جراح من💙P4
م.ج : جییییییییییییییین عزیزم کجایی؟ (جین برادر ناتنی نامجون هست پدر نامجون با مادر جین ازدواج کردن اون موقع نامی و جین بچه بودن ، نامی مادر جین رو به عنوان مادر واقعیش قبول کرده بود ولی بعد از ماجرای یونا اون مادر خودش نمیدونست بلکه ازش بدش میومد)
جین : الفراررررررررر میخواد کار بکشه ازم ، مامان !
م.ج: جانم !(حالم بد شد)
جین : من باید برم رستوران کلی کار دارم بعدا حرف میزنیم ، خدافظ!!!
م.ج: ای پسره ی ، اوه آروم باش !
پسر بزرگ کردم که بشه اعصای دستم شده ...(اوی زنیکه بی ادب به سوکجینم فحش میدی! ، بزنم بشد خاک بره چشت)
***
نامجون:آخیش کارم تموم شد !
*زینگ زینگ *(گوشیه نامیه)
نامجون :بله ؟!
یونا : چطوری عشقم ؟
نامجون : اع سلام یونا ممنون خوبم ببخشیدا من الان جلسه ی خیل مهمی دارم .
یونا :اوپاااا(کوفت!)چرا همیشه سرت شلوغه ؟
نامجون : من مثلا جراحم ، الان باید برم خدافظ .
یونا :الو الو ! آه قطع کرد!
م.ج: چی شد ؟
یونا : اوپا گفت جلسه مهمی داره، دوباره!
م.ج :این بچه هیشه سرش گرم کارشه.
یونا :آجوما من باید چی کار کنم ؟ خیلی اوپا رو دوست دارم
م.ج : نگران نباش خودم درستش میکنم .
*** رستوران جین***
گارسون : سرآشپز !
جین : بله !(در حال استیک درست کردن)
گارسون : برادرتون اومدن!
جین : چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟!!؟؟!؟
(استیک از دست جین نزدیک بود بیوفته که نامی گرفتش ، استیک رو میگم)
نامجون : مراقب باش ! نزدیک بود گوشت حروم شه .
جین : به به ! آقا یه سری به ما زد ، مامان گفت الان یه جلسه مهم داری به این زودی تموم شد ؟
نامجون : یه چیزی بگم ؟ به مامان نمیگی ؟
جین : نه نمیگم! چیه ؟
نامجون : من یونا رو پیچوندم که بیام یه سری بهت بزنم
جبن :بخاطر من اون دختره رو پیچوندی ؟
نامجون : آره ، حوصله اش رو نداشتم...
جین : آفرین به داداش گلم بلخره آموزش هایی که دادم به درد خورده !
نامجون : بهتر نیست غذای اون مشتری بدبخت گرسنه رو درست کنی؟
جین : چی ؟! آها ! اصلا یادم نبود.
جین : الفراررررررررر میخواد کار بکشه ازم ، مامان !
م.ج: جانم !(حالم بد شد)
جین : من باید برم رستوران کلی کار دارم بعدا حرف میزنیم ، خدافظ!!!
م.ج: ای پسره ی ، اوه آروم باش !
پسر بزرگ کردم که بشه اعصای دستم شده ...(اوی زنیکه بی ادب به سوکجینم فحش میدی! ، بزنم بشد خاک بره چشت)
***
نامجون:آخیش کارم تموم شد !
*زینگ زینگ *(گوشیه نامیه)
نامجون :بله ؟!
یونا : چطوری عشقم ؟
نامجون : اع سلام یونا ممنون خوبم ببخشیدا من الان جلسه ی خیل مهمی دارم .
یونا :اوپاااا(کوفت!)چرا همیشه سرت شلوغه ؟
نامجون : من مثلا جراحم ، الان باید برم خدافظ .
یونا :الو الو ! آه قطع کرد!
م.ج: چی شد ؟
یونا : اوپا گفت جلسه مهمی داره، دوباره!
م.ج :این بچه هیشه سرش گرم کارشه.
یونا :آجوما من باید چی کار کنم ؟ خیلی اوپا رو دوست دارم
م.ج : نگران نباش خودم درستش میکنم .
*** رستوران جین***
گارسون : سرآشپز !
جین : بله !(در حال استیک درست کردن)
گارسون : برادرتون اومدن!
جین : چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟!!؟؟!؟
(استیک از دست جین نزدیک بود بیوفته که نامی گرفتش ، استیک رو میگم)
نامجون : مراقب باش ! نزدیک بود گوشت حروم شه .
جین : به به ! آقا یه سری به ما زد ، مامان گفت الان یه جلسه مهم داری به این زودی تموم شد ؟
نامجون : یه چیزی بگم ؟ به مامان نمیگی ؟
جین : نه نمیگم! چیه ؟
نامجون : من یونا رو پیچوندم که بیام یه سری بهت بزنم
جبن :بخاطر من اون دختره رو پیچوندی ؟
نامجون : آره ، حوصله اش رو نداشتم...
جین : آفرین به داداش گلم بلخره آموزش هایی که دادم به درد خورده !
نامجون : بهتر نیست غذای اون مشتری بدبخت گرسنه رو درست کنی؟
جین : چی ؟! آها ! اصلا یادم نبود.
۴.۵k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.