فیک جیمین دوبال عجیب
فیک جیمین دوبال عجیب
( پارت۲۳)
از زبان ات
جیمین بوی اوکثافت رو هنوز حس میکنم نمیدونم اگه تو نمیومدی من باید چیکار میکردم اونجا داشت نفسم بند میومد جیمین بغلم کرد گفت ات اروم باش فردا نیا شرکت تا اروم بشی دیگه نمی خواد بری خونت توی خونه من زندگی میکنی رفتیم خونه خودمو خالی کردم حس کردم یه بار سنگین روی دوشمه که کم شده بود ولی بازم بهش فکر میکردم اتیش میگرفتم رفتم اتاق جیمین روی تخت نشسته بود منم کنارش نشستم گفت بیا اینجا یقمو باز کرد روی خراش ها پماد زد یه چسب زخم زد روی کبودی گردنم گفت اینم میزنم که اگه خواستی بری جلوی ایینه اینو دیدی حالت گرفته نشه داشتم بهش نگاه میکردم رفتم جلو چشمامو بستم ولبشو بوسیدم که سرمو گذاشت گفت من فردا میرم سرکار شیطون نباش بهم گفتم یه لحضه وایسا اروم دستشو گذاشت روی پیشونیم حس کردم توی سرم یه اجور و بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم ساعت ۳ صبح بود جیمین بالاسرم نشسته بود گفتم چیکارم کردی با دادگفت بهت یه نشونه دادم که وقتی من نیستم یا درکل نزدیک خطر بشی اون شی یا ادم رو قرمز میبینی یعنی اون خطر مهسوب میشه و فرار کن بغلم کرد چشماشو بست گفت اه کی این برقارو خاموش کنه گفتم من میرم رفتم برقا رو خاموش کردم دیدم جوری خوابش عمیق سعی کردم برم توبغلش ولی خودشو سفت کرده بود منم بغلش خوابیدم صبح از خواب بیدارشدم جیمین نبود رفته بود شرکت منم نشستم و منتظرش موندم تاشب انگار همه رفتن مرخصی کسی خونه نبود شب بود شام درست کردم جیمین اومد گفتم من تاحالا نشونه رو تست نکردم رفتم توی اتاق جیمین روی لبه بالکن وایستادم قرمز بود بعد خودمو پرت کردم که جیمین منو گرفت گفت من بهت گفتم خطرو نشون میده ولی ازت محافضط نمیکنه
( پارت۲۳)
از زبان ات
جیمین بوی اوکثافت رو هنوز حس میکنم نمیدونم اگه تو نمیومدی من باید چیکار میکردم اونجا داشت نفسم بند میومد جیمین بغلم کرد گفت ات اروم باش فردا نیا شرکت تا اروم بشی دیگه نمی خواد بری خونت توی خونه من زندگی میکنی رفتیم خونه خودمو خالی کردم حس کردم یه بار سنگین روی دوشمه که کم شده بود ولی بازم بهش فکر میکردم اتیش میگرفتم رفتم اتاق جیمین روی تخت نشسته بود منم کنارش نشستم گفت بیا اینجا یقمو باز کرد روی خراش ها پماد زد یه چسب زخم زد روی کبودی گردنم گفت اینم میزنم که اگه خواستی بری جلوی ایینه اینو دیدی حالت گرفته نشه داشتم بهش نگاه میکردم رفتم جلو چشمامو بستم ولبشو بوسیدم که سرمو گذاشت گفت من فردا میرم سرکار شیطون نباش بهم گفتم یه لحضه وایسا اروم دستشو گذاشت روی پیشونیم حس کردم توی سرم یه اجور و بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم ساعت ۳ صبح بود جیمین بالاسرم نشسته بود گفتم چیکارم کردی با دادگفت بهت یه نشونه دادم که وقتی من نیستم یا درکل نزدیک خطر بشی اون شی یا ادم رو قرمز میبینی یعنی اون خطر مهسوب میشه و فرار کن بغلم کرد چشماشو بست گفت اه کی این برقارو خاموش کنه گفتم من میرم رفتم برقا رو خاموش کردم دیدم جوری خوابش عمیق سعی کردم برم توبغلش ولی خودشو سفت کرده بود منم بغلش خوابیدم صبح از خواب بیدارشدم جیمین نبود رفته بود شرکت منم نشستم و منتظرش موندم تاشب انگار همه رفتن مرخصی کسی خونه نبود شب بود شام درست کردم جیمین اومد گفتم من تاحالا نشونه رو تست نکردم رفتم توی اتاق جیمین روی لبه بالکن وایستادم قرمز بود بعد خودمو پرت کردم که جیمین منو گرفت گفت من بهت گفتم خطرو نشون میده ولی ازت محافضط نمیکنه
۹.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.