Miracle = معجزه
Part 1
زنگ تفریح بود.... توی حیاط مدرسه با دخترا حرف میزدیم!! راجب دانش آموز جدید بود
هانا: قدش بلنده ... وای خیلی جذابههههه
سولهی: من داخل کلاس موسیقی که باهاش بودم مثل یه حرفه ای پیانو میزد
یونسو: آره آره ... منم دیدمش... چقدر پوستش سفید بودددد... انگشتاشم مردونه بود...
واییییییی
فقط به حرفاشون گوش میکردمو و شیرموزمو میخوردم... هر دفعه راجب یکی از پسرای مدرسه حرف میزدن و امروز راجب دانش آموزی که تقریباً یک ماهه اومده توی مدرسمون
هانا: ا/ت...اون همکلاسیته درسته؟...خیلی نامردی! چرا جهشی خوندی؟...اصلا دوباره اون بحث رو وسط نمیکشم...ولی...خب نظرت چیه مارو بهش معرفی کنی؟ منم میبخشمت که بدون اجازه جهشی خوندی...تو توی کل مدرسه طرفدار داری میتونی مخشو بزنی دختر...
یونسو: آره هانا راس میگه...مارو بهش معرفی کن ما هم برای دست مزدت تا آخر سال به نوبت برات شیرموز میگیریم نظرت چیه هوووم؟؟!
و دخترا همه با هم تایید کردن
+ یاااا من سال دیگه باید برم آمریکا...مجبور بودم امسالو جهشی بخونم... قبلاً در این مورد صحبت کردیم...
سولهی: ایش حالا هرچی
اینو گفت و افتاد دنبالم
میدونستم منظورش چیه منم سریع شیرموزمو گذاشتم سر جام و پا گذاشتم به فرار .... کل حیاط رو دور زدیم ولی خب اون به من نمیرسید هیچ وقت نمیرسید کلا من توی همه ی ضمینه ها ازشون خیلی سر ترم ، چه درسی چه فیزیکی ، از آشپزی و ورزش و اینجور کارا گرفته تا درس و مدرسه....
همینطور که میدوییدم و پشت سرمو نگاه می کردم یهو محکم خوردم به ی چیزی یا در واقع یک نفر...
انقدر محکم خورده بودم که از پشت افتادم روی زمین!
یک لحظه کل حیاط توی سکوت غرق شد و هانا همون جا سر جاش موند و با تعجب به منظره رو به روش نگاه میکرد. منم که دیدم کسی کمکم نمیکنه و همه به اینجا زل زدن،
بیخیال شدم و خودم از جام بلند شدم و سرمو آوردم بالا تا ببینم به کی خوردم که هیچ کس صداش در نمیاد...
واقعا این پسر تازه وارد چیش ترسناکه که تقریباً هیچ کس نزدیکش نمیشه؟
به تهیونگ خورده بودم... تعظیم کوتاهی کردم و گفتم
+ ببخشید ... باید بیشتر حواسمو جمع میکردم
همون طور با ی قیافه سرد نگام میکرد ، دوباره تعظیم کوتاهی کردم و خواستم برم که گفت :
_ دردم گرفت ... چجوری جبرانش میکنی؟
پارت بعدی رو آپ کردم لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
زنگ تفریح بود.... توی حیاط مدرسه با دخترا حرف میزدیم!! راجب دانش آموز جدید بود
هانا: قدش بلنده ... وای خیلی جذابههههه
سولهی: من داخل کلاس موسیقی که باهاش بودم مثل یه حرفه ای پیانو میزد
یونسو: آره آره ... منم دیدمش... چقدر پوستش سفید بودددد... انگشتاشم مردونه بود...
واییییییی
فقط به حرفاشون گوش میکردمو و شیرموزمو میخوردم... هر دفعه راجب یکی از پسرای مدرسه حرف میزدن و امروز راجب دانش آموزی که تقریباً یک ماهه اومده توی مدرسمون
هانا: ا/ت...اون همکلاسیته درسته؟...خیلی نامردی! چرا جهشی خوندی؟...اصلا دوباره اون بحث رو وسط نمیکشم...ولی...خب نظرت چیه مارو بهش معرفی کنی؟ منم میبخشمت که بدون اجازه جهشی خوندی...تو توی کل مدرسه طرفدار داری میتونی مخشو بزنی دختر...
یونسو: آره هانا راس میگه...مارو بهش معرفی کن ما هم برای دست مزدت تا آخر سال به نوبت برات شیرموز میگیریم نظرت چیه هوووم؟؟!
و دخترا همه با هم تایید کردن
+ یاااا من سال دیگه باید برم آمریکا...مجبور بودم امسالو جهشی بخونم... قبلاً در این مورد صحبت کردیم...
سولهی: ایش حالا هرچی
اینو گفت و افتاد دنبالم
میدونستم منظورش چیه منم سریع شیرموزمو گذاشتم سر جام و پا گذاشتم به فرار .... کل حیاط رو دور زدیم ولی خب اون به من نمیرسید هیچ وقت نمیرسید کلا من توی همه ی ضمینه ها ازشون خیلی سر ترم ، چه درسی چه فیزیکی ، از آشپزی و ورزش و اینجور کارا گرفته تا درس و مدرسه....
همینطور که میدوییدم و پشت سرمو نگاه می کردم یهو محکم خوردم به ی چیزی یا در واقع یک نفر...
انقدر محکم خورده بودم که از پشت افتادم روی زمین!
یک لحظه کل حیاط توی سکوت غرق شد و هانا همون جا سر جاش موند و با تعجب به منظره رو به روش نگاه میکرد. منم که دیدم کسی کمکم نمیکنه و همه به اینجا زل زدن،
بیخیال شدم و خودم از جام بلند شدم و سرمو آوردم بالا تا ببینم به کی خوردم که هیچ کس صداش در نمیاد...
واقعا این پسر تازه وارد چیش ترسناکه که تقریباً هیچ کس نزدیکش نمیشه؟
به تهیونگ خورده بودم... تعظیم کوتاهی کردم و گفتم
+ ببخشید ... باید بیشتر حواسمو جمع میکردم
همون طور با ی قیافه سرد نگام میکرد ، دوباره تعظیم کوتاهی کردم و خواستم برم که گفت :
_ دردم گرفت ... چجوری جبرانش میکنی؟
پارت بعدی رو آپ کردم لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
۵۲.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.