برادر من
برادر من پارت ۲۳
صدای زنگ در اومد
رفتم در رو باز کنم دیدم بابا ی تهیونگه ... سان
سان:سلام دخترم...اوو ببخشید میدونم دوس نداری بهت بگم دخترم
ا/ت:بیا تو بابایی
سان : چییی تورو به من گففففتی بابایییییییی باورم نمیشههههه
ا/ت:بفرمایید داخل
همه نشستیم سر میز شام و سان گفت شروع کنید
و همه شروع کردیم به غذا خوردن
یهو یادم اومد که باید برم بیبی چک بدم گفتم:من یه کاری دارم زود انجام میدم و میام سریع رفتم داخل اتاقم به بیبی چک گرفتم و رفتم داخل دستشویی منتظر جواب بودم
هر لحظه استرسم بیشتر میشد
داشتم میمردم از استرس
که یهو جوابش مثبت در اومد
وایی انگار دوباره دنیا رو سرم خراب شد الان جواب سان رو چی بدم چجوری به تهیونگ بگم اگه تهیونگ بکه سقط کن چی من واقعا میترسم
خودمو تو آیینه دیدم صورتم رنگی نداشت و عرق کرده بودم دست و پاهام میلرزید بیبی چک رو گذاشتم تو سطل آشغال و رفتم پایین دیگه نمیتونم تو چشمای تهیونگ نگاه کنم خیلی ترسیدم اگه منو از خونه پرت کنه بیرون چییییی سر میز تمام دست و پاهام میلرزید نمیتونستم چنگال رو ثابت نگه دارم تهیونگ سر گوشم گفت :خوبی چرا میلرزی
گفتم بعدا بهت میگم سریع یکم از غذام رو خوردم و رفتم داخل اتاق تهیونگ و منتظر شدم تا بیاد گریم گرفته بود یعنی الان من مامان شدم ولی خیلی زوده من حتا از خودمم نمیتونم مراقبت کنم چه برسه به یه بچه دیگه یهو در باز شد ولی تهیونگ نبود منیجی بود
مینجی:چطوری حالت خوب نیستاا
ا/ت:م...م...من ...ح..حاملم
مینجی:چی دروغ نگوووو
ا/ت:چرا ب...باید بهت..د...دروغ بگم
مینجی:میخوای به تهیونگ بگی ؟؟
ا/ت:اول ازش میپرسم اگه بچه داشته باشن چیکار میکنی بعد واکنشش رو میبینم و شاید بعدا تر بهش بگم
مینجی:باشه هرجور خودت میدونی
یهو تهیونگ اومد داخل
ا/ت:س..س...سلام
مینجی:من میرم بیرون دنبال نخود سیاه شما راحت باشین
تهیونگ:ا/ت سر میز چقدر میلرزیدی چت بود نگرانت شدم مگه چیکار کردی تو اون ده دقیقه که انقدر بهم ریختی
ا/ت:ت...تهیونگ اگه....من ح..حامله ب...باشم چی..کار میکنی؟؟؟؟
تهیونگ:چرا اینو پرسیدی؟؟؟
ا/ت:به سوالم جواب بده چیکار میکنی
تهیونگ:ذوق میکنم و خوشحال میشم که پدر شدم و با پدرم درباره این موضوع صحبت میکنم
ا/ت:اها باشه من میرم بخوابم خودت بقیه مهمونی رو پیش ببر
رفتم داخل اتاق و سریع گوشیم رو گرفتم و زنگ زدم به یکی از دوستام که یه صورت قانونی سقط جنین رو انجام میده اسمش هینو بود
هینو:سلام بر ا/ت...ملکه بزرگ
ا/ت:زهرمار ولکن دیگه بعد از چند سال بازم این اخلاق گندتو داریا
هینو:چطوری؟؟
ا/ت:میتونی سقط جنین انجام بدی؟
هینو:برای کیییییی؟
ا/ت:خودم
هینو:چرا میخوای بچتو بندازی
ا/ت:بنظرت من میتونم از بچه مراقبت کنم من بلد نیستم در مربا رو باز کنم
هینو:.......
