عشقی در افسانه ها پارت ۱۶
سلام به خاطر دیر پارت دادنم عذرخواهی میکنم
که یک دفعه با یه لگد چنان درو باز کردین که همه سه متر پریدن هوا
چون در با صدای وحشتناکی شد
سانمی: یعنی نهایت ادبتو گذاشتی به اجرا
[جمله معروف مامانم]
ا.ت:وقتی بزرگترایی مثل شما داشته باشیم همین میشه دیگه
سانمی که دود از کلش بلند میشد فقط خودشو کنترل میکرد که جرت نده
مایکیم یه لبخند شیطانی:زد ضایع شد
وقتی که در باز شد همه چند لحظه هنگ کردن هیچکس نمیدونست تو میخوای بیای بعد همه لبخند بزرگ زدن و گفتن:سلام
رفتی جلو و گفتی سلام به همگی و همه رو با یه لبخند شیطانی نگاه میکردی
یوریچی:خیلی خوشحالم که اومدی ولی معلوم نیست تو اون مغز مریض چی میگذره
تنگن:او مای گاد چه ورود پر زرق و برقی
کوکوشیبو:پس بالاخره اومدی
ا.ت:بله اومدم که اومدم
خلاصه رفتید داخل و همه با همدیگه آشنا شدن شینوبو هم به یکی از خدمتکارای اونجا گفت بستنی بیاره کوفت کنید
پرش زمانی ساعت ۳ بعد از ناهار
هر کس یه جا کپه مرگشو گذاشته بود
سانمی دلش میخواست مایکی رو جر بده چون به تو میچسبید
مایکی هم میخواست سانمی رو جر بده
که تو یه لبخند شیطانی زدی و رفتی گفتی من الان میام
مایکی در ذهن:یعنی کجا رفت
آخ فضولیم گل کرده
و بله شما بعد از ۱۰ دقیقه با یه شیشههایی که توش پر عرق بود برگشت
سمت برقی گفتید:نظرتون چیه یکم خوش بگذرونیم
مایکی چشاش ستارهای شد
دراکن یه دونه زد پس کله
درامن:مایکی فکرشم نکن تو هنوز سنت کمه اول من میخورم
مایکی:تو گوه میخوری تو از من یه سال کوچیکتری
و بله مایکی و دراکن گیس گیس کشی رو شروع میکنن
تنگن: من که پایم شما رو نمیدونم
یه دفعه سانمی با یه لبخند شیطانی میاد سمت تو
سانمی:خوب به نفعته که اونا رو بذاری زمین و بت مرگی همینجا
مایکی:باهاش درست حرف بزن
سانمی:تو یکی خفه شو
ا.ت:یک باهاش درست حرف بزن
دوم اگه نظرم زمین چی میشه
سانمی:ببین سری پیش که مست کرده بودی یادم نمیره چه بلایی به سرمون آوردی هر روز کاگایا_ساما من رو سرزنش میکرد که چرا ولت کردم
ا.ت:دوست داشتم
هینا:ا.ت چان تو مست کرده بودی
ا.ت:آره چرا که نه همش تقصیر تنگنه آورد داد گفت بخور منم خوردم
سانمی:الان دوست داشتن رو بهت نشون میدم
سانمی اون روی سگش بالا اومده بود میخواست با تو دعوا کنه تو هم اون رو سگت بالا اومده بود دلت هوس دعوا کرده بود داشتید به هم حمله میکردید
رنگوکو:بچهها خودتون رو کنترل کنید
مویچیرو: خشونت اصلاً کار قشنگی نیست
یوریچی:اینجا دو تا بچه نشسته زشته یکم از تانجیرو یاد بگیرید خیلی آدم پاکیه
شما یقه همدیگرو گرفتید که مشتاتونو بخوابونید تو صورت همدیگه مایکی میخواستم سانمی رو جر بده چون به قول دراکن به دوست دخترش نزدیک شده دراکن داشت
حمایت يادتون نره
