s2 p8
...زنداییی:
جانم؟ ....
دایی منو میتسونههه(بچگونه):
....جونگکوک نکن دیگه بچه رو...
...با لبخندی جوابمو داد
رو به هری گفت
....بیا بغلم ببینم _
..هری بچگونه اخم کرد و دست به سینه عقب رفت
..نمیخوااام:
...دلم براش غش رفت
....بیا پیش من عزیزم٪
..پیش توعم نمیام ....میخوام برم پیش زندایی:
..بیاااا
....لبخند شیرینی زد و پرید بغلم...با شوق بغلش کردم
....ات...اون قضیه چیشد؟ ...آنا میگفت٪
.وای
هیس(آروم)
..قضیه..._
...وسط حرفش پریدم
....چیز مهمی نیست جونگکوک
..و برگشتم سمت جونگی و لب زدم
.....نباید بفهمه
..آها اوکی...گفت ۸۰ درصد برگشته آره؟ ...٪
...سرمو تکون دادم
...هوم
...این که خیلی خوبه...٪
...نمیخوام بفهمه ولی...
....شوهرته٪
بچه نمیخوام....اگه بفهمه باردارم میکنه ....میدونم...
...بی جنبس
...آره واقعا ولش کن...٪
حواسمو از هری برداشتم و اصال نفهمیدم رفت....٪از آنا
...و تهیونگ خبر نداری؟
...او...ناهار پیش آنا بودم...حال تهیونگو میپرسید
ای بابا..اینا هم گیر کردنا...به نظرم آنا نباید همه چیرو٪
..از چشم تهیونگ ببینه
دیگه ما چی بگیم...خودشونمیدونن....آنا
!بچس...تهیونگ که بالغه...۳۳ سالشه..کم نیست که
..اها....االن آنا زنه؟ ٪
فک نمیکنم...یعنی باتوجه به حساسیت های آنا رو این...
مسائال...وگرنه ۳ سال باهم تو یه خونه زندگی
...میکردن
آره....ولی وقتی همو دوست دارن....باید برگردن٪
..دیگه..بچه جونگکوک کی بدنیا میاد؟
...داغ دلم تازه شد
...نمیدونم...۶ ماه دیگه حدودا
تو اهمیت ندیا...اصال با جونگکوک کاری نداشته٪
...باش
...ندارم...جونگکوک فقط تو شناسناممه...وگرنه
..پوزخندی زدم
...ما رابطه ای نداریم
٪...
....اصال
نفس کم آوردم...همیشه موقعی که میخواستم جلوی
...اشکمو بگیرم اینجوری میشد
اصال...نمیدونم چی شد به بچه عالقه مند...عالقه مند
...ش...شد
لیاقتش همون دختره س...ولی باور کن...باور کن..٪
اگه میدونست بارداریت برگشته کس دیگه رو
....نمیگرفت
..ج..جونگی نم...
....نمیگم به خدا٪
داشتیم به صحبتمون ادامه میدادیم که دیدیم هری داره بالا میاد از رو پله ها
ای وای...تو کی رفتی باال؟؟؟
....تو چشماش ترس بود
...زندایی بیا:
....چی میخوای عزیزم
...جونگکوک برگشت
....بیا ببینم چی میخوای_
...گارد گرفت
....نه نه داییییی تو نیا....زندایی....بیا:
..جونم؟
...دستشو گرفتم که از پله ها بردتم باال
....داشت میرفت ته راهرو
...میومد )aventus crd)بوی تند الکل و ادکلن
اتاق جونگکوک....؟
...چیکار کرده؟
....در اتاق رو با دستش هل داد و باز شد
....و با شیشه شکسته ادکلن جونگکوک مواجه شدیم
🕹هریی...
زندایی...من فقط خواستم...بوشو ببینم....یهو افتاد ...به..:
...دایی نمیگی؟
...ای خداا
....منو دعوا میکنه...من ازش میترسم:
...داشتم میمردم از خنده
...نه عزیزم..هیچکارت نمیکنه....عیبی نداره
..میای جمعش کنیم؟ :
...خودم جمع میکنمم
....چند تا تیکه شیشه بود
جانم؟ ....