صدای زنگ در اومد
رفتم در رو باز کنم دیدم بابا ی تهیونگه ... سان
سان:سلام دخترم...اوو ببخشید میدونم دوس نداری بهت بگم دخترم
ا/ت:بیا تو بابایی
سان : چییی تورو به من گففففتی بابایییییییی باورم نمیشههههه
ا/ت:بفرمایید داخل
همه نشستیم سر میز شام و سان گفت شروع کنید
و همه شروع کردیم به غذا خوردن
یهو یادم اومد که باید برم بیبی چک بدم گفتم:من یه کاری دارم زود انجام میدم و میام سریع رفتم داخل اتاقم به بیبی چک گرفتم و رفتم داخل دستشویی منتظر جواب بودم
هر لحظه استرسم بیشتر میشد
داشتم میمردم از استرس
که یهو جوابش مثبت در اومد
وایی انگار دوباره دنیا رو سرم خراب شد الان جواب سان رو چی بدم چجوری به تهیونگ بگم اگه تهیونگ بکه سقط کن چی من واقعا میترسم
خودمو تو آیینه دیدم صورتم رنگی نداشت و عرق کرده بودم دست و پاهام میلرزید بیبی چک رو گذاشتم تو سطل آشغال و رفتم پایین دیگه نمیتونم تو چشمای تهیونگ نگاه کنم خیلی ترسیدم اگه منو از خونه پرت کنه بیرون چییییی سر میز تمام دست و پاهام میلرزید نمیتونستم چنگال رو ثابت نگه دارم تهیونگ سر گوشم گفت :خوبی چرا میلرزی
گفتم بعدا بهت میگم سریع یکم از غذام رو خوردم و رفتم داخل اتاق تهیونگ و منتظر شدم تا بیاد گریم گرفته بود یعنی الان من مامان شدم ولی خیلی زوده من حتا از خودمم نمیتونم مراقبت کنم چه برسه به یه بچه دیگه یهو در باز شد ولی تهیونگ نبود منیجی بود
مینجی:چطوری حالت خوب نیستاا
ا/ت:م...م...من ...ح..حاملم
مینجی:چی دروغ نگوووو
ا/ت:چرا ب...باید بهت..د...دروغ بگم
مینجی:میخوای به تهیونگ بگی ؟؟
ا/ت:اول ازش میپرسم اگه بچه داشته باشن چیکار میکنی بعد واکنشش رو میبینم و شاید بعدا تر بهش بگم
مینجی:باشه هرجور خودت میدونی
یهو تهیونگ اومد داخل
ا/ت:س..س...سلام
مینجی:من میرم بیرون دنبال نخود سیاه شما راحت باشین
تهیونگ:ا/ت سر میز چقدر میلرزیدی چت بود نگرانت شدم مگه چیکار کردی تو اون ده دقیقه که انقدر بهم ریختی
ا/ت:ت...تهیونگ اگه....من ح..حامله ب...باشم چی..کار میکنی؟؟؟؟
تهیونگ:چرا اینو پرسیدی؟؟؟
ا/ت:به سوالم جواب بده چیکار میکنی
تهیونگ:ذوق میکنم و خوشحال میشم که پدر شدم و با پدرم درباره این موضوع صحبت میکنم
ا/ت:اها باشه من میرم بخوابم خودت بقیه مهمونی رو پیش ببر
رفتم داخل اتاق و سریع گوشیم رو گرفتم و زنگ زدم به یکی از دوستام که یه صورت قانونی سقط جنین رو انجام میده اسمش هینو بود
هینو:سلام بر ا/ت...ملکه بزرگ
ا/ت:زهرمار ولکن دیگه بعد از چند سال بازم این اخلاق گندتو داریا
هینو:چطوری؟؟
ا/ت:میتونی سقط جنین انجام بدی؟
هینو:برای کیییییی؟
ا/ت:خودم
هینو:چرا میخوای بچتو بندازی
ا/ت:بنظرت من میتونم از بچه مراقبت کنم من بلد نیستم در مربا رو باز کنم
هینو:.......
۷.۵k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.