part 15
رفتم سمت اتاقش از پشت شیشه دیدمش چشاش بسته بود که باز شد سریع رفتم تو من:ماریا ماریا:جونگ کوک بلند شدم نشستم من:بلند نشو ماریا:خوبم من:چیزیت دیگه نشد هان کاریت نکردن من:نه خوبم بغلم کرد ماریا:تو میدونستی من:نه عزیزم ماریا:خیلی ترسیدم محکم بغلم کرد من:نترس عزیزم همون موقع یکی کع پلیس بود در زد و اومد تو من:پلیس پلیس:شما جناب جئون جونگ کوک هستید من:بله خودم هستم پلیس:شما به جرم دزدی قتل و قاچاق اصلحه های غیرقانونی بازداشتی ماریا:چی ولی اون دیگه اون کارارو انجام نداده اونکارارو با من انجام داده من:ماریا ساکت شو تو قرار نبود اینکارارو بکنی ماریا:حالا که کردم بهش دستبند زدن سرممو کشیدم رفتم جلوش من:ماریا ماریا:نمیزارم ببریدش پلیس:خانوم لطفا برید کنار وگرنه مجبور میشم برخورد دیگه ای کنم همون موقع دکترا اومدن اونو گرفتن بردن عقب ماریا:نه ولم کنید جونگ کوک من:ماریا نکن اینجوری جناب یه دقیقه بهم وقت بدید خواهش میکنم فرار نمیکنم همینجام پلیس:باشه رفتم سمتش اومد سمتم بغلم کرد
از زبون خودم
بغلش کردم من:جونگ کوکم کوک:خوشگلم من ۳ سال پیشت نیستم یا بیشتر من عاشق توام تو باید این بیرون بمونی تا من بیام بیرون و از کشور بریم بیرون من:۳ سال؟من چجوری دووم بیارم کوک:میاری بخاطر من تو به من قول دادی من بهت قول دادم واسه همیشه نمیرم از تو بغلش آوردم بیرون نگام کرد کوک:گریه نکن بزار لبخندت رو تو ذهنم ثبت کنم و تو زندان همش یادش بیوفتم لبامو بوسید صورتش گرفتم تو دستام و جدا شدیم کوک:بخند خواهش میکنم خنده ای تلخ زدم ولی شیرین بود برا اون بازو جونگ کوک رو گرفت بردش عقب اشکام سرازیر میشد کوک:دوست دارم من:منم دوست دارم تا وقتی میرفت بیرون بازم میگفت از بیرون در نگاش کردم که بیهوش شدم
چند ماه گذشت نمیزاشتن برم ببینمش که بلخره قبول کردن و رفتم تا ببینمش یه میز گذاشته بودن نشسته بودم رو صندلی که دیدم اومد نگاش کردم اونم نگام کرد بلند شدم دستبندشو باز کردن نگهبان رفت بیرون سریع دوییدم بغلش کردم کوک:عزیزدلم من:همش میخواستم بیام ببینمت نمیزاشتن بیام بلخره گذاشتن کوک:خوب کردی نفسم
از زبون خودم
بغلش کردم من:جونگ کوکم کوک:خوشگلم من ۳ سال پیشت نیستم یا بیشتر من عاشق توام تو باید این بیرون بمونی تا من بیام بیرون و از کشور بریم بیرون من:۳ سال؟من چجوری دووم بیارم کوک:میاری بخاطر من تو به من قول دادی من بهت قول دادم واسه همیشه نمیرم از تو بغلش آوردم بیرون نگام کرد کوک:گریه نکن بزار لبخندت رو تو ذهنم ثبت کنم و تو زندان همش یادش بیوفتم لبامو بوسید صورتش گرفتم تو دستام و جدا شدیم کوک:بخند خواهش میکنم خنده ای تلخ زدم ولی شیرین بود برا اون بازو جونگ کوک رو گرفت بردش عقب اشکام سرازیر میشد کوک:دوست دارم من:منم دوست دارم تا وقتی میرفت بیرون بازم میگفت از بیرون در نگاش کردم که بیهوش شدم
چند ماه گذشت نمیزاشتن برم ببینمش که بلخره قبول کردن و رفتم تا ببینمش یه میز گذاشته بودن نشسته بودم رو صندلی که دیدم اومد نگاش کردم اونم نگام کرد بلند شدم دستبندشو باز کردن نگهبان رفت بیرون سریع دوییدم بغلش کردم کوک:عزیزدلم من:همش میخواستم بیام ببینمت نمیزاشتن بیام بلخره گذاشتن کوک:خوب کردی نفسم
۳۳.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.