فیک کوک ( رز سیاه) پارت p³³
از زبان ا/ت :
( دو روز بعد)
فردا عروسیه جونگ سو بود.
ساعت 6 برگذار میشد.( بعد از ظهر)
ساعت 9 بود و یشتر کارکنان رفته بودن ولی منو فیلیز و جونگ کوک و میا مونده بودیم کار می کردیم.
فیلیز اومد گفت : خب بچه ها برای امروز کار بسه بریم.
به شوگا زنگ زدم ولی جواب نداد..... جونگ کوک گفت : چی شده؟ نمیری؟
گفتم : به شوگا زنگ میزنم ولی جواب نمیده ( یه نفس عمیق کشید)
جونگ کوک گفت : می خوای برسونمت؟
گفتم : نه سختت میشه خودم میرم.
رفتم سمت در خروجی شرکت که اومد دنبالم و براید بغلم کرد
گفتم : چ... چی کار میکنی بزارم زمین یکی میبینه!!
گفت : هیشش.. خودم میرسونمت هیچم سختم نیست ( لبخند)
گذاشتم تو ماشین و خودشم اومد تو باشین نشست و کمربندمو
بست
گفتم : خودم بلدم کمربندمو ببندما!
گفت : عه بلد بودی ( خندید)
گفتم : یااا انقدر اذیتم نکن اصلا خودم میرم درو باز کن
گفت : باشه غلط کردم.
خندیدم و راه افتاد سمت خونم.
( چند دقیقه بعد )
رسیدیم پیاده شدم و رفتم درو با کلیدم باز کردم و گفتم : جونگ کوکا بیا
باهم رفتیم تو که دیدم شوگا از پله ها داره میاد پایین.
یه شلوار بلند مشکی پاش بود ولی پیرهنی نداشت و یه هوله تو دستش بود داشت موهاشو خوشت میکرد که گفتم : شوگا مهمون داریم
گفت : به به ... خوش اومدی جونگ کوک ( با لبخند)
۰۰۰۰۰
خب بسه دستم درد میکنه 😂
راستی دیروز خیلی حالم خوب نبود برای همین نتونستم بنویسم 🫐💜
( دو روز بعد)
فردا عروسیه جونگ سو بود.
ساعت 6 برگذار میشد.( بعد از ظهر)
ساعت 9 بود و یشتر کارکنان رفته بودن ولی منو فیلیز و جونگ کوک و میا مونده بودیم کار می کردیم.
فیلیز اومد گفت : خب بچه ها برای امروز کار بسه بریم.
به شوگا زنگ زدم ولی جواب نداد..... جونگ کوک گفت : چی شده؟ نمیری؟
گفتم : به شوگا زنگ میزنم ولی جواب نمیده ( یه نفس عمیق کشید)
جونگ کوک گفت : می خوای برسونمت؟
گفتم : نه سختت میشه خودم میرم.
رفتم سمت در خروجی شرکت که اومد دنبالم و براید بغلم کرد
گفتم : چ... چی کار میکنی بزارم زمین یکی میبینه!!
گفت : هیشش.. خودم میرسونمت هیچم سختم نیست ( لبخند)
گذاشتم تو ماشین و خودشم اومد تو باشین نشست و کمربندمو
بست
گفتم : خودم بلدم کمربندمو ببندما!
گفت : عه بلد بودی ( خندید)
گفتم : یااا انقدر اذیتم نکن اصلا خودم میرم درو باز کن
گفت : باشه غلط کردم.
خندیدم و راه افتاد سمت خونم.
( چند دقیقه بعد )
رسیدیم پیاده شدم و رفتم درو با کلیدم باز کردم و گفتم : جونگ کوکا بیا
باهم رفتیم تو که دیدم شوگا از پله ها داره میاد پایین.
یه شلوار بلند مشکی پاش بود ولی پیرهنی نداشت و یه هوله تو دستش بود داشت موهاشو خوشت میکرد که گفتم : شوگا مهمون داریم
گفت : به به ... خوش اومدی جونگ کوک ( با لبخند)
۰۰۰۰۰
خب بسه دستم درد میکنه 😂
راستی دیروز خیلی حالم خوب نبود برای همین نتونستم بنویسم 🫐💜
۵.۹k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.