پارت ۴
فردا: صبح بود یکی اومد تو گفت آماده باش گفتم برای چی گفت ارباب دستور دادن اعدامت کنن با یان حرفش انگار دنیا رو سرم خراب شد چرا گفتم :خواهش میکنم بخدا من کاری نکردم بزارید برم اومد بردم رفت بین اون همه جمعیت که محکم زدن زیر پام که افتادم رو زانو هام که همون شیطان اومد همه خم شدن داشت فقط منو نگاه میکرد دستور داد که شروع کنن داشتم بی صدا گریه میکردم میخواست با شمشیر سرم رو بزنه که یهو همون پسره منظورم تهیونگه که حالش بد شد دستور داد وایسا گفتن ولی ارباب ایندفعه با داد گفت گفتم وایسا همه ترسیدن گفتم ارباب حالتون خوبه ویو تهیونگ:امروز قرار بود اون دختره که بهم بی احترامی کرد رو اعدام کنن رفتم نشستم داشتم نگاه میکردم که میخواستن بکشنش که یهو حالم بعد شد گردنم خیلی درد شدیدی داشتم تا حالا همچین دردی نداشتم دست کشیدم رو گردنم فهمیدم همون جاییه که اون دختره گاز گرفته بود بود دستور دادم کاری نکنن رفتم اتاقم به این فکر میکردم چرا اینجوری شدم تاحالا همچین چیزی تجربه نکرده بودم حتماً کار اون دخترس رفتم پیشش ویو ا/ت :نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم از اینکه نمردم ولی چرا نکشتم اونم کی اونم شیطان که به کسی رحم نکرده یه یهو یکی اومد داخل دیدم همونه منظورم تهیونگه خیلی عصبانی بود چشماش رنگ خون بود با ی دستش منو کشید سمت خودش خیلی ترسیده بودم داشتم میلرزیدم داشت خفم میکرد گلوم رو محکم گرفته بود ول نمی کرد گفت باهام چیکار کردی هااا چیکار کردی که من حالم بد شد داشتم همینجوری نگاش میکردم که چشمام افتاد تو چشاش انگار داشتم توش غرق میشدم تاحالا همچین حسی نداشتم چرا اینجوری شدم داشت گریه می کرد که دستام شل شد ولش کردم که دستم رفت سمت چشاش اشکاشو پاک کردم چرا احساس میکنم دلم به رحم اومد من اونم من شیطان که تاحالا به کسی رحم نکردم کارام دست خودم نبود رفتم بیرون ویو ا/ت:دشت یجوری نگام میکرد احساس ولم کرد قرمزی چشاش رفت یه یهو دیدم داره اشکامو پاک میکنه این چرا اینجوریه واع ولی دستاش خیلی آرامش بخش و گرم بود برای اولین بار تو عمرم احساس آرامش و امنیت کردم چه رفت بیرون .....
پارت بعد بسیار بسیار هیجانی تر شرط برای پارت بعد:۱۲ لایک ۱۲ کامنت 🖤✨
پارت بعد بسیار بسیار هیجانی تر شرط برای پارت بعد:۱۲ لایک ۱۲ کامنت 🖤✨
۷.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.