رمان من را به یاد آور قسمت 5
رمان #من_را_به_یاد_آور قسمت 5
#سوم_شخص
مریم یه ستاره نگاه کرد و گفت: خب تموم شد...
ستاره به میزی که چیده بودن با لبخند خیر شد و گفت:معرکه شد..
مریم گفت: فقط یه سوال پیش میاد...اگه منم داشتم میومدم خونت انقدر برام تدارکات میریختی؟
ستاره گفت: وااااا عشقم این چه حرفیهههه...
مریم خندید و ستاره با خنده ی ساختگی گفت: معلومه که نه...
مریم پوکر نگاهش کرد و گفت: چرا اونوقت؟
ستاره گفت: نگاه برای من تکهههه خاصههه محشرهههه... نه مثل تو تو دیگه خز شدی
گفت: خعلی بیشعوری...
زنگ در خورد. مریم و ستاره با خوشحالی دوییدن سمت آیفون و در رو باز کردن. بعد یه مدت نگاه به خونه ی ستاره رسید و هر سه تاشون از خوشحالی جیغ زدن و پریدن بغل هم. نگاه محکم فشارشون داز و گفت: دلم براتون به ذره شده بوووووود...
ستاره گفت: مارو ندیدی...
از بغل هم اومدن بیرون و نگاه خیره به ستاره گفت: ستیییییی خوشگل تر شدی
مریم گفت: بنده نیز هویج تشریف دارم
نگاه گفت: نو یو آر مای لاو😍
و دوباره همدیگه رو بغل کردن
***
#نگاه
مریم خیره شد بهم و گفتم: چیه چته؟
گفت: به آدامس بده...
صدامو صاف کردم و گفتم: ندارم...
ستاره گفت: زر نزن تروخدا هممون میدونیم وقتی حرصی میشی آدامس میخوری واسه همین همیشه داری
گفتم: ترک کردم
ستی و مریم هم زمان گفتن: امکااان ندارههه...
گفتم: اه خیلی خب بابا فهمیدم منو مثل کف دیت میشناسین...چه طعمی؟
ستی گفت: اوهوع طعمای مختلف داری؟
گفتم: معلومه که آره هر کدوم وایه یه شرایطه
مریم گفت: واااوووو تو بهترینی...توت فرنگی
ستی گفت: من موز...
نگاه چشماش قلب شد: منم مووووز...
مریم گفت: من واقعا این علاقتو نسبت به موز نمیفهمم..
گفتم: نمیفهمی واقعا؟ موزه هاااا موووزززز
و هر سه تامون به لحن گفتنم خندیدیم و بعد کارمونو شروع کردیم. گفتم: اول از همه اسم شرکته...فقط بین نچرال و نچرال استار موندم...
مریم گفت: نچرال...نچرال استار...میتونه نچرال استار باشه ولی ما نچرال صداش میکنیم...
ستی گفت: مگه بچشه؟😂
و هر هر هر خندیدن. گفتم: زهرررر...حالا که اینطوری شد نچرال استار میزارم نچرال استارم صداش میکنم...خب...من چند تا از بهترین طراحایی رو که الان بیکارن رو انتخاب کردم و دیشب به همشون زنگ زدم...از پنج تا طراحمون 3 تاشون قبول کردن و دو نفر دیگه رد...خب سه تا هم کافیه من منت کسیو نمیکشم...امروز قرار بریم مغازه ها رو انتخاب کنیم برای...
گوشیم زنگ خورد. به گوشیم که روی میز بود نگاه کردم. مریم که روبروم بود یکم خم شد و گفت: کیه کیه؟
ستاره که اسمو دیده بود با ذوق و خنده و مسخره بازی به مریم نگاه کرد و گفت: آرویییییین...
مریمم چشماش قلب شد و با هم از خوشحالی خندیدن. گفتم: ساکت شید جفتتون...
