رمان عشق مثلث پارت ۶۰
درسو دادم و بعد چند دیقه زنگ خورد بچه ها رفتن بیرون
ماژیک برداشتم و رو تخته ریاضی مینوشتم که حضور کسی رو تو کلاس حس کردم اهمیت ندادم و داشتم مینوشتم ولی یه جایی رو اشتباه نوشته بودم دنبال تخته پاک کن میگشتم ولی پیدا نکردم اوفف بیخیال شدم و نوشتم ولی یه دست داشت نوشته ای رو که اشتباه نوشته بودم رو پاک میکرد برگشتم طرفش
ولی با نگاش احساس کردم خون تو بدنم یخ زده
+ت..تو
مینهو:بله منم خانم سوجین
+پس بگو چقدر آشنا بودی
مینهو:بیخیال خوب چی مینویسی؟
+انگار زود صمیمی شدی
مینهو:من باهرکسی زود صمیمی نمیشم
+خوب ریاضی مینویسم تا حل کنین
مینهو:اها خوب میشه منو نگی؟
+چرا؟
مینهو:خوب...من
+بلد نیستی؟
مینهو:اوهوم
+باشه اشکال نداره بهت یاد میدم
مینهو:آخه الان زنگ میخوره چجور میخوای یاد بدی؟
+خوب آدرس خونمو بهت میدم عصری میای خونه منو بهت یاد میدم
مینهو:باش ممنونم
+خواهش میکنم
نشست سرجاش و بهم نگا میکرد منم درحال نوشتن بودم
بعضی وقتا برمیگشتم و نگاش میکردم با خنده گفتم
+چیزی شده
انگار به خودش اومده بود و با هول حرف زد
مینهو:ها..عاا.ن.نه
+پس وقتتو الکی هدر نده و اینایی که تو تخته مینویسم رو بنویس تا اومدی خونه اینو حل کنیم
مینهو:باشه
شروع کرد به نوشتن بعد اینکه تموم کردم زنگ خورد و بچه ها اومدن سر کلاس منتظر بعضی از بچه هام مونده بودم
لیا:استاد یه سوال؟
+بفرمایین
لیا:استاد شما مجردین یا متاهل
با خنده
+چرا میپرسی؟
لیا:خوب استاد شما واقعا جذابین و میخواستم بدونم متاهلین یا مجرد؟
+خوب من متاهلم
بچه ها همش سروصدا میکردن و معلوم بود که باور نمیکنن من متاهلم
لیا:استاد حالا شوهرتون کیه؟
مینهو:به تو چه لیا؟
لیا با تعجب به سمت مینهو برگشت
لیا:خوب منظوری نداشتم
+نه نه اشکالی نداره مینهو برگرد جلو
(لیا پشت مینهو نشسته بود)
+خوب بچه ها اینایی که تو تخته نوشتم و میاین مینویسین ...لیا؟بیا بنویس
لیا اومد بالای تخته و حل کرد و نشست خیلی سوال تو تخته نوشته بودم همه بچه ها حل کرده بودن یدونه مونده بود که اونم باید مینهو حل میکرد برای اینکه ضایع نشه میخواستم هرکاری انجام بده
+خوب بچه ها اینو من انجام میدم
الکس:استاد مینهو مونده
+عام الکس بیا خودت حل کن
الکس:باش
الکس اومد و حل کرد
آخيش
نشست و بهشون گفتم میتونن دو دیقه استراحت کنن و بعد زنگ میخوره
مینهو اومد پیش میزم
+چیزی میخوای؟
مینهو:خوب..ممنون
+برای چی؟
مینهو:نزاشتی پیش بچه ها ضایع بشم
+اوهوم خواهش میکنم فقط توهم قول بده که درستاو خوب بخونی
انگشت کوچیکمو جلوش گرفتم
مینهو:یاااا منم همسن توهم چجور باهام اینطوری رفتار میکنی؟
+قول؟
با خنده
مینهو:قول
و انگاشت کوچکمون رو بهم قفل کردیم
نمیدونم چند ثانیه بود که بهم خیره بودیم ولی با صدای لیا زود انگشتمو در آوردم
لیا:واو
+چیزی میخواستی؟
لیا:نه استاد فقط خواستم بگم زنگ خورده
+عاا باشه از صندلی پاشدم
+بچه هه میتونین برین خسته نباشین
وقتی بچه ها رفتن
+مینهو توهم میتونی ساعت ۴ بیای خونم
مینهو:اوک
+خدافظ
از کلاس اومدم بیرون و میخواستم تاکسی بگیرم ولی دیدم جیمین دنبالم اومده
_های بیب
+عاا جیمین توعم اینجایی؟ مگه نباید الان سرکار باشی؟
_ارع ولی سرم شلوغ نبود گفتم بیام تورو ببرم خونه
+باش بریم
مینهو:خدافظ سوجین
با لبخند ضایع بهش نگاه کردم و فهمیدم جیمین اخم کرده واایی لعنتی
_اون چرا بهت گفت سوجین؟مگه کی بود؟
