فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۲۵
از زبان راوی
هیناتا : من و اعضای آژانس قراره بریم استرالیا تو چی هیکاری ؟ هیکاری : من قراره بریم توکیو 😑 میشه منم باهاتون بیام هیناتا ؟ 🥺🥺🥺 هیناتا : آخه قراره رئیسمون پول رو حساب کنه و خب فکر نکنم بشه قراره اعضای آژانس باهم برن 🙁 هیکاری : 😢
از زبان رانپو
شیک هامون تموم شد اون پسره ، فکر کنم اسمش هیداشی بود به هر حال ، اون و هیکاری ، خواهر هیناتا رفتن و من و هیناتا برگشتیم آژانس منم رفتم خونه ی هیناتا . هیناتا : ساعت هشت صبح پروازمونه و باید فردا ساعت ۴ بیدار شیم ولی من شک دارم بتونم 😭 من : نگران نباش خودم بیدارت میکنم 😊 هیناتا : واقعا ؟ 😳 من : 😁 هیناتا : آریگاتو 😄😘 و اومد بغلم کرد یکم تعجب کردم ولی بعد منم بغلش کردم . من : آخی کاوایی مثل پیشی کوچولو ها میمونی 😊 لپاش گل انداخت و گفت : آ آریگاتو ! 😀😅 خلاصه که دیگه ساعت ۱۱ هممون رفتیم خوابیدیم . * پرش زمانی به ساعت ۴ صبح *
از زبان هیناتا
همونطور غرق خواب بودم و داشتم یه خواب ترسناک میدیدم که یه مهبت دار بود که وقتی به کسی دست بزنه ، اون شخص منفجر میشه 🤯 یعنی بدنش منفجر میشه و همه جا پر خون میشه عرق کرده بودم . اون مهبت داره بهم رسید ولی قبل از اینکه بهم دست بزنه رانپو تکونم داد و بیدار شدم . با شک از رو تخت پاشدم : کی بود 😱 هاه هاه هاه هاه 😖رانپو : چرا اینطوری شدی ؟ من : تو بودی که بیدارم کردی ؟ آریگاتو 😊 رانپو از اتاق رفت بیرون لباسم رو عوض کردم ، موهام رو شونه کردم و دوم اسبی بستم ، چمدونم رو برداشتم و باهم رفتم به آژانس از پله ها رفتیم پایین و رفتیم به فرودگاه ... همونطور که کونیکیدا و رئیس داشتن کار های پرواز رو انجام میدادن من و بقیه نشسته بودیم رو صندلی انقدر خوابم میومد که سرم رو گذاشتم رو شونه ی رانپو و سعی کردم یکم بخوابم . ولی تا پلکام داشت سنگین میشد رانپو بیدارم کرد : هیناتا بیدار شو ، باید بریم . پاشدیم . هممون یکی یکی پاسپورت هامون رو نشون دادیم و رفتیم داخل هواپیما و اونجا هم منو رانپو کنار هم نشستیم من طرفی که پنجره داشت نشستم و رانپو هم کنارم و سرم رو گذاشتم رو شونش
از زبان راوی
رانپو داشت با هنزفری آهنگ گوش میداد چون یکم ترس از ارتفاع داشت و وقتی هیناتا سرش رو گذاشت رو شونش ، یکی از هنزفری هایی که تو گوشش بود رو در آورد و گذاشت تو گوش هیناتا هیناتا هم لپاش گل افتاد و همونطور که چشماش بسته بود به رانپو گفت : آریگاتو 😌 و رانپو هم سرش رو گذاشت رو سر هیناتا و با دست چپش هیناتا رو کشید تو بغلش ، هندز فری رو در آورد و باهم دیگه خوابیدن ( صحنه ی رومانتیک رو حال کردین 😂 ) و تا موقع رسیدن هواپیما به مقصد خواب بودن . هواپیما هم کلا ۴ ساعت تو راه بود .
