مافیای شب p²⁴
مافیای شب p²⁴
ویوی رایا
بالاخره مامان ته رو راضی کردم که من خودم میتونم از پس خودم بر بیام و لازم نیس که دوما پیشم باشن و راضی شدن حداقل یه ماه بمونن و منم راضی شدم...و بعد از یک صبحانه ی مفصل پسرا رفتن سرکار....ولی یهو زنگ در خورد....در و باز کردم و دیدم که منشی سابق بابامه
منشی: س...سلام خانم کیم...
رایا: سلام..ببخشید شما خانم پارک سینو هستید؟
منشی: ب..بله...میخواستم که باهاتون حرف بزنم
رایا: البته....بفرمایید داخل...
رفتیم توی حال نشستم و مادر تهیونگ برامون قهوه آوورد
رایا: خوب...اممم..دلیل خواسی داشت که اومدین؟
منشی: راستش به دو دلیل...واقعا تسلیت میگم بابت مادرتون...
رایا: متشکرم..و دلیل دوم.؟
منشی: د..د..دلیل دوممم...هووو...آقای هونگ
رایا: چ...چی؟ هونگ
منشی: آروم باشید...لطفا به حرفام گوش کنید...
رایا: هونگگگ
منشی: خانم کیم حالتون خوبه؟
رایا: آ...آره خو گوش میدم..
منشی: دوما پیش یه آقایی تغریبا با قدر بلند و یه کت سیاه و ماسک و عینک اومد سازمان پدرتون و آقای کیم
رایا: خوب!
منشی: من نمیدونستم کیه...اومد گفت که آدرس خونه ی کیم رایا رو یا خونه ی شما رو میخواد....من از پرسیدم که چه نسبتی دارید؟ اونم گفت که من بردارشونم...
رایا: ولی....ولی من نه خواهر دارم نه برادر...
منشی: و منم نمیدونستم...برای همین آدرس خونه رو بهش دادم...ولی بهشون گفتم که باید شماره ی تلفن و آدرس خونتون و بدید...و اونم داد...و منم نوشتن و الانم اومدم که بدم به شما...بگیرید...اینم نشونیش
رایا: خ...خیلی ممنونم خانم پارک...واقعا شما کمک بزرگی به ما کردید
منشی: خواهش میکنم...حالا باید برم با اجازه
رایا: بیشتر میموندید....
منشی: نه باید برم ...خدانگهدار
رایا: خیلی خوب اسراری نیس...بازم متشکرم...
بعد از رفتن خانم پارک سریع آماده شدم که برم سازمان پیش تهیونگ و این قضیه رو بگم
رایا: مادر من دارم میرم...سازمان
م.ت: جانمممم...نه شما هیچ جایی نمیرید
رایا: من واقعا متاسفم ...خدافظظظظ
م.ت: چ..ب...ب...ب...ن..نه...وایییی
و....
ویوی رایا
بالاخره مامان ته رو راضی کردم که من خودم میتونم از پس خودم بر بیام و لازم نیس که دوما پیشم باشن و راضی شدن حداقل یه ماه بمونن و منم راضی شدم...و بعد از یک صبحانه ی مفصل پسرا رفتن سرکار....ولی یهو زنگ در خورد....در و باز کردم و دیدم که منشی سابق بابامه
منشی: س...سلام خانم کیم...
رایا: سلام..ببخشید شما خانم پارک سینو هستید؟
منشی: ب..بله...میخواستم که باهاتون حرف بزنم
رایا: البته....بفرمایید داخل...
رفتیم توی حال نشستم و مادر تهیونگ برامون قهوه آوورد
رایا: خوب...اممم..دلیل خواسی داشت که اومدین؟
منشی: راستش به دو دلیل...واقعا تسلیت میگم بابت مادرتون...
رایا: متشکرم..و دلیل دوم.؟
منشی: د..د..دلیل دوممم...هووو...آقای هونگ
رایا: چ...چی؟ هونگ
منشی: آروم باشید...لطفا به حرفام گوش کنید...
رایا: هونگگگ
منشی: خانم کیم حالتون خوبه؟
رایا: آ...آره خو گوش میدم..
منشی: دوما پیش یه آقایی تغریبا با قدر بلند و یه کت سیاه و ماسک و عینک اومد سازمان پدرتون و آقای کیم
رایا: خوب!
منشی: من نمیدونستم کیه...اومد گفت که آدرس خونه ی کیم رایا رو یا خونه ی شما رو میخواد....من از پرسیدم که چه نسبتی دارید؟ اونم گفت که من بردارشونم...
رایا: ولی....ولی من نه خواهر دارم نه برادر...
منشی: و منم نمیدونستم...برای همین آدرس خونه رو بهش دادم...ولی بهشون گفتم که باید شماره ی تلفن و آدرس خونتون و بدید...و اونم داد...و منم نوشتن و الانم اومدم که بدم به شما...بگیرید...اینم نشونیش
رایا: خ...خیلی ممنونم خانم پارک...واقعا شما کمک بزرگی به ما کردید
منشی: خواهش میکنم...حالا باید برم با اجازه
رایا: بیشتر میموندید....
منشی: نه باید برم ...خدانگهدار
رایا: خیلی خوب اسراری نیس...بازم متشکرم...
بعد از رفتن خانم پارک سریع آماده شدم که برم سازمان پیش تهیونگ و این قضیه رو بگم
رایا: مادر من دارم میرم...سازمان
م.ت: جانمممم...نه شما هیچ جایی نمیرید
رایا: من واقعا متاسفم ...خدافظظظظ
م.ت: چ..ب...ب...ب...ن..نه...وایییی
و....
۲.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.