p2
p2
توی راه*
ات:میگم نریم بار
اون وو:خب پس کجا بریم؟
ات:بریم شهر بازی
اون وو:باشه
ات:جدی؟یعنی برام عجیبه انقد راحت قبول کردی
اون وو:حجیب نباشع
ات:تو چت شده؟
اون وو:هیچی
ات:بااشه
اون وو:حالا بلند شو رسیدیم
ات:باش😁
اون وو:ات
ات:...
اون وو:ات
ات:..
اون وو ویو*
صداش میزدم جواب نمیداد فهمیدم که دوس پرسشو که بهش خیانت کرده رو دیده که با یه دختر دیگس وایسا...داره پیاد سمت ات
ات:ببین اون وو تو باید نقش دوس پسرمو بازی کنی
اون وو:باشه چون اون دختره که باهاش اومده بیرون دوس دختر قبلی منه
ات:اوکی
دستشو دور دستم حلقه کرد
هانسول:بههههه ببین کی اینجاست خانم پارک ات
ات:برو گمشو
هانسول:میبینم که دوس پسر جدید پیدا کردی
اون وو:شما کی باشی؟
هانسول:من دوس پسر ات ام
اون وو:تا جایی که یادمه من دوس پسرش بودم و ات جز برادرش با هیچ پسر دیگه ای حرف نزده(جدی و کمی داد)
ات:چاگی بیا بریرم به کارمون برسیم
اون وو:بیب میدونی من اعصابم از این خورد میشه
ات لباشو گذاشت رو لبای اون وو
واییی ات منو بوسیدددددددددد
هانسول هم چشاش شده بود چهارتا که رفت
اون وو:چرا منو بوسیدی
ات:میخواستم طبیعی تر در بیاد
اون وو:اوکی حالا کجا بریم
ات:بریم ترن هوایی
اون وو:بسم الله بریم
ات(خنده)
رفتن سوار شدن*
موقعی که شدت گرفت*
اون وو:یااااا منن چه غلطی کردم که باید اینجا باشم(خیلی خیلی خیلی خیلی داد)
ات:هوووووو اون وو به این خوبی
نگو که از ارتفاع میترسی
اون وو:آره میترسم فقط وایسه
بعد بازی*
اون وو داشت بالا میاورد*
ات:یااا حالا بسه دیگه بریم خونه
اون وو:با...شه...(نفس نفس)
هر کی رفت خونه ی خودش*
جیمین:میبینم که اصلا مست نیستی
ات:خب نرفته بودیم بار
جیمین:کجا رفته بودین؟(کمی عصبی)
ات:رفته بودیم شهر بازی(ترس)
جیمین:خب حالا ییا بشین
ات:باشه(ناراحت)
جیمین:چرا ناراحتی بگو چیشده
ات:هانسول و دیدم با یه دختر اون دختر دوس دختر اون وو بود(گریه)
جیمین:هیشش گریه نکن(بغلش کرد)
ات:نم..هق...تونم..هق..گریه...هق...نکنم..(گریه و عر زدن)
جیمین:یاا گریه نکن دیگه خودت میدونی من تحمل غمت رو ندارم
ات ویو*
در همین لحظه یکی مث گاو اومد داخل خونه
اون وو ویو*
رفتم خونه با خانوادم دعوام شد که چرا دوست صمیمیم دختره بعد از خونه انداختنم ییرون
اون وو:دارین چیکار میکنی
جیمین:دارم ات رو آروم میکنم(بغض)
اون وو:مگه چیکار کرده
جیمین:داره گریه میکنه(بغض)
اون وو:خو تو چرا بغض داری؟
جیمین:چون سختی کشیدن ات تنها سختی منه(گریه)
جیمینو بغل کردم
اون وو:گریه نکن دیگه الان من میرم ات رو آروم میکنم به شرط اینکه گریا نکنی باشه؟
جیمین:باشه(گریه)
اون وو:آفرین
رفتم سمت ات و...
