پارت ۱۰
پارت ۱۰
(فردا ساعت ۱۰ صبح)
با احساس بوی سوختن غذا از خواب پریدی . وقتی رفتی توی آشپزخونه با بوی شدیدتر و دود زیاد و النا که داشت پنجره رو باز میکرد مواجه شدی . یکم که گذشت متوجهت شد
- شرمنده . امروز دیرتر می رفتم سرکار ، گفتم غذا درست کنم . ولی حواسم پرت شد و ... سوخت
نفست رو بیرون دادی
+ مهم نیست پیش میاد
رفتی کمکش کنی و ظرف رو از توی فر برداشتی
+ داشتی لازانیا درست میکردی؟
- آره . من خیلی این غذارو دوست دارم و چون خیلی وقت بود درست نکرده بودم ، خواستم امروز بپزم
+ پس با این وضع انگار کار خودمه
- بلدی؟
+ آره معلومه . اتفاقا برای ...
یک دفعه یادت اومد که اون هیچی درباره ات نمیدونه
- برای کی؟
+ مهم نیست . من کلا آشپزیم خوبه ، برای همین غذاهای زیادی بلدم
مشخص بود کنجکاو شده ولی اهمیتی ندادی و مشغول برداشتن لوازم شدی
(یک ساعت بعد)
- واییی چه بوی خوبی داره! ظاهرشم خیلی خوبه!
+ آره میدونم
یکم از لازانیا رو امتحان کرد
- این خیلیی خوشمزه و عالیه! ممنون
+ خواهش میکنم
یاد اون موقع افتادی که نزدیک بود براش از گذشته ات بگی . اصلا چرا بهش نگفتی ؟ اعتماد نداری؟ حس خوبی بهت نمیده؟
به چهره اش نگاه کردی که داشت از غذا لذت می برد . انگار واقعا خودت هم دلیل کارات رو نمی دونستی ولی فعلا زمان مناسبی برای حرف زدن نیست ، هنوز نه
- راستی آرکا غذای مورد علاقه تو چیه؟
با سؤالش توجهت بهش جلب شد
+ خب من غذای مورد علاقه خاصی ندارم ولی غذاهای دریایی رو ترجیح میدم
- اممم جالبه
و انگار فکری به ذهنش رسید و لبخند زد. احتمالا می خواد یه روزی برات غذای دریایی درست کنه . فقط امیدوار بودی اون غذا قابل خوردن باشه چون به نظر میاد که خیلی همچین چیزایی رو درست
نکرده باشه
- میگم نظرت چیه امشب یه کاری کنیم؟ حوصلم سر رفته
+ چیکار کنیم؟
- نمیدونم . یه چیزی که سرگرم کننده باشه مثلا ... فیلم!
+ باشه فکر بدی نیست . میخوای چی ببینیم؟
- تو نظری داری؟
+ خیلی برام مهم نیست البته تا وقتی که عاشقانه نباشه !
خندید
- نمیشد توقع دیگه ای هم داشت
یکم فکر کرد و بعد با هیجان گفت
- فیلم ترسناک چطوره؟
+ من که مشکلی ندارم ولی تو نمیترسی؟
- نه واقعا . من زیاد فیلم ترسناک میبینم
+ باشه . پس من یه فیلم انتخاب میکنم
- فکر خوبیه . فقط من یکم دیر میام ، تا ساعت های ۱۰ یا این حدود حاضرش کن
+ اوکی
(فردا ساعت ۱۰ صبح)
با احساس بوی سوختن غذا از خواب پریدی . وقتی رفتی توی آشپزخونه با بوی شدیدتر و دود زیاد و النا که داشت پنجره رو باز میکرد مواجه شدی . یکم که گذشت متوجهت شد
- شرمنده . امروز دیرتر می رفتم سرکار ، گفتم غذا درست کنم . ولی حواسم پرت شد و ... سوخت
نفست رو بیرون دادی
+ مهم نیست پیش میاد
رفتی کمکش کنی و ظرف رو از توی فر برداشتی
+ داشتی لازانیا درست میکردی؟
- آره . من خیلی این غذارو دوست دارم و چون خیلی وقت بود درست نکرده بودم ، خواستم امروز بپزم
+ پس با این وضع انگار کار خودمه
- بلدی؟
+ آره معلومه . اتفاقا برای ...
یک دفعه یادت اومد که اون هیچی درباره ات نمیدونه
- برای کی؟
+ مهم نیست . من کلا آشپزیم خوبه ، برای همین غذاهای زیادی بلدم
مشخص بود کنجکاو شده ولی اهمیتی ندادی و مشغول برداشتن لوازم شدی
(یک ساعت بعد)
- واییی چه بوی خوبی داره! ظاهرشم خیلی خوبه!
+ آره میدونم
یکم از لازانیا رو امتحان کرد
- این خیلیی خوشمزه و عالیه! ممنون
+ خواهش میکنم
یاد اون موقع افتادی که نزدیک بود براش از گذشته ات بگی . اصلا چرا بهش نگفتی ؟ اعتماد نداری؟ حس خوبی بهت نمیده؟
به چهره اش نگاه کردی که داشت از غذا لذت می برد . انگار واقعا خودت هم دلیل کارات رو نمی دونستی ولی فعلا زمان مناسبی برای حرف زدن نیست ، هنوز نه
- راستی آرکا غذای مورد علاقه تو چیه؟
با سؤالش توجهت بهش جلب شد
+ خب من غذای مورد علاقه خاصی ندارم ولی غذاهای دریایی رو ترجیح میدم
- اممم جالبه
و انگار فکری به ذهنش رسید و لبخند زد. احتمالا می خواد یه روزی برات غذای دریایی درست کنه . فقط امیدوار بودی اون غذا قابل خوردن باشه چون به نظر میاد که خیلی همچین چیزایی رو درست
نکرده باشه
- میگم نظرت چیه امشب یه کاری کنیم؟ حوصلم سر رفته
+ چیکار کنیم؟
- نمیدونم . یه چیزی که سرگرم کننده باشه مثلا ... فیلم!
+ باشه فکر بدی نیست . میخوای چی ببینیم؟
- تو نظری داری؟
+ خیلی برام مهم نیست البته تا وقتی که عاشقانه نباشه !
خندید
- نمیشد توقع دیگه ای هم داشت
یکم فکر کرد و بعد با هیجان گفت
- فیلم ترسناک چطوره؟
+ من که مشکلی ندارم ولی تو نمیترسی؟
- نه واقعا . من زیاد فیلم ترسناک میبینم
+ باشه . پس من یه فیلم انتخاب میکنم
- فکر خوبیه . فقط من یکم دیر میام ، تا ساعت های ۱۰ یا این حدود حاضرش کن
+ اوکی
۵.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.