پارت ۱
یکی از دستاش رو مشت روی خط فکش گذاشته بود با آرنج به میز تکیه داده بود
کلاس فیزیک یکی از مزخرف ترین کلاس هایی بود که میتونست تو رشته پزشکی باشه
ترم دوم کاردانی پزشکی کم کم چشماش گرم شد ... تو حالت خواب و بیداری بود که با صدای استاد به خودش اومد
«خانم کیم یونجی برامون در مورد مقاومت الکترون ها در مدار الکتریکی توضیح بدین»
..بعد از دانشگاه..
بعد از اون روز بد تو دانشگاه و ضایع شدنش توسط استاد اصلا حالش خوب نبود انگار اون روز نمیخواست براش خوب پیش بره
از دانشکده خارج شد و با برخورد مستقیم نور خورشید به چشماش اونا رو نازک کرد
دستش رو به حالت سایبان روی صورتش گذاشت و دنبال شخص مورد نظر گشت
بعد از اون روز بد تنها کسی که میتونست حالش رو خوب کنه جونگ کوک بود
جونگ کوک تنها و صمیمی ترین دوست یونجی بود و از زمان بچگی با هم دوست بودن
جونگ کوک تنها کسی بود که شاهد تمام سختی های دختر بود برای همین بهتر از هرکسی درکش میکرد
دخترک با دیدن پسر ذوق زده شد و با سرعت به سمتش دوید
از گرمای آفتاب به زیر سایه درختی پناه آورده بود
به درخت تکیه داده بود دستش داخل جیبش بود و با دست دیگرش سرگرم گوشی بود
و مهم تر از همه منتظر یونجی بود
با برخورد کیف یونجی با صورتش شوکه شد
+چته روووانییی
یونجی که از خنده پاره شده بود تا لحظات دیگه قطعا از خنده غش میکرد
_قیافت خیلی دیدنی شدههعه(خنده)
+دیوونه ای به خدا
کوک صاف وایساد و کیفش رو روی شونش جابجا کرد
و بعد دست یونجی رو گرفت و راه افتاد
توی راه یونجی تمام مدت از روز بدش برای جونگ کوک میگفت و جونگ کوکی که با دستای تو جیب رفته و لبخند گوشه لب به حرفهای دختر گوش میداد
_هییی اصلا حواست هست چی میگم
+آره میفهممم (خنده کنترل شده)
_هییی اون پسر بهم تیکه انداخت (عصبی)
بعد از چند لحظه شنیدن غر غرای دختر رسیدن به مقصد
+رسیدیم
_چرا آنقدر زود من هنوز حرفام تموم نشده
کوک شونه های دختر رو گرفت و جهتش رو عوض کرد
+برو عصر میام دنبالت بریم بیرون حوصلم سر رفته
_کوک
+هووم
_پسره واقعا بهم تیکه انداخت (خنده شیطون)
+بروووووو
_هیی تو دوستمی به سلامتی یکم روم غیرتی شو دیگه
پسر نفس حرصی بیرون داد و خدافظی کرد و از اون مکان دور شد و دخترک هم به خونه رفت
.....................
کلاس فیزیک یکی از مزخرف ترین کلاس هایی بود که میتونست تو رشته پزشکی باشه
ترم دوم کاردانی پزشکی کم کم چشماش گرم شد ... تو حالت خواب و بیداری بود که با صدای استاد به خودش اومد
«خانم کیم یونجی برامون در مورد مقاومت الکترون ها در مدار الکتریکی توضیح بدین»
..بعد از دانشگاه..
بعد از اون روز بد تو دانشگاه و ضایع شدنش توسط استاد اصلا حالش خوب نبود انگار اون روز نمیخواست براش خوب پیش بره
از دانشکده خارج شد و با برخورد مستقیم نور خورشید به چشماش اونا رو نازک کرد
دستش رو به حالت سایبان روی صورتش گذاشت و دنبال شخص مورد نظر گشت
بعد از اون روز بد تنها کسی که میتونست حالش رو خوب کنه جونگ کوک بود
جونگ کوک تنها و صمیمی ترین دوست یونجی بود و از زمان بچگی با هم دوست بودن
جونگ کوک تنها کسی بود که شاهد تمام سختی های دختر بود برای همین بهتر از هرکسی درکش میکرد
دخترک با دیدن پسر ذوق زده شد و با سرعت به سمتش دوید
از گرمای آفتاب به زیر سایه درختی پناه آورده بود
به درخت تکیه داده بود دستش داخل جیبش بود و با دست دیگرش سرگرم گوشی بود
و مهم تر از همه منتظر یونجی بود
با برخورد کیف یونجی با صورتش شوکه شد
+چته روووانییی
یونجی که از خنده پاره شده بود تا لحظات دیگه قطعا از خنده غش میکرد
_قیافت خیلی دیدنی شدههعه(خنده)
+دیوونه ای به خدا
کوک صاف وایساد و کیفش رو روی شونش جابجا کرد
و بعد دست یونجی رو گرفت و راه افتاد
توی راه یونجی تمام مدت از روز بدش برای جونگ کوک میگفت و جونگ کوکی که با دستای تو جیب رفته و لبخند گوشه لب به حرفهای دختر گوش میداد
_هییی اصلا حواست هست چی میگم
+آره میفهممم (خنده کنترل شده)
_هییی اون پسر بهم تیکه انداخت (عصبی)
بعد از چند لحظه شنیدن غر غرای دختر رسیدن به مقصد
+رسیدیم
_چرا آنقدر زود من هنوز حرفام تموم نشده
کوک شونه های دختر رو گرفت و جهتش رو عوض کرد
+برو عصر میام دنبالت بریم بیرون حوصلم سر رفته
_کوک
+هووم
_پسره واقعا بهم تیکه انداخت (خنده شیطون)
+بروووووو
_هیی تو دوستمی به سلامتی یکم روم غیرتی شو دیگه
پسر نفس حرصی بیرون داد و خدافظی کرد و از اون مکان دور شد و دخترک هم به خونه رفت
.....................
۶۸۸
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.