وانشات تایجو///پارت ۳
#سناریو #وانشات #تایجو #ا_ت #توکیو_ریونجرز #انتقام_جویان_توکیو #انیمه
----------------------------------------------------------------------------------
سناریو تایجو///پارت سوم
----------------------------------------------------------------------------------
بعد از اینکه این حرف را زدم سریع از خونه تایجو میرم بیرون.....برام مهم نیست کجا برم فقط...فقط می خوام یه جایی باشه که گریه کنم....
چشمم می خوره به پارک...هیچ کس تو پارک نیست...میرم رو تاب میشینم و گریه میکنم
+(زمزمه با گریه)چرا...چرا همیشه باید از کسایی که دوستشون دارم آسیب ببینم...اون از مامانم که ولم کرد...اینم از تایجو که الان که به یه کسی نیاز داشتم تا پیشم باشه باهام اینجوری کرد....چرا همیشه باید گیر آدمای زورگو و عصبانی بیوفتم....چرا با اینکه تایجو منو زد هنوز دوستش دارم....چرا نمی تونم از کسی متنفر باشم.....
نزدیک بیست دقیقه فقط گریه کردم و بعد از بیست دقیقه که حالم بهتر شد به خودم اومدم و تازه فهمیدم به تایجو چی گفتم....
من....من چرا اون حرفا را بهش زدم....باید برم و ازش معذرت خواهی کنم.....اون حرفا از ته دلم نبوده.
زنگ میزنم به تایجو...یک بوق...دو بوق....دوازده بوق....بر نمیداره....چند بار دیگه هم زنگ میزنم اما گوشیش را بر نمیداره.
می دوم و میرم جلوی خونه تایجو اما....هر چقدر در زدم کسی در را باز نکرد...دیگه کم کم دارم نگران میشم.....یعنی چی شده.....
نیم ساعت بعد
هر جا که به فکرم رسید را گشتم اما نیست.....نکنه اتفاقی براش افتاده...نه اون قویه چیزی نمیشه....نکنه رفته سراغ ناپدریم....بعید میدونم ولی بهتره برم خونمون را هم چک بکنم.....سریع خودم را به خونمون میرسون.وارد خونه میشم....باورم نمیشه....نا پدریم.....به طرز وحشتناکی کشته شده....دستام میلرزه و اشکام روی گونم جاری میشه....یعنی کار تایجوعه؟
----------------------------------------------------------------------------------
لایکا بشه ۴ تا بعدی را میدم.
----------------------------------------------------------------------------------
سناریو تایجو///پارت سوم
----------------------------------------------------------------------------------
بعد از اینکه این حرف را زدم سریع از خونه تایجو میرم بیرون.....برام مهم نیست کجا برم فقط...فقط می خوام یه جایی باشه که گریه کنم....
چشمم می خوره به پارک...هیچ کس تو پارک نیست...میرم رو تاب میشینم و گریه میکنم
+(زمزمه با گریه)چرا...چرا همیشه باید از کسایی که دوستشون دارم آسیب ببینم...اون از مامانم که ولم کرد...اینم از تایجو که الان که به یه کسی نیاز داشتم تا پیشم باشه باهام اینجوری کرد....چرا همیشه باید گیر آدمای زورگو و عصبانی بیوفتم....چرا با اینکه تایجو منو زد هنوز دوستش دارم....چرا نمی تونم از کسی متنفر باشم.....
نزدیک بیست دقیقه فقط گریه کردم و بعد از بیست دقیقه که حالم بهتر شد به خودم اومدم و تازه فهمیدم به تایجو چی گفتم....
من....من چرا اون حرفا را بهش زدم....باید برم و ازش معذرت خواهی کنم.....اون حرفا از ته دلم نبوده.
زنگ میزنم به تایجو...یک بوق...دو بوق....دوازده بوق....بر نمیداره....چند بار دیگه هم زنگ میزنم اما گوشیش را بر نمیداره.
می دوم و میرم جلوی خونه تایجو اما....هر چقدر در زدم کسی در را باز نکرد...دیگه کم کم دارم نگران میشم.....یعنی چی شده.....
نیم ساعت بعد
هر جا که به فکرم رسید را گشتم اما نیست.....نکنه اتفاقی براش افتاده...نه اون قویه چیزی نمیشه....نکنه رفته سراغ ناپدریم....بعید میدونم ولی بهتره برم خونمون را هم چک بکنم.....سریع خودم را به خونمون میرسون.وارد خونه میشم....باورم نمیشه....نا پدریم.....به طرز وحشتناکی کشته شده....دستام میلرزه و اشکام روی گونم جاری میشه....یعنی کار تایجوعه؟
----------------------------------------------------------------------------------
لایکا بشه ۴ تا بعدی را میدم.
۴.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.