سفر به گذشته p9
فردا صبح
کوک ویو
صبح که پاشدم دیدم ملکه کنارم خوبیده صورتشو نوازش کردم و زیر لب گفتم "عاشقتم ملکه من" یه بوسه رو پیشونیش زدم و لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون
ویو سوجین
صیح که بیدار شدم دیدم کوک پیشم نیست بلند شدم و لباسامو عوض کردم(پست بعدی)
و رفتم بیرون تا قدم بزنم که بانو سو رو دیدم و اومد سمتم و گفت
بانو سو: بانوی من شما باید استراحت کنید
+بانو سو لطفا صبحنمو میاری تو حیاط؟
بانو سو: بله بانوی من
بانو سو رفت و منم رفتم سمت حیاط ونشستم رو تختی که توی حیاط قصر بود و اسمونو تماشا کردم که یکی گفت ملکه ی من
-ملکه ی من
+بله سرورم
-شما باید داخل اقامتگاهتون باشید
+یکم حوصلم سر رفت به بانو سو گفتم صبحونمو اینجا بیاره شمام میشه بامن بخورین؟
-حتما
بانو سو و چند تا ندیمه صبحونرو اوردن و ما هم شروع به خوردن کردیم و بعد رفتیم که یکم قدم بزنیم کوک دستشو تو بازوم قفل کرد و با هم دیگ راه افتادیم..............
پارت بعد رو میزارم
مرسی از حمایتها
پارت بعد پارت اخره
کوک ویو
صبح که پاشدم دیدم ملکه کنارم خوبیده صورتشو نوازش کردم و زیر لب گفتم "عاشقتم ملکه من" یه بوسه رو پیشونیش زدم و لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون
ویو سوجین
صیح که بیدار شدم دیدم کوک پیشم نیست بلند شدم و لباسامو عوض کردم(پست بعدی)
و رفتم بیرون تا قدم بزنم که بانو سو رو دیدم و اومد سمتم و گفت
بانو سو: بانوی من شما باید استراحت کنید
+بانو سو لطفا صبحنمو میاری تو حیاط؟
بانو سو: بله بانوی من
بانو سو رفت و منم رفتم سمت حیاط ونشستم رو تختی که توی حیاط قصر بود و اسمونو تماشا کردم که یکی گفت ملکه ی من
-ملکه ی من
+بله سرورم
-شما باید داخل اقامتگاهتون باشید
+یکم حوصلم سر رفت به بانو سو گفتم صبحونمو اینجا بیاره شمام میشه بامن بخورین؟
-حتما
بانو سو و چند تا ندیمه صبحونرو اوردن و ما هم شروع به خوردن کردیم و بعد رفتیم که یکم قدم بزنیم کوک دستشو تو بازوم قفل کرد و با هم دیگ راه افتادیم..............
پارت بعد رو میزارم
مرسی از حمایتها
پارت بعد پارت اخره
۴.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.