فقط برای تو p39
(تهیونگ )
امروز خیلی عصبی بودم رفتم وارد بیمارستان شدم..و همونی که اون عکسو برام فرستاده بود اومد جلو....
"بابا چرا سگرمه هات تو همه؟اون عکسه فقط شبیه خانمت بود...خواستن ری اکشنتو ببینم رفیق....
با این حرفش یه سطل آب یخ خالی کردن تو سرم
وای وای من چیکار کردم....
وای... باید برگردم خونه... لعنت بهت کاریون
(ویو یونا)
امروز پدر و مادر ته برای شام میان اینجا منم تصمیم گرفتم توکبوکی و خورشت کیمچی با برنج درست کنم....اون قضیه رو چیکار کنم....وای.... نایول هم که هنوز خوابیده بود .....فقط خودم صبحونه خورد بودم...
داشتم برای شام آشپزی میکردم که دیدم... در باز شد و ته خیلی شاد اومد تو...همچنان که داشتم آشپزی میکردم....دو تا دست دور کمرم حلقه شد و از بوی عطرش فهمیدم تهیونگه
_سلام خانمم
ازم جدا شد و از پشتش یه دسته گل آورد بیرون
_این گلو برای شما گرفتم،ببخشید اشتباه کردم...
+.....
_یونا...بهم نگاه کن...لطفا...یونا!
نمیخواستم ببخشمش...من از همون اول رو اعتماد بینمون خیلی حساس بودم! اینکه بهم اعتماد داشته باشیم...نه اینکه پای یه عکس اومد وسط کاسه کوزه رو بهم بزنیم...هنوزم رد انگشتاش رو صورتم مونده بود و گوشه لبم زخم بود....
_...کاش دستم میشکست ولی صورتت اینجوری نمیشد....
اومد جلوی گاز ...هی اومد جلو و من رفتم عقب انقدر این روند میش رفت که خورد به اوپن...
با دو تا دستاش وو طرف صورتم و گرفت و بخش بخش صورتمو بوسید.... و در آخر زخم گوشه لبم و لبمو خیلی طولانی بوسید....
_ببخشید... حاضرم هر کاری بکنم که دوباره لبخندتو ببینم...یونا؟؟
+هه....مهم نیست...(غمگین)
دست گلو ازش گرفتم و گذاشتمش تو پارچ آب....
برگشتم و به ادامه کارم رسیدم....
ته هم خیلی ناراحت رفت بالا..
بعد از دوساعت با نایول اومد پایین...
○سلام مامانی
+صبحت بخیر قشنگم...
ته نشست رو صندلی و شروع کرد بهش صبحونه دادن....رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
امروز خیلی عصبی بودم رفتم وارد بیمارستان شدم..و همونی که اون عکسو برام فرستاده بود اومد جلو....
"بابا چرا سگرمه هات تو همه؟اون عکسه فقط شبیه خانمت بود...خواستن ری اکشنتو ببینم رفیق....
با این حرفش یه سطل آب یخ خالی کردن تو سرم
وای وای من چیکار کردم....
وای... باید برگردم خونه... لعنت بهت کاریون
(ویو یونا)
امروز پدر و مادر ته برای شام میان اینجا منم تصمیم گرفتم توکبوکی و خورشت کیمچی با برنج درست کنم....اون قضیه رو چیکار کنم....وای.... نایول هم که هنوز خوابیده بود .....فقط خودم صبحونه خورد بودم...
داشتم برای شام آشپزی میکردم که دیدم... در باز شد و ته خیلی شاد اومد تو...همچنان که داشتم آشپزی میکردم....دو تا دست دور کمرم حلقه شد و از بوی عطرش فهمیدم تهیونگه
_سلام خانمم
ازم جدا شد و از پشتش یه دسته گل آورد بیرون
_این گلو برای شما گرفتم،ببخشید اشتباه کردم...
+.....
_یونا...بهم نگاه کن...لطفا...یونا!
نمیخواستم ببخشمش...من از همون اول رو اعتماد بینمون خیلی حساس بودم! اینکه بهم اعتماد داشته باشیم...نه اینکه پای یه عکس اومد وسط کاسه کوزه رو بهم بزنیم...هنوزم رد انگشتاش رو صورتم مونده بود و گوشه لبم زخم بود....
_...کاش دستم میشکست ولی صورتت اینجوری نمیشد....
اومد جلوی گاز ...هی اومد جلو و من رفتم عقب انقدر این روند میش رفت که خورد به اوپن...
با دو تا دستاش وو طرف صورتم و گرفت و بخش بخش صورتمو بوسید.... و در آخر زخم گوشه لبم و لبمو خیلی طولانی بوسید....
_ببخشید... حاضرم هر کاری بکنم که دوباره لبخندتو ببینم...یونا؟؟
+هه....مهم نیست...(غمگین)
دست گلو ازش گرفتم و گذاشتمش تو پارچ آب....
برگشتم و به ادامه کارم رسیدم....
ته هم خیلی ناراحت رفت بالا..
بعد از دوساعت با نایول اومد پایین...
○سلام مامانی
+صبحت بخیر قشنگم...
ته نشست رو صندلی و شروع کرد بهش صبحونه دادن....رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۱۶.۲k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.