یادمه اون شب ک نبودی و رفته بودی بیمارستان،متکاتو باخودم

یادمه اون شب ک نبودی و رفته بودی بیمارستان،متکاتو باخودم بردم و گذاشتم زیر سرم آخه دلتنگت بودم،انگار بهم الهام شده بوداین رفتن برگشتی نداره ودیدارمون میره به قیامت،صبح باصدای دادو فریادو جیغ ازخواب پریدم ویه عالمه جمعیت توخونه بودوآقا خون روی صورتش ریخته بود،آخه وقتی بهش گفتن تودیگه تواین دنیا نیستی و پیشمون برنمیگردی سرشو زده بودبه ستون خونه وسرش شکسته بود الانم مثل همون روز دارم ب پهنای صورتم اشک میریزم ومثل همون روز تنم مثل بید داره میلرزه
مامان دختر کوچولوت بزرگ شداما جای خالیت تو قلبش تبدیل شد ب ی حفره،قلبم درد میکنه،امونمو بریده،اما صدام درنمیاد
کاش بودی ومثل اون وقتا من سرمو میزاشتم تودامنت وگریه میکردم وتو ناز دختر یکی یدونتو می کشیدی وموهامو می بافتی و ارومم میکردی
مدتی پیش ب پسرخاله گفتم وقتی مشکل داری وناراحتی برو پیش خاله بهش بگو دعات کنه ناراحتیت رفع میشه،آخه اونا جای حقن و اون دنیا هم مشکل گشان، گفت نه،میترسم ناراحت بشه و معذب مامانم
کلی خجالت کشیدم وشرمندتم ک تو این سالها همش بدو بدو اومدم پیشت وبادرد ودلام ناراحتت کردم دخترت دلش کوچیکه وحرف تو دلش نمی مونه
دوباره ی سال دیگه گذشت ک من ندارمت وب بهانه سالگردت دارم برات مینویسم
ببخش منو
خانوم،بانو ازم ناراحت نباش،من تمام سعیمو کردم دختر خوبی باشم اما نشدونتونستم اونی باشم که تو دوست داشتی،اشتباهاتم و ندید بگیر و منو ببخش آغوشتو باز کن برام،خوابم میاد،دلم آرامش میخواد
اگر مایل بودیدو دوست داشتیدیک فاتحه یاصلوات هدیه کنید ب روح مامان قشنگم.ممنون