☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_¹⁷ঔৣ͡ ͜
از زبان نویسنده
(از اونجایی ادمین گوشادیش میشه خلاصه میکنه😁😁)
خب اینا رفتن سالن عروسی عاقد نمیدومم چی رو خوند و بعدش بلند شدن و به اجبار همو بوسیدن و بعدش رقصیدن دیگه عروسی تمام شد و بعدش رفتن خونه پدر بزرگشون فرستادشون تو اتاقو براشون آب میوه برد و تو آب میوه پودر ت*ح*ر*ی*ک کننده ریخت و اینا هم اهم اهم کردن و(اسمات)
صبح زود
ات ویو
با برخورد نور بیدار شدم یکم اینور اون ور شدم و به صورت جونگکوک روبه رو شدم خیلی کیوت خوابیده بود که بیدار شد
جونگکوک: صبح بخیر
ات: صبح توهم بخیر
بلند شدم که از تخت بیام پایین و یهو دیدم لخ*ت*م و دوباره برگشتم سر جام و نگاه جونگکوک کردم
ات: لعنتیییی(داد)
جونگکوک: وا چته
ات:میدونی دیشب چیکار کردی
جونگکوک: وا مگه چیکار کردم خوابیدم
ات: تو زیر پتو رو ببین ولی منو نبین
جونگکوک: وا ببینم....
ات: دیدی
جونگکوک: یعنی دیشب
ات: عوضیییییی
جونگکوک: من یادم نمیاد
ات: چشماتپ ببند می خوام برم حموم
جونگکوک: باش
جونگکوک چشماشو بست منم رفتم حموم و اومدم لباس پوشیدم(منحرفا حوله تنش بود) و جلو آینه نشستم کوکم تو اتاق نبود نشستم روتینمو انجام دادم و بلند شدم تا برم سراغ کار های عقب افتاده باندم رفتم پایین جونگکوکم بود
ات: سلام
+سلام بچه ها عمارت براتون گرفتم امشب برید اونجا
ات: باش میرم بیرون کار دارم
جونگکوک: بای
ات: بای
رفتم دور کارهای باند
جونگکوک ویو
ات که رفت حموم منم.رفتم اتاقم حموم کردم و اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم پایین رو مبل نشستم بابا بزرگم بود تو گوشی بودم و با نامجون چت میکردم ات اومد و گفت میره بیرون منم باسد مسرفتم سراغ باند و دیگه رفتم
شب
ات ویو
از بیرون اومده بودم لباس عوض کرده بودم و غذا هم خورده بودم چیزامو جمع کردم و رفتم خونه خودمون یعنی خونه خودم و کوک و رفتم اتاقمون با اینکه نمی خواستم ولی باید میرفتم رفتم وسایلم و جفت وسایل کوک چیدم(جونگکوک چیزاشو قبلا برده بود)
☆͜͡part_¹⁷ঔৣ͡ ͜
از زبان نویسنده
(از اونجایی ادمین گوشادیش میشه خلاصه میکنه😁😁)
خب اینا رفتن سالن عروسی عاقد نمیدومم چی رو خوند و بعدش بلند شدن و به اجبار همو بوسیدن و بعدش رقصیدن دیگه عروسی تمام شد و بعدش رفتن خونه پدر بزرگشون فرستادشون تو اتاقو براشون آب میوه برد و تو آب میوه پودر ت*ح*ر*ی*ک کننده ریخت و اینا هم اهم اهم کردن و(اسمات)
صبح زود
ات ویو
با برخورد نور بیدار شدم یکم اینور اون ور شدم و به صورت جونگکوک روبه رو شدم خیلی کیوت خوابیده بود که بیدار شد
جونگکوک: صبح بخیر
ات: صبح توهم بخیر
بلند شدم که از تخت بیام پایین و یهو دیدم لخ*ت*م و دوباره برگشتم سر جام و نگاه جونگکوک کردم
ات: لعنتیییی(داد)
جونگکوک: وا چته
ات:میدونی دیشب چیکار کردی
جونگکوک: وا مگه چیکار کردم خوابیدم
ات: تو زیر پتو رو ببین ولی منو نبین
جونگکوک: وا ببینم....
ات: دیدی
جونگکوک: یعنی دیشب
ات: عوضیییییی
جونگکوک: من یادم نمیاد
ات: چشماتپ ببند می خوام برم حموم
جونگکوک: باش
جونگکوک چشماشو بست منم رفتم حموم و اومدم لباس پوشیدم(منحرفا حوله تنش بود) و جلو آینه نشستم کوکم تو اتاق نبود نشستم روتینمو انجام دادم و بلند شدم تا برم سراغ کار های عقب افتاده باندم رفتم پایین جونگکوکم بود
ات: سلام
+سلام بچه ها عمارت براتون گرفتم امشب برید اونجا
ات: باش میرم بیرون کار دارم
جونگکوک: بای
ات: بای
رفتم دور کارهای باند
جونگکوک ویو
ات که رفت حموم منم.رفتم اتاقم حموم کردم و اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم پایین رو مبل نشستم بابا بزرگم بود تو گوشی بودم و با نامجون چت میکردم ات اومد و گفت میره بیرون منم باسد مسرفتم سراغ باند و دیگه رفتم
شب
ات ویو
از بیرون اومده بودم لباس عوض کرده بودم و غذا هم خورده بودم چیزامو جمع کردم و رفتم خونه خودمون یعنی خونه خودم و کوک و رفتم اتاقمون با اینکه نمی خواستم ولی باید میرفتم رفتم وسایلم و جفت وسایل کوک چیدم(جونگکوک چیزاشو قبلا برده بود)
۱۰.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.