سناریودرخواستی
#سناریودرخواستی
وقتی شاهزاده اس و کنار دریا یه موجود عجیب میبینه...
جی هوپ:
روی شن نشسته بودی و باله هاتو توی اب فرو میبردی... ساحل ارامش خاصی رو بهت منتقل میکرد اما هیچ دریا و ساحلی نمیتونست به اندازه ی صداش ارامش بخش باشه... عاشق یه انسان شدی...یه شاهزاده!
صدای قدم های کسی رو میشنیدی از اونجایی که حتی صدای راه رفتنش رو هم میشناختی میدونستی که اون شخص کی میتونه باشه
هوپی: تو اینجا چیکار میکنی؟ نمیگی یه وقت یکی تورو ببینه و شکارت کنه؟
ات:مگه برات مهمه؟
هوپی: خیلی خب...منم بهت یه حسایی دارم... نیاز نیست انقدر خودتو توی دردسر بندازی
از حرفش لبات کش اومد... پشت سرت نشستو به اغوش کشیدت
...........
شوگا:
با صمیمی ترین دوستت توی موج های اب بازی میکردید هوا تاریک سرد بود دقیقا همون هوایی که دوست داشتی...دوستت زیادی حساس بود و برای همین سریع ازت دور شد
به طرف ساحل شنا میکردی که ناگهان جسمی روی اب دیدی...شتاب گرفتی به طرفش شنا کردی
اون یه انسان بود... اهسته به طرف ساحل بردیش... نفس نمیکشید...
دُمتو روی بدنش حرکت دادی و یهو انبوهی از اب از دهنش بیرون ریخت... بعد چند سرفه کوتاه شروع به حرف زدن کرد
شوگا: من کجام؟... تو کی هستی؟ چرا نجاتم دادی؟
ات: من یه پری دریایی ام
شوگا: شوخی خوبی بود...
دمتو بهش نشون دادی و چشمهاش گرد شد
شوگا: ا..امکان نداره
ات: تو چی هستی؟
شوگا: من یه شاهزاده ام...ولی امکان نداره پری دریایی وجود داشته باشه این فقط تو افسانه هاس!
ات: من پری دریایی ام و افسانه نیستم!
لایک؟ کامنت؟ خیلی خوشحالم میکنه بیب🥲♥
وقتی شاهزاده اس و کنار دریا یه موجود عجیب میبینه...
جی هوپ:
روی شن نشسته بودی و باله هاتو توی اب فرو میبردی... ساحل ارامش خاصی رو بهت منتقل میکرد اما هیچ دریا و ساحلی نمیتونست به اندازه ی صداش ارامش بخش باشه... عاشق یه انسان شدی...یه شاهزاده!
صدای قدم های کسی رو میشنیدی از اونجایی که حتی صدای راه رفتنش رو هم میشناختی میدونستی که اون شخص کی میتونه باشه
هوپی: تو اینجا چیکار میکنی؟ نمیگی یه وقت یکی تورو ببینه و شکارت کنه؟
ات:مگه برات مهمه؟
هوپی: خیلی خب...منم بهت یه حسایی دارم... نیاز نیست انقدر خودتو توی دردسر بندازی
از حرفش لبات کش اومد... پشت سرت نشستو به اغوش کشیدت
...........
شوگا:
با صمیمی ترین دوستت توی موج های اب بازی میکردید هوا تاریک سرد بود دقیقا همون هوایی که دوست داشتی...دوستت زیادی حساس بود و برای همین سریع ازت دور شد
به طرف ساحل شنا میکردی که ناگهان جسمی روی اب دیدی...شتاب گرفتی به طرفش شنا کردی
اون یه انسان بود... اهسته به طرف ساحل بردیش... نفس نمیکشید...
دُمتو روی بدنش حرکت دادی و یهو انبوهی از اب از دهنش بیرون ریخت... بعد چند سرفه کوتاه شروع به حرف زدن کرد
شوگا: من کجام؟... تو کی هستی؟ چرا نجاتم دادی؟
ات: من یه پری دریایی ام
شوگا: شوخی خوبی بود...
دمتو بهش نشون دادی و چشمهاش گرد شد
شوگا: ا..امکان نداره
ات: تو چی هستی؟
شوگا: من یه شاهزاده ام...ولی امکان نداره پری دریایی وجود داشته باشه این فقط تو افسانه هاس!
ات: من پری دریایی ام و افسانه نیستم!
لایک؟ کامنت؟ خیلی خوشحالم میکنه بیب🥲♥
۱۲.۹k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.