تکپارتی آدمی ک بش تبدیل شدم توپیج قبلیم بودپاک شدش
حوله رو برداشت و صورتشو خشک کرد و گوشی از اتاق پرت کرد....
به سمت تختش رفت و خواست دراز بِکِشه که صدایِ درِ اتاقش که داشت آروم باز میشد اونو وادار به برگشتن کرد....
دید دخترکوچولوی ³ سالش عروسکِ خرسی بِدَست
داره میاد تو اتاقش...
×:آپااا...پن خوافم نمیبلهه!
_:بیا بغلِ بابایی خرگوش کوچولو!
×:باچهه!
دخترک با دو به سمتِ پدرش رفت و خودشو تو آغوشِ پناهگاهِ امنش انداخت...
جونگکوک دخترک رو به بالاتنه لُخت خودش فِشُرد و لب زد:
_:خیلی کوچولو و ظریفی جئون بایول!
+:پن کوشولو نیچتم بلام قچه بگو!
جونگکوک دراز کشید وپتو رو رو خودش و بایول کشید با صدای آروم و نجواگونه لب زد:
_: یه روز یه پروانه کوچولو به آقا خرسه میگه 'دوستت دارم' آقاخرسه خمیازه میکشه و میگه: 'باشه' و بعدش به خواب میره, ماه ها میگذره و آقا خرسه از خواب زمستونی بیدار میشه;داد میرنه' پروانه من هم دوستت دارم' اما عمر پروانه کوچولو فقط سه روز بود.
×:آپا چلا آخه؟چلا آقا خلسه زودتر ندفت به پلوانه؟
جونگکوک موهایه دخترشو نوازش کرد و گفت:
_:بزرگتر که شدی بت میگم خرگوش کوچولو!
×:...آپااا...اوما کجاس؟چلا پن هیشوقت نتیدمش؟
جونگکوک بینیِ بایول رو کشید و با لحنی که توش غم موج میزر گفت:
_:بزرگ که شدی اینم بت میگم قشنگِ بابا!
×:چلا اج جواب تادن دلباره اوما خود...خود راضی.. نه خود لاری نه....
جونگکوک خنده ای کرد و گفت:خودداری؟
×:آله آله...چلا اج جواب تادن دلباره اوما همین خود چیچی میتنی؟
_:چون شبی که من گریه کردم،مادرت برای یکی دیگه خندید . . . !
×:هاااا؟؟؟
_:بزرگ شی میفهمی عزیزکم بگیر بخواب....
~ ⁷ ماه بعد ~
دختر دنبال پسر دوید و کتشو کشید و گفت:
×:میفهمی چی میگی جونگکوک؟من مادرشم!
همونقدر که تو پدرشی منم حق دارم!تو نمیتونی بایول رو خودت بزرگ کنی!
_:اون شب که داشتی به اون پسره میدادی
باید فکرِ ابنجاشم میکردی!
دختر پوزخندی زدُ گفت:
هه تو بدون من هیچی!
اون کسی که تورو ساخت من بودم!
دووم نمیاری خودت با پای خودت برمیگردی!
_:ولی میدونی تو این چند ماهی که نبودی چیشد؟اون آدمی که تو ساختی مرد و یکی دیگه متولد شد!آدمی که بهش تبدیل شدمو خیلی دوست دارم!
یه آدم که به موقعش احساسیه و به موقعش منطقش حرف اولو میزنه...
آدمی که به اندازه توجه میکنه و از هیچکی توقعی نداره... آدمی که هرچیز الکی یا هر آدمی نمیتونه ناراحتش کنه...
یه آدم که وابستگی مریض گونه نداره...
یه آدم که هدف داره، رو پا خودش ایستاده و قوی جلو میره...
آره این آدمو دوست دارم چون با هر تجربه ای خودشو محکم تر از قبل میسازه...
آدمی که یه لیست سیاه برای خودش داره و آدمایه فیک رو دور میندازه!
برام مهم نیستی دیگه جئون میونگ!
