کینه ایی🎧
کینه ایی🎧
Part:³¹
داشتیم میرفتیم که هستی داشت مارو از پنجره نگاه میکرد یه پوزخند پرنگ تحویلش دادم که سریع از کناز پنجره دور شد
سریع منو نیکا وارد ماشین شدیمو نگهبانا درو باز کردن و ارسلان ماشینو برد بیرون و در ماشین اهنگو پلی کرد
باهم از دست زمان فرار میکردیم
حالا دنبال همون شبا میگردیم
نبود برا اونا هیچ
اکساسی
تو منو روانی کردی
اکساسی
من نیکا با اهنگ همخونی میکردیم و ارسلان هم دستشو از پنجره گذاشته بود بیرون
اولین جایی که رفتیم رفیتیم پاساژ
من وقتی که از خونمون زدم بیرون و اومدم تو عمارت
یه کارت بانکی داشتم که همکارای بابام به خواست بابام برام پول میزدن ۷ میلیون
ولی از موقعی که از خونه زدم بیرونو اومدم عمارت پول فقط ۵۰۰ تومن تو کارتم بود
و نمیشد گفت که از ارسلان بگیرم
خجالتم میومد
سعی کردم زیاد وسیله نخرم ک اندازه پولم خرج کنم
وارد پاساژ شدیم و اولین جایی که رفیتیم لباس فروشی بود و یه لباس جین با شلوارش دیدم
۵۰۰ هزار تومن
اگه میخریدمش بد میشد و نمیتونستم دیگه چیزی بخرم
همون سته لباسه و رفتم بخرم ارسلان گفت:
_اقا بفرمایید از کارت من بکشید
این حرفو که زد خیل خوشحال شده بودم
اون واقعا برای من خرج میکنه
باورم نمیشد
چون اولین باری بود که باهاش اومدم بیرون و نمیدونستم برام حتی خرجم میکنه
لبخند پرنگی تحویلش دادم که دستشو انداخت دور کمرم .
و لباسو از دست مرده گرفتم
و از مغازه زدیم بیرون
_مرسی ارسللاووونن
لبخندی بهم زد و رفتیم مغازه بعدی
۶ دست بیشتر لباس نخریدم و رفتیم از پاساژ بیرون
که ارسلان مارو برد شهر بازی
شهربازی چنتا وسیله سوار شدیم و خیلی خوش گذشت
بعد از شهر بازی رفتیم رستوزان و یه سوشی خوردیم و رفتیم بام
_وایییی ازسلان خیلی خوش گذشت دمت گرم
_راست میگه نیکا خیلی خوش گذشت دستت درد نکنه
_خوب حالا کی غرورش کم شد
نیکا و دیانا:تووو
_عه من چرا
۳ تامون باهم زدیم زیر خنده و سواز شدیم و رفتیم خونه
رسیدیم خونه که هستی نشسته بود
_شروع شد دوباره شروع شد
هستی:خوش گذشت
_بدون تو بد نمیگذره
دیگه در بدلی بینمون نشدو رفتیم تو اتاقامون
_واییی که چقدر خستم خوب شد زود رامونو شدیم اومدیم تو اتاقمون وگرنه ۳ ساعت تمام باید مثل مختار باهم جنگ میکردیم
لبخندی نثارم کردو لباساشو کند و روی تخت دراز کشید و ننم رفتم کنارش عمدیگه رو بغل کردیمو خابیدیم
..........................
........
.....
...
..
..
...
.....
.........................
Part:³¹
داشتیم میرفتیم که هستی داشت مارو از پنجره نگاه میکرد یه پوزخند پرنگ تحویلش دادم که سریع از کناز پنجره دور شد
سریع منو نیکا وارد ماشین شدیمو نگهبانا درو باز کردن و ارسلان ماشینو برد بیرون و در ماشین اهنگو پلی کرد
باهم از دست زمان فرار میکردیم
حالا دنبال همون شبا میگردیم
نبود برا اونا هیچ
اکساسی
تو منو روانی کردی
اکساسی
من نیکا با اهنگ همخونی میکردیم و ارسلان هم دستشو از پنجره گذاشته بود بیرون
اولین جایی که رفتیم رفیتیم پاساژ
من وقتی که از خونمون زدم بیرون و اومدم تو عمارت
یه کارت بانکی داشتم که همکارای بابام به خواست بابام برام پول میزدن ۷ میلیون
ولی از موقعی که از خونه زدم بیرونو اومدم عمارت پول فقط ۵۰۰ تومن تو کارتم بود
و نمیشد گفت که از ارسلان بگیرم
خجالتم میومد
سعی کردم زیاد وسیله نخرم ک اندازه پولم خرج کنم
وارد پاساژ شدیم و اولین جایی که رفیتیم لباس فروشی بود و یه لباس جین با شلوارش دیدم
۵۰۰ هزار تومن
اگه میخریدمش بد میشد و نمیتونستم دیگه چیزی بخرم
همون سته لباسه و رفتم بخرم ارسلان گفت:
_اقا بفرمایید از کارت من بکشید
این حرفو که زد خیل خوشحال شده بودم
اون واقعا برای من خرج میکنه
باورم نمیشد
چون اولین باری بود که باهاش اومدم بیرون و نمیدونستم برام حتی خرجم میکنه
لبخند پرنگی تحویلش دادم که دستشو انداخت دور کمرم .
و لباسو از دست مرده گرفتم
و از مغازه زدیم بیرون
_مرسی ارسللاووونن
لبخندی بهم زد و رفتیم مغازه بعدی
۶ دست بیشتر لباس نخریدم و رفتیم از پاساژ بیرون
که ارسلان مارو برد شهر بازی
شهربازی چنتا وسیله سوار شدیم و خیلی خوش گذشت
بعد از شهر بازی رفتیم رستوزان و یه سوشی خوردیم و رفتیم بام
_وایییی ازسلان خیلی خوش گذشت دمت گرم
_راست میگه نیکا خیلی خوش گذشت دستت درد نکنه
_خوب حالا کی غرورش کم شد
نیکا و دیانا:تووو
_عه من چرا
۳ تامون باهم زدیم زیر خنده و سواز شدیم و رفتیم خونه
رسیدیم خونه که هستی نشسته بود
_شروع شد دوباره شروع شد
هستی:خوش گذشت
_بدون تو بد نمیگذره
دیگه در بدلی بینمون نشدو رفتیم تو اتاقامون
_واییی که چقدر خستم خوب شد زود رامونو شدیم اومدیم تو اتاقمون وگرنه ۳ ساعت تمام باید مثل مختار باهم جنگ میکردیم
لبخندی نثارم کردو لباساشو کند و روی تخت دراز کشید و ننم رفتم کنارش عمدیگه رو بغل کردیمو خابیدیم
..........................
........
.....
...
..
..
...
.....
.........................
۴.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.