عشق دردناک پارت 43
حالا که تقریبا یک ماه گذشته بود تصمیم گرفتم برم اما وقتی رفتم به اون ادرس کسی نبود و برگشتم پیش پدر ا.ت و ازش سراغش رو گرفتم اونم گفت که رفته حتی با پدرش هم قطع ارتباط کرده و اونم ازش هیچ خبری نداره
هیچ اطلاعاتی در مورد اون پسره که تازه فهمیده بودم اسمش کیم تهیونگه نداشتم واین بیشتر رو اعصابم خط مینداخت
هر وقت که بر میگشتم خونه جای خالی ا.ت رو احساس میکردم
یک روز رفتم تو اتاقش جالب اینجا بود که این اولین باری بود که بویی به این خوبی بینیم رو پر میکرد رفتم نزدیک وقتی رو تخت نشستم متوجه دفتر کوچیکی شدم برش داشتم و وقتی نوشته هاش رو خوندم انگار یکی قلبم رو فشار میداد کل این دوسال رو نوشته بود حتی از عشقش به من که هر دفعه باهاش خوردش میکردم تا اخرین صفحه ازش نوشته اما وقتی به اخرین صفحات رسیدم چیزی که خوندم مضخرف ترین حس دنیا رو بهم داد یه حس عذاب وجدان و درد به طوری که اشک هام چکید تازه فهمیدم که چه قدر احمق بودم
وبد تر از اون دو ماه بعدش بود که بدون اینکه بفهمم مع*تاد بوو و اتاقش شدم و احساس دلتنگی بهم فشار میاورد تازه فهمیدم که چقد دوستش دارم و میخوامش و به خودم قول دادم که پیداش کنم هر طور شده اما الان چهار ساله هیچی ازش پیدا نکردم
.......صبح
پاشدم رفتم اتاقم تا اماده شم برم شرکت پایین بعد اینکه اجوما برام صبحانه اماده کرد رفتم تو شرکت چند ساعت بعد مشغول چک کردن چند تا پرونده بودم که منشیم اومد داخل
چان هی: سلام روز بخیر قربان
سر تکان دادم به صندلی تکیه دادم
جونگکوک: سلام چان برنامه این هفته چیه
از رو ایپدی که دستش بود گفت
چان هی: قربان امروز یه جلسه ساعت17:30 یعنی یک ساعت دیگه با آمریکایی ها دارید
دوشنبه هم باید برید بوسان برای قرار داد با جناب جانگ
چهارشنبه هم روز سرزدن به کارخانه ست
و آخر هفته هم باید برید امریکا برای یه سری قرار داد و امضای برگه که ممکنه یک ماه یا چند هفته طول بکشه
و اینکه......
وسط حرفش پریدم
جونگکوک:محض رضای خدا چان بسه هر چی دیگه هست بزار برای بعد برگشتم به کره و در مورد امریکا نمیخوام اونجا کارم لنگ چیزی باشه پس همه چیز بی نقص باشه اوکی
چان هی: چشم قربان
اون رفت بیرون و من پاشدم تا برم اتاق جلسه......
لایک و کامنت یادتون نره دوستان
این چند روزم تعطیله پس لایک کنید تا پارت های هیجانی بعد خدا نگهدار💫💗
هیچ اطلاعاتی در مورد اون پسره که تازه فهمیده بودم اسمش کیم تهیونگه نداشتم واین بیشتر رو اعصابم خط مینداخت
هر وقت که بر میگشتم خونه جای خالی ا.ت رو احساس میکردم
یک روز رفتم تو اتاقش جالب اینجا بود که این اولین باری بود که بویی به این خوبی بینیم رو پر میکرد رفتم نزدیک وقتی رو تخت نشستم متوجه دفتر کوچیکی شدم برش داشتم و وقتی نوشته هاش رو خوندم انگار یکی قلبم رو فشار میداد کل این دوسال رو نوشته بود حتی از عشقش به من که هر دفعه باهاش خوردش میکردم تا اخرین صفحه ازش نوشته اما وقتی به اخرین صفحات رسیدم چیزی که خوندم مضخرف ترین حس دنیا رو بهم داد یه حس عذاب وجدان و درد به طوری که اشک هام چکید تازه فهمیدم که چه قدر احمق بودم
وبد تر از اون دو ماه بعدش بود که بدون اینکه بفهمم مع*تاد بوو و اتاقش شدم و احساس دلتنگی بهم فشار میاورد تازه فهمیدم که چقد دوستش دارم و میخوامش و به خودم قول دادم که پیداش کنم هر طور شده اما الان چهار ساله هیچی ازش پیدا نکردم
.......صبح
پاشدم رفتم اتاقم تا اماده شم برم شرکت پایین بعد اینکه اجوما برام صبحانه اماده کرد رفتم تو شرکت چند ساعت بعد مشغول چک کردن چند تا پرونده بودم که منشیم اومد داخل
چان هی: سلام روز بخیر قربان
سر تکان دادم به صندلی تکیه دادم
جونگکوک: سلام چان برنامه این هفته چیه
از رو ایپدی که دستش بود گفت
چان هی: قربان امروز یه جلسه ساعت17:30 یعنی یک ساعت دیگه با آمریکایی ها دارید
دوشنبه هم باید برید بوسان برای قرار داد با جناب جانگ
چهارشنبه هم روز سرزدن به کارخانه ست
و آخر هفته هم باید برید امریکا برای یه سری قرار داد و امضای برگه که ممکنه یک ماه یا چند هفته طول بکشه
و اینکه......
وسط حرفش پریدم
جونگکوک:محض رضای خدا چان بسه هر چی دیگه هست بزار برای بعد برگشتم به کره و در مورد امریکا نمیخوام اونجا کارم لنگ چیزی باشه پس همه چیز بی نقص باشه اوکی
چان هی: چشم قربان
اون رفت بیرون و من پاشدم تا برم اتاق جلسه......
لایک و کامنت یادتون نره دوستان
این چند روزم تعطیله پس لایک کنید تا پارت های هیجانی بعد خدا نگهدار💫💗
۵۳.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.