part 7
ات
ساکمو باز کردم و دونه دونه و با دقت وسایلمو چیدم...اولین بارمه...تو یه خونه مردی که چند ساعتی نمیشه دیدمش زندگی میکنم...نمیدونم چرا باعث میشه استرسم بگیره
ظرف دوکبوکی رو بردم از اتاق اومدم بیرون
ظرف و ابجو رو گزاشتم
روش الومینیم کشیده بودم که سرد نشه
کوک : اون چیه ؟
با صداش یکم ترسیدم ولی بعد برگشتم
ات :..امم..شام؟
اومد نزدیکم خم شد..منم سرمو بردم پایین که فقد باش چشم تو چشم نشم
کوک : اینقد استرس نداشته باشین خانم کیم..خونه خودتونه راحت باشین
ات : ا..اوهوم خیلی ممنون اقای جئون
رفت عقب و حرفشو کامل کرد
کوک : بابت شام ممنونم..بزار مادرمو بیارم..که با شما اشنا شه
ات : ببخشید اما دوکبوکی برای سلامتی مادرتون خوب نیس..و الان هم شبه و دوکبوکی موقع خواب اذیتش میکنه
کوک : پس..
ات : ترجیح میدم سوپ بخورن..
کوک : پس منتظر میمونم
ات : شما غذاتونو بخورید اقای جئون
کوک : خوشم نمیاد کسی رو حرفم حرف بزنه
ات : ش..شرمنده
رفتم سمت گاز تا واسه مادر اقای جئون سوپ درست کنم
**********
غذا رو تو ظرف گزاشتم و میزو چیدم و رفتم پشت سر اقای جئون
وارد یه اتاق شدیم که مادر اقای جئون رو روی تخت دیدم
ات : سلام خانم جئون
م.ج: جونگ کوک..این دختر کیه؟...دوست دخترته؟
کوک : ن..
م.ج : بالاخره ارزوم براورده شد
کوک : ولی مامان..
ات : خوشحالم براتون خانم جئون
کوک : 🗿🗿🗿🗿
ات : بهتر نیس بلند شید و غذا بخورین؟..سوپ پختم برای سلامتیتون خوبه...از این به بعد هم من دکترتونم و هم خانم خونه کیم ات هستم
م.ج : کوک..همیشه میدونستم مثل بابات خوش سلیقه ای
ات : اوهوم..پسرتونم به شما رفته خدا حفظش کنه
م.ج :*خنده* میدونم پسرم خیلی جذابه...داری خجالت زدم میکنی
کوک ت ذهنش : حالا کی بریم غذا بخوریم من گشنمه..
ات : خیلی خب..بهتره بلند شید تا غذا سرد نشه
کوک ت دهنش : غذا الان شده مث دمای یخچال خانم کیم..من گشنمه 🥲
رفتیم سر میز نشستیم
ساکمو باز کردم و دونه دونه و با دقت وسایلمو چیدم...اولین بارمه...تو یه خونه مردی که چند ساعتی نمیشه دیدمش زندگی میکنم...نمیدونم چرا باعث میشه استرسم بگیره
ظرف دوکبوکی رو بردم از اتاق اومدم بیرون
ظرف و ابجو رو گزاشتم
روش الومینیم کشیده بودم که سرد نشه
کوک : اون چیه ؟
با صداش یکم ترسیدم ولی بعد برگشتم
ات :..امم..شام؟
اومد نزدیکم خم شد..منم سرمو بردم پایین که فقد باش چشم تو چشم نشم
کوک : اینقد استرس نداشته باشین خانم کیم..خونه خودتونه راحت باشین
ات : ا..اوهوم خیلی ممنون اقای جئون
رفت عقب و حرفشو کامل کرد
کوک : بابت شام ممنونم..بزار مادرمو بیارم..که با شما اشنا شه
ات : ببخشید اما دوکبوکی برای سلامتی مادرتون خوب نیس..و الان هم شبه و دوکبوکی موقع خواب اذیتش میکنه
کوک : پس..
ات : ترجیح میدم سوپ بخورن..
کوک : پس منتظر میمونم
ات : شما غذاتونو بخورید اقای جئون
کوک : خوشم نمیاد کسی رو حرفم حرف بزنه
ات : ش..شرمنده
رفتم سمت گاز تا واسه مادر اقای جئون سوپ درست کنم
**********
غذا رو تو ظرف گزاشتم و میزو چیدم و رفتم پشت سر اقای جئون
وارد یه اتاق شدیم که مادر اقای جئون رو روی تخت دیدم
ات : سلام خانم جئون
م.ج: جونگ کوک..این دختر کیه؟...دوست دخترته؟
کوک : ن..
م.ج : بالاخره ارزوم براورده شد
کوک : ولی مامان..
ات : خوشحالم براتون خانم جئون
کوک : 🗿🗿🗿🗿
ات : بهتر نیس بلند شید و غذا بخورین؟..سوپ پختم برای سلامتیتون خوبه...از این به بعد هم من دکترتونم و هم خانم خونه کیم ات هستم
م.ج : کوک..همیشه میدونستم مثل بابات خوش سلیقه ای
ات : اوهوم..پسرتونم به شما رفته خدا حفظش کنه
م.ج :*خنده* میدونم پسرم خیلی جذابه...داری خجالت زدم میکنی
کوک ت ذهنش : حالا کی بریم غذا بخوریم من گشنمه..
ات : خیلی خب..بهتره بلند شید تا غذا سرد نشه
کوک ت دهنش : غذا الان شده مث دمای یخچال خانم کیم..من گشنمه 🥲
رفتیم سر میز نشستیم
۱۴.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.