پارت۴
توی ات ویو
داشتم راه میرفتم و باد خنک صورتم رو نوازش میکرد
اینه چه حسی بود که بهش داشتم
من فقط یه بار دیدمش همینطور داشتم
توی فکر بودم که همه جا سیاه شد
..........................................................
فردا
ات ویو
چشمامو باز کردم یکم تار میدیدم که بعد چند دقیقه بهتر شد
توی یه اتاق با تم سفید بودم
رفتم و درو باز کردم
از پله ها پایین رفتم و به سالن رسیدم
وبا خودم حرف میزدم
ات:اینجا خیلی بزرگه
تهیونگ :درسته
از شدت ترس یهو برگشتم و تهیونگ رو دیدم
ات:تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ:اینو من باید از تو بپرسم که توی خونم چیکار میکنی
ات :من دیروز داشتم میرفتم که همه جا سیاه شد و وقتی بیدار شدم اینجا بودم
تو منو آوردی اینجا
تهینگ:نه من نیوردم
ات:حالا هرچی من رفتم
رفتم سمت در که چند تا بادیگارد جلومو گرفتن
ات:برین کنار
بادیگارد:نمیشه
ات:تهیونگ بگو برن کنار
تهیونگ :اونا برای من کار نمی کنن
ات:گفتم بگو برن کنار
تهیونگ:برید کنار
بادیگارد:متاسفم ولی نمیشه
تهیونگ:دیدی
با عصبانیت رفتم بالا توی همون اتاق با تم سفید و در رو محکم بستم
ات:بهت نشون میدم با کی طرفی
داشتم راه میرفتم و باد خنک صورتم رو نوازش میکرد
اینه چه حسی بود که بهش داشتم
من فقط یه بار دیدمش همینطور داشتم
توی فکر بودم که همه جا سیاه شد
..........................................................
فردا
ات ویو
چشمامو باز کردم یکم تار میدیدم که بعد چند دقیقه بهتر شد
توی یه اتاق با تم سفید بودم
رفتم و درو باز کردم
از پله ها پایین رفتم و به سالن رسیدم
وبا خودم حرف میزدم
ات:اینجا خیلی بزرگه
تهیونگ :درسته
از شدت ترس یهو برگشتم و تهیونگ رو دیدم
ات:تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ:اینو من باید از تو بپرسم که توی خونم چیکار میکنی
ات :من دیروز داشتم میرفتم که همه جا سیاه شد و وقتی بیدار شدم اینجا بودم
تو منو آوردی اینجا
تهینگ:نه من نیوردم
ات:حالا هرچی من رفتم
رفتم سمت در که چند تا بادیگارد جلومو گرفتن
ات:برین کنار
بادیگارد:نمیشه
ات:تهیونگ بگو برن کنار
تهیونگ :اونا برای من کار نمی کنن
ات:گفتم بگو برن کنار
تهیونگ:برید کنار
بادیگارد:متاسفم ولی نمیشه
تهیونگ:دیدی
با عصبانیت رفتم بالا توی همون اتاق با تم سفید و در رو محکم بستم
ات:بهت نشون میدم با کی طرفی
۸.۷k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.