ارباب من پارت یازده
A,t
صب بود خیلی زیر دلم درد میکرد
ا/ت:اییی...هق...کوک
کوک:اوممم(خابالو)
ا/ت:زیر دلم خیلی درد میکنه*گریه*
کوک:باشه
A,t
براید بغلم کرد و منو توی وان گذاشت آبه گرمو که باز کرد حسه خیلی خوبی گرفتم زیر دلم ماساژ میداد
ا/ت:هق...
A,t
داشتم آروم اشک می ریختم که کوک بوسه ای روی لبام زد که صدام توی دهنش خفه شد
×یکساعتبعد×
کوک:میخام برم بار تا از یونگی(مافیا) پرونده بگیرم آماده شو بریم
ا/ت:پرونده ی چی ؟
کوک:مربوطه به سیستم سایت هکریم
ا/ت:گل کاشتی با اون هکرت
کوک:واسه چی ؟
ا/ت:دلت خوشه دومین هکر قوی دنیا زیر دستته ولی همش درگیر هرزه بازیای خودشه
کوک:هوففف
کوک:پاشو بریم
ا/ت:نمیام
کوک:پرو شدی دختر
ا/ت:حوصله ندارم ولم کن
کوک:گفتم پاشو بیا
ا/ت:منم گفتم نمیام
A,t
خنده ی عصبی ای کرد(میدونید کدومارو میگم دیگه🌚)
اومد سمتم و موهامو توی دستش گرفت و منو به خودش چسبوند
ا/ت:اییی...اوففف...ولم کن*جیغ*
کوک:خفه شو گمشو پایین
A,t
اگ میتونستم جوابشو میدادم ولی اون وقتی عصبانی میشد خیلی ترسناک میشد
با گریه لباسامو پوشیدمو سعی میکردم چیزی از ناراحتیم نشون ندم
رفتیم تو اون کلاب خیلیا بودن
ولی ما رفتیم طبقه ی دوم
اونجا جیونگسون(دوست کوک)رو دیدیم که اومد جلو
ج.ن:سلام عروسک
ا/ت:*عقب رفتن*
کوک:اذیتش نکن شوگا کجاس
ج.ن:داره با عروسکش بازی میکنه(منظورش عروسک واقعی نیستا🌚)
A,t
رفتیم نزدیک که دیدیم ...
صب بود خیلی زیر دلم درد میکرد
ا/ت:اییی...هق...کوک
کوک:اوممم(خابالو)
ا/ت:زیر دلم خیلی درد میکنه*گریه*
کوک:باشه
A,t
براید بغلم کرد و منو توی وان گذاشت آبه گرمو که باز کرد حسه خیلی خوبی گرفتم زیر دلم ماساژ میداد
ا/ت:هق...
A,t
داشتم آروم اشک می ریختم که کوک بوسه ای روی لبام زد که صدام توی دهنش خفه شد
×یکساعتبعد×
کوک:میخام برم بار تا از یونگی(مافیا) پرونده بگیرم آماده شو بریم
ا/ت:پرونده ی چی ؟
کوک:مربوطه به سیستم سایت هکریم
ا/ت:گل کاشتی با اون هکرت
کوک:واسه چی ؟
ا/ت:دلت خوشه دومین هکر قوی دنیا زیر دستته ولی همش درگیر هرزه بازیای خودشه
کوک:هوففف
کوک:پاشو بریم
ا/ت:نمیام
کوک:پرو شدی دختر
ا/ت:حوصله ندارم ولم کن
کوک:گفتم پاشو بیا
ا/ت:منم گفتم نمیام
A,t
خنده ی عصبی ای کرد(میدونید کدومارو میگم دیگه🌚)
اومد سمتم و موهامو توی دستش گرفت و منو به خودش چسبوند
ا/ت:اییی...اوففف...ولم کن*جیغ*
کوک:خفه شو گمشو پایین
A,t
اگ میتونستم جوابشو میدادم ولی اون وقتی عصبانی میشد خیلی ترسناک میشد
با گریه لباسامو پوشیدمو سعی میکردم چیزی از ناراحتیم نشون ندم
رفتیم تو اون کلاب خیلیا بودن
ولی ما رفتیم طبقه ی دوم
اونجا جیونگسون(دوست کوک)رو دیدیم که اومد جلو
ج.ن:سلام عروسک
ا/ت:*عقب رفتن*
کوک:اذیتش نکن شوگا کجاس
ج.ن:داره با عروسکش بازی میکنه(منظورش عروسک واقعی نیستا🌚)
A,t
رفتیم نزدیک که دیدیم ...
۶.۵k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.