا.ت: نه باید درمورد باند پدرم باهات حرف بزنم..
کوک: فکر کردی اونو بهت پس میدم؟..اون باند میدونی چقد باعث افزایش قدرت من شده؟..بعد تو میخوای اونو به تو بدم؟
ا.ت: پس آبرو و شرافتت بین مافیاها برات مهم نیست؟
کوک: هه فکر کردی با حرفای تو اقتدار من از بین میره؟
ا.ت: نه..ولی اگه قبول کنی یه راز مهم رو بهت میگم..
کوک: رازت هیچ ارزشی برای من نداره..
ا.ت: فردا ساعت ۸ شب داخل بار....(من که اسم بار بلد نیستم😁مثلا اسمشو گفت) منتظرتم!
بعد گوشی رو قطع کرد..همه چیز رو برای نامجون و تهیونگ توضیح دادم اونا گفتن که باید حرفشو قبول کنم ولی من نمیتونستم این کارو کنم پدر اون یکی از قدرتمند ترین باند های کره رو داشت..اگه اون رو بهش پس بدم ممکنه برام خطر ساز بشه..تا صبح بیدار بودم و به این موضوع فکر میکردم..بالاخره تصمیم گرفتم که این کارو انجام بدم..آروم خوابیدم...وقتی بیدار شدم ساعت ۲ بود..رفتم کارای انبار رو انجام دادم و مدارک باند پدر ا.ت رو برداشتم تا برگردم به عمارت..ساعت ۷ بود..یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و آماده شدم(عکس میزارم)و راه افتادم تا برسم به بار....و مدارک باند پدر ا.ت رو برداشتم......
۷.۶k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.