آبدل من بخشی از وجودم
پارت ۱۳
صبح روز بعد......
هوفففففففف حوصلم سر رفته و بهتره برم مدرسه تا از درسام جا نمونم تازه یادت اومد بخاطر خرخون بودنت هم مسخرت میکردن پوزخند دردناکی زد به سمت حموم رفتی آب ولرم رو باز کردی داشتی دوش میگرفتی که گوشیت زنگ خورد و دیدن شماره که اسم اون رو مردی که فقط به فکر پوله نوشته بودی نگاهی بهش انداختی و بی اختیار جواب دادی
آت :چیه سرم شلوغه ۳دقیقه وقت داری شروع شد
مدیر :خانوم من بچم داره میمیره میشه خودتون بیاین زن و بچم دارن میمیرن توروخدا خواهش میکنم (گریه)
آت :فردا میام
مدیر :ممنون خیلی ممنون
آت تصمیم گرفت هر کسی مانع پیشرفتش میشه رو از سر راهش ورداره حتی اگه اون یک نوزاد باشه اون فقط یک بار زندگی میکرد ......
آت دوباره به سمت بوکس رفت به اون ضربه های شدیدی میزد نزدیک بود بوکس پرتاب بشه یه اون طرف ولی براش مهم نبود الان فقط خودش مهم مهم ترین بخش زندگیش بود
آت با بی میلی نگاهی به غذا کرد و به سمت در رفت لباس مناسب برای بیرون پوشیده بود دستگیرع رو کشید و به سمت ماشینش رفت تا به سمت آرایشگاه بره وقتی رسید اونجا همه کارکنان تعجب کردن اونا فقط یک مشتری داشتن چون فقط به یک نفر رسیدگی میکردن
آریشگر :خانوم بهتره برید بیرون تا خانوم آت عصابانی نشدن
آت :آت عصابانی نیست چون روبه روته من کیم آتم
حالا کارو شروع کن میدونی که از سوال پرسیدن خوشم نمیاد شروع کن و .......
صبح روز بعد......
هوفففففففف حوصلم سر رفته و بهتره برم مدرسه تا از درسام جا نمونم تازه یادت اومد بخاطر خرخون بودنت هم مسخرت میکردن پوزخند دردناکی زد به سمت حموم رفتی آب ولرم رو باز کردی داشتی دوش میگرفتی که گوشیت زنگ خورد و دیدن شماره که اسم اون رو مردی که فقط به فکر پوله نوشته بودی نگاهی بهش انداختی و بی اختیار جواب دادی
آت :چیه سرم شلوغه ۳دقیقه وقت داری شروع شد
مدیر :خانوم من بچم داره میمیره میشه خودتون بیاین زن و بچم دارن میمیرن توروخدا خواهش میکنم (گریه)
آت :فردا میام
مدیر :ممنون خیلی ممنون
آت تصمیم گرفت هر کسی مانع پیشرفتش میشه رو از سر راهش ورداره حتی اگه اون یک نوزاد باشه اون فقط یک بار زندگی میکرد ......
آت دوباره به سمت بوکس رفت به اون ضربه های شدیدی میزد نزدیک بود بوکس پرتاب بشه یه اون طرف ولی براش مهم نبود الان فقط خودش مهم مهم ترین بخش زندگیش بود
آت با بی میلی نگاهی به غذا کرد و به سمت در رفت لباس مناسب برای بیرون پوشیده بود دستگیرع رو کشید و به سمت ماشینش رفت تا به سمت آرایشگاه بره وقتی رسید اونجا همه کارکنان تعجب کردن اونا فقط یک مشتری داشتن چون فقط به یک نفر رسیدگی میکردن
آریشگر :خانوم بهتره برید بیرون تا خانوم آت عصابانی نشدن
آت :آت عصابانی نیست چون روبه روته من کیم آتم
حالا کارو شروع کن میدونی که از سوال پرسیدن خوشم نمیاد شروع کن و .......
۵۱۵
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.