توی راه*
ات:میگم نریم بار
اون وو:خب پس کجا بریم؟
ات:بریم شهر بازی
اون وو:باشه
ات:جدی؟یعنی برام عجیبه انقد راحت قبول کردی
اون وو:حجیب نباشع
ات:تو چت شده؟
اون وو:هیچی
ات:بااشه
اون وو:حالا بلند شو رسیدیم
ات:باش😁
اون وو:ات
ات:...
اون وو:ات
ات:..
اون وو ویو*
صداش میزدم جواب نمیداد فهمیدم که دوس پرسشو که بهش خیانت کرده رو دیده که با یه دختر دیگس وایسا...داره پیاد سمت ات
ات:ببین اون وو تو باید نقش دوس پسرمو بازی کنی
اون وو:باشه چون اون دختره که باهاش اومده بیرون دوس دختر قبلی منه
ات:اوکی
دستشو دور دستم حلقه کرد
هانسول:بههههه ببین کی اینجاست خانم پارک ات
ات:برو گمشو
هانسول:میبینم که دوس پسر جدید پیدا کردی
اون وو:شما کی باشی؟
هانسول:من دوس پسر ات ام
اون وو:تا جایی که یادمه من دوس پسرش بودم و ات جز برادرش با هیچ پسر دیگه ای حرف نزده(جدی و کمی داد)
ات:چاگی بیا بریرم به کارمون برسیم
اون وو:بیب میدونی من اعصابم از این خورد میشه
ات لباشو گذاشت رو لبای اون وو
واییی ات منو بوسیدددددددددد
هانسول هم چشاش شده بود چهارتا که رفت
اون وو:چرا منو بوسیدی
ات:میخواستم طبیعی تر در بیاد
اون وو:اوکی حالا کجا بریم
ات:بریم ترن هوایی
اون وو:بسم الله بریم
ات(خنده)
رفتن سوار شدن*
موقعی که شدت گرفت*
اون وو:یااااا منن چه غلطی کردم که باید اینجا باشم(خیلی خیلی خیلی خیلی داد)
ات:هوووووو اون وو به این خوبی
نگو که از ارتفاع میترسی
اون وو:آره میترسم فقط وایسه
بعد بازی*
اون وو داشت بالا میاورد*
ات:یااا حالا بسه دیگه بریم خونه
اون وو:با...شه...(نفس نفس)
هر کی رفت خونه ی خودش*
جیمین:میبینم که اصلا مست نیستی
ات:خب نرفته بودیم بار
جیمین:کجا رفته بودین؟(کمی عصبی)
ات:رفته بودیم شهر بازی(ترس)
جیمین:خب حالا ییا بشین
ات:باشه(ناراحت)
جیمین:چرا ناراحتی بگو چیشده
ات:هانسول و دیدم با یه دختر اون دختر دوس دختر اون وو بود(گریه)
جیمین:هیشش گریه نکن(بغلش کرد)
ات:نم..هق...تونم..هق..گریه...هق...نکنم..(گریه و عر زدن)
جیمین:یاا گریه نکن دیگه خودت میدونی من تحمل غمت رو ندارم
ات ویو*
در همین لحظه یکی مث گاو اومد داخل خونه
اون وو ویو*
رفتم خونه با خانوادم دعوام شد که چرا دوست صمیمیم دختره بعد از خونه انداختنم ییرون
اون وو:دارین چیکار میکنی
جیمین:دارم ات رو آروم میکنم(بغض)
اون وو:مگه چیکار کرده
جیمین:داره گریه میکنه(بغض)
اون وو:خو تو چرا بغض داری؟
جیمین:چون سختی کشیدن ات تنها سختی منه(گریه)
جیمینو بغل کردم
اون وو:گریه نکن دیگه الان من میرم ات رو آروم میکنم به شرط اینکه گریا نکنی باشه؟
جیمین:باشه(گریه)
اون وو:آفرین
رفتم سمت ات و...
۱۳.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.