پارت یک...
درحالی که نایلون های خرید دستش بود، با پاش آروم در ماشین رو بست. چشماش می سوخت و کمرش ناله میکرد. تعجبی هم نداشت! هفت ساعت پای کامپیوتر بودن و راه انداختن کار آدمایی که زبونت رو نمی فهمیدن، کار آسونی نبود. کار هر کسی هم نبود.اون کیم تهیونگه! باید توی همه چیز موفق باشه!
نایلون ها رو روی اپن گزاشت و خودشو روی مبل مخصوصی که برای آشپزخونه خریده بود، پهن کرد.
عجب روز های کسل کننده ای! انگار زندگیش رو توی یک دیگ ریخته باشن و هَمِش بزنن! آشپز مهربون هم در آخر به عنوان چاشنی کیم بیچاره رو اضافه کرده... شاید دلیل میگرنی که شبا عمه ش میکرد هم، همین باشه!آه عجب کشفی کیم تهیونگ! عجب کشفی.
در حال ریلکس کردن بود که یک بوی آشغال مانندی بینی نازنینش رو بفاخ داد. با کمی قر دادن به گردنش متوجه شد اون بو، تنها یک بوی آشغال مانند نبوده! واقعا خود آشغال بوده!
چجوری یادش رفته اینارو بیرون بزاره؟
یهویی بلند شد که کمرش صدای بدی داد.
_خدایا این کمر رو برام نگه دار. قراره در راه تو ازش استفاده های مفیدی بکنم...بسیارررر مفید. هااا عااا هاااا ( خنده ی شیطانی ) اوکی کافیه. قیافه مضحکش در ثانیه خشک و جدی شد. به هر حال میدونید دیگه؟ اون کیم تهیونگه !
درحالی که سعی میکرد خیلی از هوای آشغال ها استشمام نکنه به سمت ماشینش رفت تا اون ها رو توی صندوق عقب بزاره. در این حین متوجه کیسه زباله ای روی کاپوت ماشینش شد.
_ تو دیگه از کجا اومدی؟ حتما فراموشی گرفتم. احتملا قبل اینکه بیام بالا این رو اینجا گذاشتم. اره... حتما همینه!
پلاستیک زباله روی کاپوت رو برداشت و قاطی بقیه آشغالا راحیه آشغالدونی شد.
توی راه متوجه یک جسم کوچیک شد که کنار حاشیه خیابون به خودش می لرزید. ماشین رو کناری پارک کرد و سریعا پیاده شد. هنوز خیلی نزدیک جسم کوچولو نشده بود که با بوی شدید توت فرنگی و وانیل ، ایستاد.
_خدای من اون یک امگا کوچولوعه!
آروم نزدیکش شد.
_ هی کوچولو. اینجا چیکار میکنی؟
امگا کوچولو ترسیده خودش رو کنار کشید. ته لبخند آرومی زد و با چیزایی که توی کلاس هاش آموزش دیده بود بهش نزدیک تر شد و بعد مدتی تونست باهاش دوست بشه. اما امگا کوچولو هنوز صحبت نمیکرد. البته که مشکلی نبود! اون کیم تهیونگ بود و میتونست از پس هر مشکلی بربیاد.
دست امگا کوچولو رو گرفت و اون رو داخل ماشین برد.
_ خب خب خب حالا باید باهات چیکار کنیم؟ خدای من! تو انقدر خوشگلی که دلم نمیخواد ببرمت سونیاج•. میدونی من اونجا اعتبار دارم پس فکر کنم بتونم تو رو پیش خودم نگه دارم.
و بی توجه به آشغال هایی که باید دور ریخته میشدن، دوباره به سمت خونه سفید رنگش حرکت کرد.
• سونیاج: یک اسم کاملا تخیلی برای یک شرکت نگه دارنده امگا و آلفا و بتا های ولگرد و بی خانمان.
نایلون ها رو روی اپن گزاشت و خودشو روی مبل مخصوصی که برای آشپزخونه خریده بود، پهن کرد.
عجب روز های کسل کننده ای! انگار زندگیش رو توی یک دیگ ریخته باشن و هَمِش بزنن! آشپز مهربون هم در آخر به عنوان چاشنی کیم بیچاره رو اضافه کرده... شاید دلیل میگرنی که شبا عمه ش میکرد هم، همین باشه!آه عجب کشفی کیم تهیونگ! عجب کشفی.
در حال ریلکس کردن بود که یک بوی آشغال مانندی بینی نازنینش رو بفاخ داد. با کمی قر دادن به گردنش متوجه شد اون بو، تنها یک بوی آشغال مانند نبوده! واقعا خود آشغال بوده!
چجوری یادش رفته اینارو بیرون بزاره؟
یهویی بلند شد که کمرش صدای بدی داد.
_خدایا این کمر رو برام نگه دار. قراره در راه تو ازش استفاده های مفیدی بکنم...بسیارررر مفید. هااا عااا هاااا ( خنده ی شیطانی ) اوکی کافیه. قیافه مضحکش در ثانیه خشک و جدی شد. به هر حال میدونید دیگه؟ اون کیم تهیونگه !
درحالی که سعی میکرد خیلی از هوای آشغال ها استشمام نکنه به سمت ماشینش رفت تا اون ها رو توی صندوق عقب بزاره. در این حین متوجه کیسه زباله ای روی کاپوت ماشینش شد.
_ تو دیگه از کجا اومدی؟ حتما فراموشی گرفتم. احتملا قبل اینکه بیام بالا این رو اینجا گذاشتم. اره... حتما همینه!
پلاستیک زباله روی کاپوت رو برداشت و قاطی بقیه آشغالا راحیه آشغالدونی شد.
توی راه متوجه یک جسم کوچیک شد که کنار حاشیه خیابون به خودش می لرزید. ماشین رو کناری پارک کرد و سریعا پیاده شد. هنوز خیلی نزدیک جسم کوچولو نشده بود که با بوی شدید توت فرنگی و وانیل ، ایستاد.
_خدای من اون یک امگا کوچولوعه!
آروم نزدیکش شد.
_ هی کوچولو. اینجا چیکار میکنی؟
امگا کوچولو ترسیده خودش رو کنار کشید. ته لبخند آرومی زد و با چیزایی که توی کلاس هاش آموزش دیده بود بهش نزدیک تر شد و بعد مدتی تونست باهاش دوست بشه. اما امگا کوچولو هنوز صحبت نمیکرد. البته که مشکلی نبود! اون کیم تهیونگ بود و میتونست از پس هر مشکلی بربیاد.
دست امگا کوچولو رو گرفت و اون رو داخل ماشین برد.
_ خب خب خب حالا باید باهات چیکار کنیم؟ خدای من! تو انقدر خوشگلی که دلم نمیخواد ببرمت سونیاج•. میدونی من اونجا اعتبار دارم پس فکر کنم بتونم تو رو پیش خودم نگه دارم.
و بی توجه به آشغال هایی که باید دور ریخته میشدن، دوباره به سمت خونه سفید رنگش حرکت کرد.
• سونیاج: یک اسم کاملا تخیلی برای یک شرکت نگه دارنده امگا و آلفا و بتا های ولگرد و بی خانمان.
۲.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.