پارت ۲۶ رو احتمالا فردا بزارم 😅
هیناتا : من و اعضای آژانس قراره بریم استرالیا تو چی هیکاری ؟ هیکاری : من قراره بریم توکیو 😑 میشه منم باهاتون بیام هیناتا ؟ 🥺🥺🥺 هیناتا : آخه قراره رئیسمون پول رو حساب کنه و خب فکر نکنم بشه قراره اعضای آژانس باهم برن 🙁 هیکاری : 😢
از زبان رانپو
شیک هامون تموم شد اون پسره ، فکر کنم اسمش هیداشی بود به هر حال ، اون و هیکاری ، خواهر هیناتا رفتن و من و هیناتا برگشتیم آژانس منم رفتم خونه ی هیناتا . هیناتا : ساعت هشت صبح پروازمونه و باید فردا ساعت ۴ بیدار شیم ولی من شک دارم بتونم 😭 من : نگران نباش خودم بیدارت میکنم 😊 هیناتا : واقعا ؟ 😳 من : 😁 هیناتا : آریگاتو 😄😘 و اومد بغلم کرد یکم تعجب کردم ولی بعد منم بغلش کردم . من : آخی کاوایی مثل پیشی کوچولو ها میمونی 😊 لپاش گل انداخت و گفت : آ آریگاتو ! 😀😅 خلاصه که دیگه ساعت ۱۱ هممون رفتیم خوابیدیم . * پرش زمانی به ساعت ۴ صبح *
از زبان هیناتا
همونطور غرق خواب بودم و داشتم یه خواب ترسناک میدیدم که یه مهبت دار بود که وقتی به کسی دست بزنه ، اون شخص منفجر میشه 🤯 یعنی بدنش منفجر میشه و همه جا پر خون میشه عرق کرده بودم . اون مهبت داره بهم رسید ولی قبل از اینکه بهم دست بزنه رانپو تکونم داد و بیدار شدم . با شک از رو تخت پاشدم : کی بود 😱 هاه هاه هاه هاه 😖رانپو : چرا اینطوری شدی ؟ من : تو بودی که بیدارم کردی ؟ آریگاتو 😊 رانپو از اتاق رفت بیرون لباسم رو عوض کردم ، موهام رو شونه کردم و دوم اسبی بستم ، چمدونم رو برداشتم و باهم رفتم به آژانس از پله ها رفتیم پایین و رفتیم به فرودگاه ... همونطور که کونیکیدا و رئیس داشتن کار های پرواز رو انجام میدادن من و بقیه نشسته بودیم رو صندلی انقدر خوابم میومد که سرم رو گذاشتم رو شونه ی رانپو و سعی کردم یکم بخوابم . ولی تا پلکام داشت سنگین میشد رانپو بیدارم کرد : هیناتا بیدار شو ، باید بریم . پاشدیم . هممون یکی یکی پاسپورت هامون رو نشون دادیم و رفتیم داخل هواپیما و اونجا هم منو رانپو کنار هم نشستیم من طرفی که پنجره داشت نشستم و رانپو هم کنارم و سرم رو گذاشتم رو شونش
از زبان راوی
رانپو داشت با هنزفری آهنگ گوش میداد چون یکم ترس از ارتفاع داشت و وقتی هیناتا سرش رو گذاشت رو شونش ، یکی از هنزفری هایی که تو گوشش بود رو در آورد و گذاشت تو گوش هیناتا هیناتا هم لپاش گل افتاد و همونطور که چشماش بسته بود به رانپو گفت : آریگاتو 😌 و رانپو هم سرش رو گذاشت رو سر هیناتا و با دست چپش هیناتا رو کشید تو بغلش ، هندز فری رو در آورد و باهم دیگه خوابیدن ( صحنه ی رومانتیک رو حال کردین 😂 ) و تا موقع رسیدن هواپیما به مقصد خواب بودن . هواپیما هم کلا ۴ ساعت تو راه بود .
پارت ۲۶ رو احتمالا فردا بزارم 😅
۳.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.