فرزند خوانده
پارت ۲۴
ا.ت: ایششش مگه اسیر گرفتی
کوک:شاید آره شاید نه
ا.ت: یااااا
کوک: کوفت
ا.ت: تو دلت
کوک: تو معدت
این بحث ادامه دارد
رفتیم رسیدیم بار از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل که کوک اومد دستم رو گرفت
کوک:من چی گفتم
هیچی نگفتم رفتیم نشستیم روی صندلی (ادمین: ممیخوای رو زمین بشینی؟؟
ا.ت: ببند
ادمین: باشه بابا چته )
سفارش دادیم اون جیزی رو که میخواستیم همه زیاد خوردن ولی من زیاد روی نکردم ولی هر چقدر میخوردن مست نمیشدن کوک داشت یه دختری نگا میکرد از حرص زدم پاشو له کردم که اخش در اومد ولی هیچی نگفت
ا.ت:حقته (آروم کع فقط کوک بشنوه)
کوک:: گگگگگ
پرش به بعد بار*
ادمین ویو *
از بار اومدن بیرون هرکی رفت سمت عمارت خودش
کوک و ا.ت هم برگشتن خونه تا رسیدن خونه کوک دست ا.ت رو محکم گرفت و برد سمت اتاق ا.ت هم سعی میکرد که دستاشو آزاد کنه که کوک محکم تر دستش رو گرفت
کوک: گفته بودم که شب نشونت میدم و حالیت میکنم که دیگه لباس باز نپوشی
ا.ت هیچی نمیگه و با یر تایید میکنه کوک هم ات رو پرت میکنه رو تخت و.....(یه چیز خیلی خشن تصور کنید )
صبح*
ا.ت ویو
صبح با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم دیدم کوک کیوت کنارم خوابیده نع یه دیشب که پارم کرد نه به الان که انقدر کیوته بلند شدم بزور رفتم حموم اومدم لباس پوشیدم اومدم موهام خشک کردم و بستم رفتم پایین قرص خوردم دردم کمتر بشه دیدم کوک سر میز داره صبحونه میخوره منم رفتمنشستمصبحونم رو خوردم و زود تر کوک تموم کردم
کوک: با کله رفتی تو غذا انقدر زود تموم کردی؟
ا.ت: گگگگگگ نخیر
کوک: باش با پا رفتی تو غذا
ا.ت:عهههههه
کوک: باش با کمر رفتی
ا.ت: خدایا تو چرا آدم نمیشی
کوک: فرشته ها ادمنمیشن(خنده خرگوشی)
ا.ت: عه
کوک: اره
ا.ت: آجر پاره
کوک:....
ا.ت: ایششش مگه اسیر گرفتی
کوک:شاید آره شاید نه
ا.ت: یااااا
کوک: کوفت
ا.ت: تو دلت
کوک: تو معدت
این بحث ادامه دارد
رفتیم رسیدیم بار از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل که کوک اومد دستم رو گرفت
کوک:من چی گفتم
هیچی نگفتم رفتیم نشستیم روی صندلی (ادمین: ممیخوای رو زمین بشینی؟؟
ا.ت: ببند
ادمین: باشه بابا چته )
سفارش دادیم اون جیزی رو که میخواستیم همه زیاد خوردن ولی من زیاد روی نکردم ولی هر چقدر میخوردن مست نمیشدن کوک داشت یه دختری نگا میکرد از حرص زدم پاشو له کردم که اخش در اومد ولی هیچی نگفت
ا.ت:حقته (آروم کع فقط کوک بشنوه)
کوک:: گگگگگ
پرش به بعد بار*
ادمین ویو *
از بار اومدن بیرون هرکی رفت سمت عمارت خودش
کوک و ا.ت هم برگشتن خونه تا رسیدن خونه کوک دست ا.ت رو محکم گرفت و برد سمت اتاق ا.ت هم سعی میکرد که دستاشو آزاد کنه که کوک محکم تر دستش رو گرفت
کوک: گفته بودم که شب نشونت میدم و حالیت میکنم که دیگه لباس باز نپوشی
ا.ت هیچی نمیگه و با یر تایید میکنه کوک هم ات رو پرت میکنه رو تخت و.....(یه چیز خیلی خشن تصور کنید )
صبح*
ا.ت ویو
صبح با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم دیدم کوک کیوت کنارم خوابیده نع یه دیشب که پارم کرد نه به الان که انقدر کیوته بلند شدم بزور رفتم حموم اومدم لباس پوشیدم اومدم موهام خشک کردم و بستم رفتم پایین قرص خوردم دردم کمتر بشه دیدم کوک سر میز داره صبحونه میخوره منم رفتمنشستمصبحونم رو خوردم و زود تر کوک تموم کردم
کوک: با کله رفتی تو غذا انقدر زود تموم کردی؟
ا.ت: گگگگگگ نخیر
کوک: باش با پا رفتی تو غذا
ا.ت:عهههههه
کوک: باش با کمر رفتی
ا.ت: خدایا تو چرا آدم نمیشی
کوک: فرشته ها ادمنمیشن(خنده خرگوشی)
ا.ت: عه
کوک: اره
ا.ت: آجر پاره
کوک:....
۶.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.