عمری غریب شهر خود ماند علی ع ...
💥 در سینه رازهایی دارم
هرگاه سینهام از آنها به تَنگ میآید ، با دست ، زمین را میکَنَم و رازِ دلم را برای زمین بازگو میکُنَم ...
پس هرگاه زمین گیاهانی برویاند
آن گیاه راز دلِ من است .
📚منتهیالآمال، ج۱، ص۴۰۱
علی تنهاست در یک قوم گمراه
زبانش را که می فهمد بجز چاه
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
فریاد بی صدا ، غم دل بود و آه بود
صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت
باز دارد می رود چاهی بنا سازد علی
مرد وقتی گریه دارد زود خلوت می کند
چاه اما ز غم دوری یارش چه کند ؟ ...
هرگاه سینهام از آنها به تَنگ میآید ، با دست ، زمین را میکَنَم و رازِ دلم را برای زمین بازگو میکُنَم ...
پس هرگاه زمین گیاهانی برویاند
آن گیاه راز دلِ من است .
📚منتهیالآمال، ج۱، ص۴۰۱
علی تنهاست در یک قوم گمراه
زبانش را که می فهمد بجز چاه
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
فریاد بی صدا ، غم دل بود و آه بود
صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت
باز دارد می رود چاهی بنا سازد علی
مرد وقتی گریه دارد زود خلوت می کند
چاه اما ز غم دوری یارش چه کند ؟ ...
۱.۷k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.