فیک جونگ کوک فصل۲ پارت۱۳
یک ساعت بعد
از زبان جونگ کوک
رفتیم خونه چون من جونگ سو رو بغلم گرفتم که ا/ت راحت باشه جونگ سو کل راه رو گریه کرد ا/ت هم با سرعت زیاد میروند خونه جدیدمون دقیقا بغل خونه تهیونگ و یک کوچه بالاتر از خونه جیمینه
واقعا از سرعت زیاد ا/ت تعجب کرده بودم و فقط میخواستم جونگ سو رو آروم کنم که ا/ت تصادف نکنه
خودم فکرم خیلی درگیر بود بخاطر چیزی که دیدم که با صدای ا/ت به خودم اومدم
پایان از زبان جونگ کوک
+کوک کدوم طرف برم
_باید بری سمت راست
+خیل خوب
+نمیشه بزنم بغل که تو بشینی
_نه نمیشه
+چرا مگه کی پشت در بود
_بعدا دربارش حرف میزنیم
+همین الان بگو
_گفتم بعدا حرفت میزنیممم
(جونگ سو ترسید و بیدار شد و شروع به گریه کرد)
_جونگ سو ساکت
هیششش آروم
(کوک در حال آروم کردن جونگ سو و ا/ت هم داره گریه میکنه که کوک میبینه)
_معذرت میخوام سرت داد زدم
+من..هق..مگه چیکار...هق... کردم که...هق...زندگیم اینجوریه😭😭😭😭😭
_عزیزم گریه نکن
تصادف میکنیا
بعدشم مگه زندگیت چجوریه
این بده من و جونگ سو پیشتیم
+(در حال پاک کردن اشکاش)
نه.....هق
_خوب پس لطفا گریه نکن
+باش
(بچه ها چون از ی جاده خاکی میرفتن راهشون طولانی تره و اینکه ا/ت خونه جدیدشون رو ندیده و از کوک شنیده که چشکلیه)
نیم ساعت بعد
_همینجاس
+واقعا
_اره
+ولی این خونه ها خیلی بزرگن
_اره ولی وقتی میری توش مثل خونه تهیونگ و یوناس
+آهان حالا بیا وسایل رو ببریم
_باشه عزیزم
از زبان ا/ت
رفتیم تو خونه خیلی بزرگ بود همه وسایلش قشنگ بود عاشقش شدم رفتم تو اتاقی که برای جونگ سو بود و گذاشتمش تو تختش
بعدش رفتم پایین پیش کوک که باهم حرف بزنیم
پایان از زبان ا/ت
+عزیزم
_بله
+اونا کی بودن
_راستش اونا منم نمیدونم ولی تا اونجایی که فهمیدم شین وو و صاحب کار قدیمیم بودن
+واقعا
_نمیدونم
دیگه درباره ی اون فکر نکن
شرطا
۱۵ لایک
۱۰ کامنت
از زبان جونگ کوک
رفتیم خونه چون من جونگ سو رو بغلم گرفتم که ا/ت راحت باشه جونگ سو کل راه رو گریه کرد ا/ت هم با سرعت زیاد میروند خونه جدیدمون دقیقا بغل خونه تهیونگ و یک کوچه بالاتر از خونه جیمینه
واقعا از سرعت زیاد ا/ت تعجب کرده بودم و فقط میخواستم جونگ سو رو آروم کنم که ا/ت تصادف نکنه
خودم فکرم خیلی درگیر بود بخاطر چیزی که دیدم که با صدای ا/ت به خودم اومدم
پایان از زبان جونگ کوک
+کوک کدوم طرف برم
_باید بری سمت راست
+خیل خوب
+نمیشه بزنم بغل که تو بشینی
_نه نمیشه
+چرا مگه کی پشت در بود
_بعدا دربارش حرف میزنیم
+همین الان بگو
_گفتم بعدا حرفت میزنیممم
(جونگ سو ترسید و بیدار شد و شروع به گریه کرد)
_جونگ سو ساکت
هیششش آروم
(کوک در حال آروم کردن جونگ سو و ا/ت هم داره گریه میکنه که کوک میبینه)
_معذرت میخوام سرت داد زدم
+من..هق..مگه چیکار...هق... کردم که...هق...زندگیم اینجوریه😭😭😭😭😭
_عزیزم گریه نکن
تصادف میکنیا
بعدشم مگه زندگیت چجوریه
این بده من و جونگ سو پیشتیم
+(در حال پاک کردن اشکاش)
نه.....هق
_خوب پس لطفا گریه نکن
+باش
(بچه ها چون از ی جاده خاکی میرفتن راهشون طولانی تره و اینکه ا/ت خونه جدیدشون رو ندیده و از کوک شنیده که چشکلیه)
نیم ساعت بعد
_همینجاس
+واقعا
_اره
+ولی این خونه ها خیلی بزرگن
_اره ولی وقتی میری توش مثل خونه تهیونگ و یوناس
+آهان حالا بیا وسایل رو ببریم
_باشه عزیزم
از زبان ا/ت
رفتیم تو خونه خیلی بزرگ بود همه وسایلش قشنگ بود عاشقش شدم رفتم تو اتاقی که برای جونگ سو بود و گذاشتمش تو تختش
بعدش رفتم پایین پیش کوک که باهم حرف بزنیم
پایان از زبان ا/ت
+عزیزم
_بله
+اونا کی بودن
_راستش اونا منم نمیدونم ولی تا اونجایی که فهمیدم شین وو و صاحب کار قدیمیم بودن
+واقعا
_نمیدونم
دیگه درباره ی اون فکر نکن
شرطا
۱۵ لایک
۱۰ کامنت
۷۴.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.