+عامم خوب دانش جو هستش
ماژیک برداشتم و رو تخته ریاضی مینوشتم که حضور کسی رو تو کلاس حس کردم اهمیت ندادم و داشتم مینوشتم ولی یه جایی رو اشتباه نوشته بودم دنبال تخته پاک کن میگشتم ولی پیدا نکردم اوفف بیخیال شدم و نوشتم ولی یه دست داشت نوشته ای رو که اشتباه نوشته بودم رو پاک میکرد برگشتم طرفش
ولی با نگاش احساس کردم خون تو بدنم یخ زده
+ت..تو
مینهو:بله منم خانم سوجین
+پس بگو چقدر آشنا بودی
مینهو:بیخیال خوب چی مینویسی؟
+انگار زود صمیمی شدی
مینهو:من باهرکسی زود صمیمی نمیشم
+خوب ریاضی مینویسم تا حل کنین
مینهو:اها خوب میشه منو نگی؟
+چرا؟
مینهو:خوب...من
+بلد نیستی؟
مینهو:اوهوم
+باشه اشکال نداره بهت یاد میدم
مینهو:آخه الان زنگ میخوره چجور میخوای یاد بدی؟
+خوب آدرس خونمو بهت میدم عصری میای خونه منو بهت یاد میدم
مینهو:باش ممنونم
+خواهش میکنم
نشست سرجاش و بهم نگا میکرد منم درحال نوشتن بودم
بعضی وقتا برمیگشتم و نگاش میکردم با خنده گفتم
+چیزی شده
انگار به خودش اومده بود و با هول حرف زد
مینهو:ها..عاا.ن.نه
+پس وقتتو الکی هدر نده و اینایی که تو تخته مینویسم رو بنویس تا اومدی خونه اینو حل کنیم
مینهو:باشه
شروع کرد به نوشتن بعد اینکه تموم کردم زنگ خورد و بچه ها اومدن سر کلاس منتظر بعضی از بچه هام مونده بودم
لیا:استاد یه سوال؟
+بفرمایین
لیا:استاد شما مجردین یا متاهل
با خنده
+چرا میپرسی؟
لیا:خوب استاد شما واقعا جذابین و میخواستم بدونم متاهلین یا مجرد؟
+خوب من متاهلم
بچه ها همش سروصدا میکردن و معلوم بود که باور نمیکنن من متاهلم
لیا:استاد حالا شوهرتون کیه؟
مینهو:به تو چه لیا؟
لیا با تعجب به سمت مینهو برگشت
لیا:خوب منظوری نداشتم
+نه نه اشکالی نداره مینهو برگرد جلو
(لیا پشت مینهو نشسته بود)
+خوب بچه ها اینایی که تو تخته نوشتم و میاین مینویسین ...لیا؟بیا بنویس
لیا اومد بالای تخته و حل کرد و نشست خیلی سوال تو تخته نوشته بودم همه بچه ها حل کرده بودن یدونه مونده بود که اونم باید مینهو حل میکرد برای اینکه ضایع نشه میخواستم هرکاری انجام بده
+خوب بچه ها اینو من انجام میدم
الکس:استاد مینهو مونده
+عام الکس بیا خودت حل کن
الکس:باش
الکس اومد و حل کرد
آخيش
نشست و بهشون گفتم میتونن دو دیقه استراحت کنن و بعد زنگ میخوره
مینهو اومد پیش میزم
+چیزی میخوای؟
مینهو:خوب..ممنون
+برای چی؟
مینهو:نزاشتی پیش بچه ها ضایع بشم
+اوهوم خواهش میکنم فقط توهم قول بده که درستاو خوب بخونی
انگشت کوچیکمو جلوش گرفتم
مینهو:یاااا منم همسن توهم چجور باهام اینطوری رفتار میکنی؟
+قول؟
با خنده
مینهو:قول
و انگاشت کوچکمون رو بهم قفل کردیم
نمیدونم چند ثانیه بود که بهم خیره بودیم ولی با صدای لیا زود انگشتمو در آوردم
لیا:واو
+چیزی میخواستی؟
لیا:نه استاد فقط خواستم بگم زنگ خورده
+عاا باشه از صندلی پاشدم
+بچه هه میتونین برین خسته نباشین
وقتی بچه ها رفتن
+مینهو توهم میتونی ساعت ۴ بیای خونم
مینهو:اوک
+خدافظ
از کلاس اومدم بیرون و میخواستم تاکسی بگیرم ولی دیدم جیمین دنبالم اومده
_های بیب
+عاا جیمین توعم اینجایی؟ مگه نباید الان سرکار باشی؟
_ارع ولی سرم شلوغ نبود گفتم بیام تورو ببرم خونه
+باش بریم
مینهو:خدافظ سوجین
با لبخند ضایع بهش نگاه کردم و فهمیدم جیمین اخم کرده واایی لعنتی
_اون چرا بهت گفت سوجین؟مگه کی بود؟
+عامم خوب دانش جو هستش
۴.۸k
۲۵ دی ۱۴۰۰