پسر پوزخندی زد و گفت:
_:اوه....یادم رفت شما خانمِ پارک هستین!
•کامنت؟
به سمت تختش رفت و خواست دراز بِکِشه که صدایِ درِ اتاقش که داشت آروم باز میشد اونو وادار به برگشتن کرد....
دید دخترکوچولوی ³ سالش عروسکِ خرسی بِدَست
داره میاد تو اتاقش...
×:آپااا...پن خوافم نمیبلهه!
_:بیا بغلِ بابایی خرگوش کوچولو!
×:باچهه!
دخترک با دو به سمتِ پدرش رفت و خودشو تو آغوشِ پناهگاهِ امنش انداخت...
جونگکوک دخترک رو به بالاتنه لُخت خودش فِشُرد و لب زد:
_:خیلی کوچولو و ظریفی جئون بایول!
+:پن کوشولو نیچتم بلام قچه بگو!
جونگکوک دراز کشید وپتو رو رو خودش و بایول کشید با صدای آروم و نجواگونه لب زد:
_: یه روز یه پروانه کوچولو به آقا خرسه میگه 'دوستت دارم' آقاخرسه خمیازه میکشه و میگه: 'باشه' و بعدش به خواب میره, ماه ها میگذره و آقا خرسه از خواب زمستونی بیدار میشه;داد میرنه' پروانه من هم دوستت دارم' اما عمر پروانه کوچولو فقط سه روز بود.
×:آپا چلا آخه؟چلا آقا خلسه زودتر ندفت به پلوانه؟
جونگکوک موهایه دخترشو نوازش کرد و گفت:
_:بزرگتر که شدی بت میگم خرگوش کوچولو!
×:...آپااا...اوما کجاس؟چلا پن هیشوقت نتیدمش؟
جونگکوک بینیِ بایول رو کشید و با لحنی که توش غم موج میزر گفت:
_:بزرگ که شدی اینم بت میگم قشنگِ بابا!
×:چلا اج جواب تادن دلباره اوما خود...خود راضی.. نه خود لاری نه....
جونگکوک خنده ای کرد و گفت:خودداری؟
×:آله آله...چلا اج جواب تادن دلباره اوما همین خود چیچی میتنی؟
_:چون شبی که من گریه کردم،مادرت برای یکی دیگه خندید . . . !
×:هاااا؟؟؟
_:بزرگ شی میفهمی عزیزکم بگیر بخواب....
~ ⁷ ماه بعد ~
دختر دنبال پسر دوید و کتشو کشید و گفت:
×:میفهمی چی میگی جونگکوک؟من مادرشم!
همونقدر که تو پدرشی منم حق دارم!تو نمیتونی بایول رو خودت بزرگ کنی!
_:اون شب که داشتی به اون پسره میدادی
باید فکرِ ابنجاشم میکردی!
دختر پوزخندی زدُ گفت:
هه تو بدون من هیچی!
اون کسی که تورو ساخت من بودم!
دووم نمیاری خودت با پای خودت برمیگردی!
_:ولی میدونی تو این چند ماهی که نبودی چیشد؟اون آدمی که تو ساختی مرد و یکی دیگه متولد شد!آدمی که بهش تبدیل شدمو خیلی دوست دارم!
یه آدم که به موقعش احساسیه و به موقعش منطقش حرف اولو میزنه...
آدمی که به اندازه توجه میکنه و از هیچکی توقعی نداره... آدمی که هرچیز الکی یا هر آدمی نمیتونه ناراحتش کنه...
یه آدم که وابستگی مریض گونه نداره...
یه آدم که هدف داره، رو پا خودش ایستاده و قوی جلو میره...
آره این آدمو دوست دارم چون با هر تجربه ای خودشو محکم تر از قبل میسازه...
آدمی که یه لیست سیاه برای خودش داره و آدمایه فیک رو دور میندازه!
برام مهم نیستی دیگه جئون میونگ!
پسر پوزخندی زد و گفت:
_:اوه....یادم رفت شما خانمِ پارک هستین!
•کامنت؟
۲۶.۹k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.