دایی منو میتسونههه(بچگونه):
....جونگکوک نکن دیگه بچه رو...
...با لبخندی جوابمو داد
رو به هری گفت
....بیا بغلم ببینم _
..هری بچگونه اخم کرد و دست به سینه عقب رفت
..نمیخوااام:
...دلم براش غش رفت
....بیا پیش من عزیزم٪
..پیش توعم نمیام ....میخوام برم پیش زندایی:
..بیاااا
....لبخند شیرینی زد و پرید بغلم...با شوق بغلش کردم
....ات...اون قضیه چیشد؟ ...آنا میگفت٪
.وای
هیس(آروم)
..قضیه..._
...وسط حرفش پریدم
....چیز مهمی نیست جونگکوک
..و برگشتم سمت جونگی و لب زدم
.....نباید بفهمه
..آها اوکی...گفت ۸۰ درصد برگشته آره؟ ...٪
...سرمو تکون دادم
...هوم
...این که خیلی خوبه...٪
...نمیخوام بفهمه ولی...
....شوهرته٪
بچه نمیخوام....اگه بفهمه باردارم میکنه ....میدونم...
...بی جنبس
...آره واقعا ولش کن...٪
حواسمو از هری برداشتم و اصال نفهمیدم رفت....٪از آنا
...و تهیونگ خبر نداری؟
...او...ناهار پیش آنا بودم...حال تهیونگو میپرسید
ای بابا..اینا هم گیر کردنا...به نظرم آنا نباید همه چیرو٪
..از چشم تهیونگ ببینه
دیگه ما چی بگیم...خودشونمیدونن....آنا
!بچس...تهیونگ که بالغه...۳۳ سالشه..کم نیست که
..اها....االن آنا زنه؟ ٪
فک نمیکنم...یعنی باتوجه به حساسیت های آنا رو این...
مسائال...وگرنه ۳ سال باهم تو یه خونه زندگی
...میکردن
آره....ولی وقتی همو دوست دارن....باید برگردن٪
..دیگه..بچه جونگکوک کی بدنیا میاد؟
...داغ دلم تازه شد
...نمیدونم...۶ ماه دیگه حدودا
تو اهمیت ندیا...اصال با جونگکوک کاری نداشته٪
...باش
...ندارم...جونگکوک فقط تو شناسناممه...وگرنه
..پوزخندی زدم
...ما رابطه ای نداریم
٪...
....اصال
نفس کم آوردم...همیشه موقعی که میخواستم جلوی
...اشکمو بگیرم اینجوری میشد
اصال...نمیدونم چی شد به بچه عالقه مند...عالقه مند
...ش...شد
لیاقتش همون دختره س...ولی باور کن...باور کن..٪
اگه میدونست بارداریت برگشته کس دیگه رو
....نمیگرفت
..ج..جونگی نم...
....نمیگم به خدا٪
داشتیم به صحبتمون ادامه میدادیم که دیدیم هری داره بالا میاد از رو پله ها
ای وای...تو کی رفتی باال؟؟؟
....تو چشماش ترس بود
...زندایی بیا:
....چی میخوای عزیزم
...جونگکوک برگشت
....بیا ببینم چی میخوای_
...گارد گرفت
....نه نه داییییی تو نیا....زندایی....بیا:
..جونم؟
...دستشو گرفتم که از پله ها بردتم باال
....داشت میرفت ته راهرو
...میومد )aventus crd)بوی تند الکل و ادکلن
اتاق جونگکوک....؟
...چیکار کرده؟
....در اتاق رو با دستش هل داد و باز شد
....و با شیشه شکسته ادکلن جونگکوک مواجه شدیم
🕹هریی...
زندایی...من فقط خواستم...بوشو ببینم....یهو افتاد ...به..:
...دایی نمیگی؟
...ای خداا
....منو دعوا میکنه...من ازش میترسم:
...داشتم میمردم از خنده
...نه عزیزم..هیچکارت نمیکنه....عیبی نداره
..میای جمعش کنیم؟ :
...خودم جمع میکنمم
....چند تا تیکه شیشه بود
۷.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.