پارت 1 وانشات ا/ت و کوکی
امروز دوشنبه بود روز پر کار و سخته کوکی البته کوکی همیشه کارش سخته و خستس
هرشب که میاد خونه انقد خستس که حتی متوجه من نمیشه و میخوابه من میدونم کارش سخته و وقتی میاد خستس و درکش میکنم ولی منم به توجه نیاز دارم به محبت نیاز دارم دیگه خسته شده بودم دوست داشتم یه بار دیگه نوازشم کنه توی بغلش باشم دلم تنگ شده بود پس تصمیم گرفتم امشب که اومد خونه جدی باهاش صحبت کنم
غذای مورد علاقش و نوشیدنی مورد علاقشو درست کردم
صدای زنگ خونه اومد
با ذوق رفتم درو باز کردم ولی اون مثه همیشه بدون دیدن من و اهمیت دادن بهم ازم رد شد و حتی سلامم نکرد و رفت رو مبل نشست
کوکی: ا/ت برام آب بیار
مگه من خدمتکارشم که اینجوری میگه عااا اشکال نداره ا/ت اینجوری نگو کوکی خستست بهتره بهش بگی که غذای مورد علاقشو درست کردی
ا/ت: عاااا باش
آب براش آوردم و کنارش رو مبل نشستم کوکی تلویزیونو روشن کرد و داشت نگاه میکرد
ا/ت : کوک من شام حا.....
هنوز حرفمو کامل نزده بودم که
کوکی: گرسنه نیسم
ا/ت : غذای مورد علاقته ها
کوکی : گفتم که گرسنه نیسم
یکم قلبم به درد اومد ولی اشکال نداره حتما گرسنش نیست دیگه
میخواستم باهاش شوخی کنمو بگم که بیا بهم بزنیم
ا/ت: عامممم کوک من دیگه نمیتونم این شرایط کاریتو تحمل کنم میدونم سخته ولی خب من نمیتونم دیگه
کوکی : باش هرجور راحتی
باورم نمیشد انقد براش بی ارزشم و اهمیتی براش ندارم فکرشم نمیکردم این همه مدت بخاطر اون شرایط کاریشو تحمل کردم چونکه مهم کوکی بود ولی الان انقد براش مهم نیستم؟؟!!!! دیگه برام مهم نبود احساس کردم واقعا باید اینکارو بکنم
ا/ت : باش
رفتم اتاقمون که وسیله هامو جمع کنم و سعی کردم بغضم نشکنه رفتم تو یه اتاق دیگه بخوابم وسیله هامم بردم
....
داشتم تو اتاق بی صدا گریه میکردم طوری که کوکی نفهمه هرکاری میکنم خوابم نمیبره خیلی ناراحتم من همیشه یه حس خاصی به کوکی داشتم و فکر میکردم اون واقعا منو دوست داره بیخیال از کجا معلوم با یه دختر دیگه در رابطه نباشه برای همین میخواد منو ول کنه که اونو بیاره جای منه ولی من نمیتونم بدون کوکی دیگه شبا حس امنیت ندارم نمیتونم دلم براش تنگ میشه ولی اون ذره ای اهمیتم نمیده اصن براش وجود دارم انقد ناراحت بودم که یلحظه صدای گریم بلند شد
صدای در اتاق
ا/ت : کیه؟؟
کوکی: منم میتونم بیام داخل؟
ا/ت : عامم آره
کوکی: میگم ا/ت
ا/ت : جا...!! بله؟
کوکی: هنوز یه مقدار از وسیله هات تو اتاقمه اگه میخوای بیا برشون دار
ا/ت: اوکی
کوکی: شب بخیر
ا/ت : شب بخیر
فکر کردم نظرش عوض شده ولی اون خیلی سرده هیچوقت نمیبخشمت کوکی💔🙂
هرشب که میاد خونه انقد خستس که حتی متوجه من نمیشه و میخوابه من میدونم کارش سخته و وقتی میاد خستس و درکش میکنم ولی منم به توجه نیاز دارم به محبت نیاز دارم دیگه خسته شده بودم دوست داشتم یه بار دیگه نوازشم کنه توی بغلش باشم دلم تنگ شده بود پس تصمیم گرفتم امشب که اومد خونه جدی باهاش صحبت کنم
غذای مورد علاقش و نوشیدنی مورد علاقشو درست کردم
صدای زنگ خونه اومد
با ذوق رفتم درو باز کردم ولی اون مثه همیشه بدون دیدن من و اهمیت دادن بهم ازم رد شد و حتی سلامم نکرد و رفت رو مبل نشست
کوکی: ا/ت برام آب بیار
مگه من خدمتکارشم که اینجوری میگه عااا اشکال نداره ا/ت اینجوری نگو کوکی خستست بهتره بهش بگی که غذای مورد علاقشو درست کردی
ا/ت: عاااا باش
آب براش آوردم و کنارش رو مبل نشستم کوکی تلویزیونو روشن کرد و داشت نگاه میکرد
ا/ت : کوک من شام حا.....
هنوز حرفمو کامل نزده بودم که
کوکی: گرسنه نیسم
ا/ت : غذای مورد علاقته ها
کوکی : گفتم که گرسنه نیسم
یکم قلبم به درد اومد ولی اشکال نداره حتما گرسنش نیست دیگه
میخواستم باهاش شوخی کنمو بگم که بیا بهم بزنیم
ا/ت: عامممم کوک من دیگه نمیتونم این شرایط کاریتو تحمل کنم میدونم سخته ولی خب من نمیتونم دیگه
کوکی : باش هرجور راحتی
باورم نمیشد انقد براش بی ارزشم و اهمیتی براش ندارم فکرشم نمیکردم این همه مدت بخاطر اون شرایط کاریشو تحمل کردم چونکه مهم کوکی بود ولی الان انقد براش مهم نیستم؟؟!!!! دیگه برام مهم نبود احساس کردم واقعا باید اینکارو بکنم
ا/ت : باش
رفتم اتاقمون که وسیله هامو جمع کنم و سعی کردم بغضم نشکنه رفتم تو یه اتاق دیگه بخوابم وسیله هامم بردم
....
داشتم تو اتاق بی صدا گریه میکردم طوری که کوکی نفهمه هرکاری میکنم خوابم نمیبره خیلی ناراحتم من همیشه یه حس خاصی به کوکی داشتم و فکر میکردم اون واقعا منو دوست داره بیخیال از کجا معلوم با یه دختر دیگه در رابطه نباشه برای همین میخواد منو ول کنه که اونو بیاره جای منه ولی من نمیتونم بدون کوکی دیگه شبا حس امنیت ندارم نمیتونم دلم براش تنگ میشه ولی اون ذره ای اهمیتم نمیده اصن براش وجود دارم انقد ناراحت بودم که یلحظه صدای گریم بلند شد
صدای در اتاق
ا/ت : کیه؟؟
کوکی: منم میتونم بیام داخل؟
ا/ت : عامم آره
کوکی: میگم ا/ت
ا/ت : جا...!! بله؟
کوکی: هنوز یه مقدار از وسیله هات تو اتاقمه اگه میخوای بیا برشون دار
ا/ت: اوکی
کوکی: شب بخیر
ا/ت : شب بخیر
فکر کردم نظرش عوض شده ولی اون خیلی سرده هیچوقت نمیبخشمت کوکی💔🙂
۲۳.۰k
۲۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.