Part 38
Part 38
نشونه گرفت که صدای جونکوک بلند شد
جونکوک : بح بح وقتی ما نیستیم شیطونی میکنید
ات زود خواست از تهیونگ دور شه اما تهیونگ اون رو سفت گرفت و بیشتر به خودش نزدیکش کرد
تهیونگ : شیطونی بکنیم یا نکنیم به ات مربوط نمیشه
نشونه گرفتن سمته توپ ها که یهو درست زدن
ات زود چوب رو گذاشت و پرید بعله تهیونگ دستاشو دوره گردنش حلقه کرد و با خوشحالی گفت
ات : تونستیم تونستیم ما تونستیم
تهیونگ دستاشو دوره کمرش حلقه کرد و گفت
تهیونگ : باهم از همه چی میتونیم بر بیایم
جونکوک جیمین و شوگا به سمتشون رفتن
جونکوک : طبق ارزیابی های موسسه ما شما دونفر نیم گمشده و بهترین گزینه برای هم هستید
جیمین : اینو خوب اومدی
جونکوک : خوب عاشقای سال برید کنار نوبته ما هستن
ات : بفرمایید جئون جونکوک
جونکوک و شوگا رفتن جلو و بازی میکردن جیمین و تهیونگ هم مشغول بازی کردن شدن ات کمی رفت عقب و رویه مبل نشست داشت به اونا نگاه میکرد
نگاهش همش رویه تهیونگ بود
تو قلبش با غم و اندوه گفت
( چرا بهم نگفتی کیم تهیونگ که موندم تو خونت به ضررته )
تهیونگ : شما ها بازی کنید
تهیونگ از پیش شون رفت با چشماش دنبال ات میگشت تا اینکه دید کمی دورتر ازشون رویه مبل نشسته
خیلی آروم رفت کنارش نشست
تهیونگ : چرا اینجا نشستی چرا از پیشم رفتی
ات : هیچی همینجوری گفتم شما بازی کنید من بلد نیستم
تهیونگ : تو یه چیزیت شده چرا ازم مخفی میکنی
ات : چرا حرف گوش نمیدی من هیچی رو مخفی نمیکنم
تهیونگ دستاشو دوره شونه های ات حلقه کرد و ات رو به خودش نزدیک کرد
ات سر اش رو گذاشته رویه سینه تهیونگ و بیشتر بهش نزدیک شد
تهیونگ موهای ات رو نوازش میکرد
تهیونگ : پرنسسم چی ناراحتت کرده چرا بهم چیزی نمیگی
ات سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت
اون دونفر سکوت کرده بودن و همه جا در سکوت بود تا اینکه صدای جونکوک بلند شد
جونکوک بطری شراب قرمزی که دستش بود به طرفه شون می اومد پشته سر هم شوگا با لیوان های شراب تو دستش می اومد جیمین هم کنارش بود
جونکوک : مرغای عشق بی آیید چند پیک باهم بزنیم
اومدن
جونکوک زود اومد رویه مبل روبه رویه آنها نشست
جیمین و شوگا هم اومدن نشستن
تهیونگ : جونکوک میشه یه دفعه محض رضای خدا یه دفعه فقط یه دفعه مزاحم نشو
جونکوک : نچ نچ نمیشه شوگا لیوان ها رو بزار جلوم
شوگا : بگیر
جونکوک همیه لیوان ها رو پر کرد و به همه لیوان ها رو داد
جونکوک : بسه بسه از بغله همدیگه دربیاین
ات لیوان شراب رو گرفت و یه دفعه همه رو سرکشید ....
نشونه گرفت که صدای جونکوک بلند شد
جونکوک : بح بح وقتی ما نیستیم شیطونی میکنید
ات زود خواست از تهیونگ دور شه اما تهیونگ اون رو سفت گرفت و بیشتر به خودش نزدیکش کرد
تهیونگ : شیطونی بکنیم یا نکنیم به ات مربوط نمیشه
نشونه گرفتن سمته توپ ها که یهو درست زدن
ات زود چوب رو گذاشت و پرید بعله تهیونگ دستاشو دوره گردنش حلقه کرد و با خوشحالی گفت
ات : تونستیم تونستیم ما تونستیم
تهیونگ دستاشو دوره کمرش حلقه کرد و گفت
تهیونگ : باهم از همه چی میتونیم بر بیایم
جونکوک جیمین و شوگا به سمتشون رفتن
جونکوک : طبق ارزیابی های موسسه ما شما دونفر نیم گمشده و بهترین گزینه برای هم هستید
جیمین : اینو خوب اومدی
جونکوک : خوب عاشقای سال برید کنار نوبته ما هستن
ات : بفرمایید جئون جونکوک
جونکوک و شوگا رفتن جلو و بازی میکردن جیمین و تهیونگ هم مشغول بازی کردن شدن ات کمی رفت عقب و رویه مبل نشست داشت به اونا نگاه میکرد
نگاهش همش رویه تهیونگ بود
تو قلبش با غم و اندوه گفت
( چرا بهم نگفتی کیم تهیونگ که موندم تو خونت به ضررته )
تهیونگ : شما ها بازی کنید
تهیونگ از پیش شون رفت با چشماش دنبال ات میگشت تا اینکه دید کمی دورتر ازشون رویه مبل نشسته
خیلی آروم رفت کنارش نشست
تهیونگ : چرا اینجا نشستی چرا از پیشم رفتی
ات : هیچی همینجوری گفتم شما بازی کنید من بلد نیستم
تهیونگ : تو یه چیزیت شده چرا ازم مخفی میکنی
ات : چرا حرف گوش نمیدی من هیچی رو مخفی نمیکنم
تهیونگ دستاشو دوره شونه های ات حلقه کرد و ات رو به خودش نزدیک کرد
ات سر اش رو گذاشته رویه سینه تهیونگ و بیشتر بهش نزدیک شد
تهیونگ موهای ات رو نوازش میکرد
تهیونگ : پرنسسم چی ناراحتت کرده چرا بهم چیزی نمیگی
ات سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت
اون دونفر سکوت کرده بودن و همه جا در سکوت بود تا اینکه صدای جونکوک بلند شد
جونکوک بطری شراب قرمزی که دستش بود به طرفه شون می اومد پشته سر هم شوگا با لیوان های شراب تو دستش می اومد جیمین هم کنارش بود
جونکوک : مرغای عشق بی آیید چند پیک باهم بزنیم
اومدن
جونکوک زود اومد رویه مبل روبه رویه آنها نشست
جیمین و شوگا هم اومدن نشستن
تهیونگ : جونکوک میشه یه دفعه محض رضای خدا یه دفعه فقط یه دفعه مزاحم نشو
جونکوک : نچ نچ نمیشه شوگا لیوان ها رو بزار جلوم
شوگا : بگیر
جونکوک همیه لیوان ها رو پر کرد و به همه لیوان ها رو داد
جونکوک : بسه بسه از بغله همدیگه دربیاین
ات لیوان شراب رو گرفت و یه دفعه همه رو سرکشید ....
۱.۰k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.