جواب دادم: جانم؟
ادامه در کامنت
#رمان_من_را_به_یاد_آور
#سوم_شخص
مریم یه ستاره نگاه کرد و گفت: خب تموم شد...
ستاره به میزی که چیده بودن با لبخند خیر شد و گفت:معرکه شد..
مریم گفت: فقط یه سوال پیش میاد...اگه منم داشتم میومدم خونت انقدر برام تدارکات میریختی؟
ستاره گفت: وااااا عشقم این چه حرفیهههه...
مریم خندید و ستاره با خنده ی ساختگی گفت: معلومه که نه...
مریم پوکر نگاهش کرد و گفت: چرا اونوقت؟
ستاره گفت: نگاه برای من تکهههه خاصههه محشرهههه... نه مثل تو تو دیگه خز شدی
گفت: خعلی بیشعوری...
زنگ در خورد. مریم و ستاره با خوشحالی دوییدن سمت آیفون و در رو باز کردن. بعد یه مدت نگاه به خونه ی ستاره رسید و هر سه تاشون از خوشحالی جیغ زدن و پریدن بغل هم. نگاه محکم فشارشون داز و گفت: دلم براتون به ذره شده بوووووود...
ستاره گفت: مارو ندیدی...
از بغل هم اومدن بیرون و نگاه خیره به ستاره گفت: ستیییییی خوشگل تر شدی
مریم گفت: بنده نیز هویج تشریف دارم
نگاه گفت: نو یو آر مای لاو😍
و دوباره همدیگه رو بغل کردن
***
#نگاه
مریم خیره شد بهم و گفتم: چیه چته؟
گفت: به آدامس بده...
صدامو صاف کردم و گفتم: ندارم...
ستاره گفت: زر نزن تروخدا هممون میدونیم وقتی حرصی میشی آدامس میخوری واسه همین همیشه داری
گفتم: ترک کردم
ستی و مریم هم زمان گفتن: امکااان ندارههه...
گفتم: اه خیلی خب بابا فهمیدم منو مثل کف دیت میشناسین...چه طعمی؟
ستی گفت: اوهوع طعمای مختلف داری؟
گفتم: معلومه که آره هر کدوم وایه یه شرایطه
مریم گفت: واااوووو تو بهترینی...توت فرنگی
ستی گفت: من موز...
نگاه چشماش قلب شد: منم مووووز...
مریم گفت: من واقعا این علاقتو نسبت به موز نمیفهمم..
گفتم: نمیفهمی واقعا؟ موزه هاااا موووزززز
و هر سه تامون به لحن گفتنم خندیدیم و بعد کارمونو شروع کردیم. گفتم: اول از همه اسم شرکته...فقط بین نچرال و نچرال استار موندم...
مریم گفت: نچرال...نچرال استار...میتونه نچرال استار باشه ولی ما نچرال صداش میکنیم...
ستی گفت: مگه بچشه؟😂
و هر هر هر خندیدن. گفتم: زهرررر...حالا که اینطوری شد نچرال استار میزارم نچرال استارم صداش میکنم...خب...من چند تا از بهترین طراحایی رو که الان بیکارن رو انتخاب کردم و دیشب به همشون زنگ زدم...از پنج تا طراحمون 3 تاشون قبول کردن و دو نفر دیگه رد...خب سه تا هم کافیه من منت کسیو نمیکشم...امروز قرار بریم مغازه ها رو انتخاب کنیم برای...
گوشیم زنگ خورد. به گوشیم که روی میز بود نگاه کردم. مریم که روبروم بود یکم خم شد و گفت: کیه کیه؟
ستاره که اسمو دیده بود با ذوق و خنده و مسخره بازی به مریم نگاه کرد و گفت: آرویییییین...
مریمم چشماش قلب شد و با هم از خوشحالی خندیدن. گفتم: ساکت شید جفتتون...
جواب دادم: جانم؟
ادامه در کامنت
#رمان_من_را_به_یاد_آور
۷.۳k
۲۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.