که یک دفعه با یه لگد چنان درو باز کردین که همه سه متر پریدن هوا
چون در با صدای وحشتناکی شد
سانمی: یعنی نهایت ادبتو گذاشتی به اجرا
[جمله معروف مامانم]
ا.ت:وقتی بزرگترایی مثل شما داشته باشیم همین میشه دیگه
سانمی که دود از کلش بلند میشد فقط خودشو کنترل میکرد که جرت نده
مایکیم یه لبخند شیطانی:زد ضایع شد
وقتی که در باز شد همه چند لحظه هنگ کردن هیچکس نمیدونست تو میخوای بیای بعد همه لبخند بزرگ زدن و گفتن:سلام
رفتی جلو و گفتی سلام به همگی و همه رو با یه لبخند شیطانی نگاه میکردی
یوریچی:خیلی خوشحالم که اومدی ولی معلوم نیست تو اون مغز مریض چی میگذره
تنگن:او مای گاد چه ورود پر زرق و برقی
کوکوشیبو:پس بالاخره اومدی
ا.ت:بله اومدم که اومدم
خلاصه رفتید داخل و همه با همدیگه آشنا شدن شینوبو هم به یکی از خدمتکارای اونجا گفت بستنی بیاره کوفت کنید
پرش زمانی ساعت ۳ بعد از ناهار
هر کس یه جا کپه مرگشو گذاشته بود
سانمی دلش میخواست مایکی رو جر بده چون به تو میچسبید
مایکی هم میخواست سانمی رو جر بده
که تو یه لبخند شیطانی زدی و رفتی گفتی من الان میام
مایکی در ذهن:یعنی کجا رفت
آخ فضولیم گل کرده
و بله شما بعد از ۱۰ دقیقه با یه شیشههایی که توش پر عرق بود برگشت
سمت برقی گفتید:نظرتون چیه یکم خوش بگذرونیم
مایکی چشاش ستارهای شد
دراکن یه دونه زد پس کله
درامن:مایکی فکرشم نکن تو هنوز سنت کمه اول من میخورم
مایکی:تو گوه میخوری تو از من یه سال کوچیکتری
و بله مایکی و دراکن گیس گیس کشی رو شروع میکنن
تنگن: من که پایم شما رو نمیدونم
یه دفعه سانمی با یه لبخند شیطانی میاد سمت تو
سانمی:خوب به نفعته که اونا رو بذاری زمین و بت مرگی همینجا
مایکی:باهاش درست حرف بزن
سانمی:تو یکی خفه شو
ا.ت:یک باهاش درست حرف بزن
دوم اگه نظرم زمین چی میشه
سانمی:ببین سری پیش که مست کرده بودی یادم نمیره چه بلایی به سرمون آوردی هر روز کاگایا_ساما من رو سرزنش میکرد که چرا ولت کردم
ا.ت:دوست داشتم
هینا:ا.ت چان تو مست کرده بودی
ا.ت:آره چرا که نه همش تقصیر تنگنه آورد داد گفت بخور منم خوردم
سانمی:الان دوست داشتن رو بهت نشون میدم
سانمی اون روی سگش بالا اومده بود میخواست با تو دعوا کنه تو هم اون رو سگت بالا اومده بود دلت هوس دعوا کرده بود داشتید به هم حمله میکردید
رنگوکو:بچهها خودتون رو کنترل کنید
مویچیرو: خشونت اصلاً کار قشنگی نیست
یوریچی:اینجا دو تا بچه نشسته زشته یکم از تانجیرو یاد بگیرید خیلی آدم پاکیه
شما یقه همدیگرو گرفتید که مشتاتونو بخوابونید تو صورت همدیگه مایکی میخواستم سانمی رو جر بده چون به قول دراکن به دوست دخترش نزدیک شده دراکن داشت
حمایت يادتون نره
۲.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.