𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁵⁹
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁵⁹
chapter②
ویو ات
دستشو از سمت کمرش هلال کرد، به معنی اینکه دستشو بگیرم...
منم اونکارو کردم و دستشو گرفتم...
انتهای سلنی که همه م.ست بودن و پارتی گرفته بودن میز و صدنلی دو نفره خالی بود... رفتیم و اون گوشه نشستیم...
تهیونگ: چیزی...مینوشی لیدی؟
ات: نه ممنون*لبخند*
تهیونگ: اینطور نمیشه که باید یه چزی سفارش بدم
ات: خب...یه نصفه لیوان آب ج.و...
تهیونگ: باشه*لبخند مستطیلی*
بعد از اینکه به کارسون سفارشات رو داد دوباره سر جاش نشست...
تهیونگ: از جئون و زندگیت باهاش چه خبر؟
ات: خب میدونی... سه تا قانون مهم داره
تهیونگ: اونا چیَن؟*تعجب*
ات: اولیش اینه که گوشیمو چک نمیکنی ولی اگه سمتش بره ری اکشن نشون بدم، قبرم کندس...دومیش اینه که با پسرا نگردم و سومیش...*پرحرف. کیوت*
تهیونگ: اینه که نمیزاره پیش من باشی*خنده فیک*
ات: اوهوم
واییی چرا انقد زیاد حرف زدم...
تهیونگ: خیلی خوشحالم که وقت باارزشتو به من دادی
ات:*خجالت*
منه خنگ که تا الان دوتا از قانونا کوک رو رعایت نکردم مونده سومی که امیدوارک گوشیمو چک نکنه...
کارسونی یه زن با یه لباس خیلی ب.از و یه آرایش غلیظ ژاپنی نوشیدنی ها رو جلومون گذاشت...
تموم این مدت چشمم به تهیونگ بود تا ببینم مردونگیش چقده که به یارو نگاه میکنه یا نه...
اما کلا سرش پایین بود و به لباس دختره توجهی نکرد
مطمئنا از لباسش با خبر شده ولی نگاه نمیکنه
عجب مردی!
شایدم چون میدونست من دارم نگاهش میکنم جهت نگاهشو عوض نکرد...
همونطور که گفته بودم لیوان رو تا نصب پر کرده بودند...
همه یاد داشتند میرقصیدن یا ک.یس میرفتن...
فکر کنماین اولین قراره تهیونگ بود و از اونجایی که تجربه ای نداره برای همین ب.ار رو مثلا به جای رستوران انتخاب کرد...
شایدم کاسه ای زیر نیم کاست و میخواد سرم کلاه بزاره....
نوشیدنی رو آروم م.ینوشید و چون
آب ج.و درصد کمی داشت... درصد م.ست سگس هم کم بود و در اندازه اینکه فقط چند تا چرت و پرت بگی بود...
ویو کوک
تک تک بادیگاردا یکی کیشون، داشتم تموم ب.ثار و ک.لابارو تو سراسر منطقه آزاد ک فقط برای من بود...
میگشتند...
خودمم مثل سردسته لشکر جستجو کننده ها..
#یونگی
__________
تو خماری بمونید! 🤡🐄
chapter②
ویو ات
دستشو از سمت کمرش هلال کرد، به معنی اینکه دستشو بگیرم...
منم اونکارو کردم و دستشو گرفتم...
انتهای سلنی که همه م.ست بودن و پارتی گرفته بودن میز و صدنلی دو نفره خالی بود... رفتیم و اون گوشه نشستیم...
تهیونگ: چیزی...مینوشی لیدی؟
ات: نه ممنون*لبخند*
تهیونگ: اینطور نمیشه که باید یه چزی سفارش بدم
ات: خب...یه نصفه لیوان آب ج.و...
تهیونگ: باشه*لبخند مستطیلی*
بعد از اینکه به کارسون سفارشات رو داد دوباره سر جاش نشست...
تهیونگ: از جئون و زندگیت باهاش چه خبر؟
ات: خب میدونی... سه تا قانون مهم داره
تهیونگ: اونا چیَن؟*تعجب*
ات: اولیش اینه که گوشیمو چک نمیکنی ولی اگه سمتش بره ری اکشن نشون بدم، قبرم کندس...دومیش اینه که با پسرا نگردم و سومیش...*پرحرف. کیوت*
تهیونگ: اینه که نمیزاره پیش من باشی*خنده فیک*
ات: اوهوم
واییی چرا انقد زیاد حرف زدم...
تهیونگ: خیلی خوشحالم که وقت باارزشتو به من دادی
ات:*خجالت*
منه خنگ که تا الان دوتا از قانونا کوک رو رعایت نکردم مونده سومی که امیدوارک گوشیمو چک نکنه...
کارسونی یه زن با یه لباس خیلی ب.از و یه آرایش غلیظ ژاپنی نوشیدنی ها رو جلومون گذاشت...
تموم این مدت چشمم به تهیونگ بود تا ببینم مردونگیش چقده که به یارو نگاه میکنه یا نه...
اما کلا سرش پایین بود و به لباس دختره توجهی نکرد
مطمئنا از لباسش با خبر شده ولی نگاه نمیکنه
عجب مردی!
شایدم چون میدونست من دارم نگاهش میکنم جهت نگاهشو عوض نکرد...
همونطور که گفته بودم لیوان رو تا نصب پر کرده بودند...
همه یاد داشتند میرقصیدن یا ک.یس میرفتن...
فکر کنماین اولین قراره تهیونگ بود و از اونجایی که تجربه ای نداره برای همین ب.ار رو مثلا به جای رستوران انتخاب کرد...
شایدم کاسه ای زیر نیم کاست و میخواد سرم کلاه بزاره....
نوشیدنی رو آروم م.ینوشید و چون
آب ج.و درصد کمی داشت... درصد م.ست سگس هم کم بود و در اندازه اینکه فقط چند تا چرت و پرت بگی بود...
ویو کوک
تک تک بادیگاردا یکی کیشون، داشتم تموم ب.ثار و ک.لابارو تو سراسر منطقه آزاد ک فقط برای من بود...
میگشتند...
خودمم مثل سردسته لشکر جستجو کننده ها..
#یونگی
__________
تو خماری بمونید! 🤡🐄
۱۴.۲k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.