𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵⁶
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵⁶
+ پس پیشی دوست دختر داره درسته . ¥ چشمتون روی مرد های خودتون باشه . کوک: هی سینگلی . خندیدم + خب ببینید هان و لیا ازدواج کردن بچه ندارن ولی من و هوسوک بچه داریم هنوز ازدواج نکردیم. هانا: ماما دختل به این توبی دلتم بخواد ( هر وقت توی رمان ها بچه بود اینطوری حرف زدم فکر نکنید اشتب تایپی البته میدونم همه میدونید ) + چرا دلم بخاد همین الانشم دارم _ خب عروسی هفتهی دیگه جمعه + هوسوک چرا یدفعه تصمیم میگیری خب کلی کاره _ زودی انجام میشه + وایسین وایسین یجی نامجون این چه کاری کردینننننننن . همه نگاهی به دوتاشون کردیم دسته مبل خراب شده بود . یجی: تقصیر نامجونه . نامجون: تقصیر یجیه . دوتاشون انگشتاشون رو گرفته بودن سمت هم . تهیونگ : هیونگ چرا انگار میکنید وقتی خرابکارین تازه جفتت هم پیدا شد . همه زدن زیر خنده + میگم هانا تو اونموقع که داشتم با مامان بزرگ میومدیم اینجا چهطوری شناختیم _ وقتی اولین بار رفتی بودی مداوم خواب بد میدید ولی بعدش لبخند میزد تا روزی که تو اومدی گفت که تویی دوباره رفتی بردمش پیش روانشناس گفت یه جورایی یه چیزی اذیتش میکرده و تو مثل نجات دهنده میومدی تو خوابش اما هی میگفتی منو ببخشید و گریه زاری میکردی + چه جالب _ یه چیزی هست که نمیدونی گفتی اخبار رو دیدی و فهمیدی پدر هانناتنیه ما رفتیم تحقیق کردیم با هان فهمیدیم کانگ جون پدر و مادرت دوتاتون رو همراه هم کشته در یکصحنه برامون تعجب شد قبل از اعدام ازش پرسیدیم تو و هان خواهر و برادرید . چشمام پر از تعجب بود یعنی چطور ممکنه چشمام اشکی شد بلند شدم پریدم بغل هان همینطور بوسش میکردم حس قشنگی بود .هان: خواهرم له شدم + چشم داداش داداش . جیمین: زدم کراش .جین: روی رفیقاش . زدیم زیر خنده اشکامو پاک کردم . جی وو: به به جمعتون جمعه که افتخار میدین بیایمداخل جمعتون تازه عروس و دوماد دیشب خوش گذشت به به مادر جوان برگشته به این خونواده . رفتمبغلش کردم + ببخشید . جی وو: بابا تقصیر تو نیست اینو به مامان و بابا بگم خیلی خوشحال میشن کهبرگشتی _ تازه هفتهی دیگه برنامه ی عروسیه . جی وو: به قراره خواهر شوهر بشم. £ اییی یادم آوردی منم خواهر شوهر دارم . جی وو زد زیر خنده و گفت : پس بهش گفتین + بیا بشین . هانا رفت بغل جی وو و بوسش کرد و نشست + خب دوستان میخوام یه چیزی بگم کانگ جون خدا بیامرز صلواتی ختم کنید. همه: صدق الله علی و عظیم. جین: چون مرده باید براش اینو بخونیم نه صلوات .همه خندیدن + خب خب این یارو کلا دخترش با زندگی من مشکل داره به مولا پاک برگشتم تو بگو یجی . یجی: ارع پاکه البته غیر از خواستگارا که بعد از اینکه مادربزرگ و اینا رفتن کسی نیومد _ قضیه خواستگاری چیه + هیچی بابا نترس جوابشون رد بوده ¥بابا این این پاکه پاکه با ذهن منحرفش + نه بابا من کجا منحر.....ععع این دخی دیوونه و مامان دیونه اش اینجا . نامجون: بابا این اسم داره ها اسمش چی بود یادم نیست + جرررر خب یه چیز دیگه میخوام بدونید بازیگریم عالی بود اونموقع همش فکر میکردم سوتی دادم . یونگی: نه خیلی خوب بود ولی قضیه بارداریت ما رو شکه کرد ایشون تو اتاق تاریک تاریک میشست همه چی رو میشکوند اصن خیلی بد بود خوب برگشتی بهم خواب خوب هدیه میدی از این به بعد . زدیم زیر خنده خوشحال بودم دوباره تو این جمع هستم + هوسوک یه بار دیگه بخند . خندید واییی خندهاش لپ هاشو گرفتم باهاش ور میرفتم _ نکن دیگه + نرمه اویییی . موهاشو بهمریختم + کیوتچه خر . هانا : ماما پس منتی ؟ + تو زیبایی عشق همه دنیا برای تو اصلا
+ پس پیشی دوست دختر داره درسته . ¥ چشمتون روی مرد های خودتون باشه . کوک: هی سینگلی . خندیدم + خب ببینید هان و لیا ازدواج کردن بچه ندارن ولی من و هوسوک بچه داریم هنوز ازدواج نکردیم. هانا: ماما دختل به این توبی دلتم بخواد ( هر وقت توی رمان ها بچه بود اینطوری حرف زدم فکر نکنید اشتب تایپی البته میدونم همه میدونید ) + چرا دلم بخاد همین الانشم دارم _ خب عروسی هفتهی دیگه جمعه + هوسوک چرا یدفعه تصمیم میگیری خب کلی کاره _ زودی انجام میشه + وایسین وایسین یجی نامجون این چه کاری کردینننننننن . همه نگاهی به دوتاشون کردیم دسته مبل خراب شده بود . یجی: تقصیر نامجونه . نامجون: تقصیر یجیه . دوتاشون انگشتاشون رو گرفته بودن سمت هم . تهیونگ : هیونگ چرا انگار میکنید وقتی خرابکارین تازه جفتت هم پیدا شد . همه زدن زیر خنده + میگم هانا تو اونموقع که داشتم با مامان بزرگ میومدیم اینجا چهطوری شناختیم _ وقتی اولین بار رفتی بودی مداوم خواب بد میدید ولی بعدش لبخند میزد تا روزی که تو اومدی گفت که تویی دوباره رفتی بردمش پیش روانشناس گفت یه جورایی یه چیزی اذیتش میکرده و تو مثل نجات دهنده میومدی تو خوابش اما هی میگفتی منو ببخشید و گریه زاری میکردی + چه جالب _ یه چیزی هست که نمیدونی گفتی اخبار رو دیدی و فهمیدی پدر هانناتنیه ما رفتیم تحقیق کردیم با هان فهمیدیم کانگ جون پدر و مادرت دوتاتون رو همراه هم کشته در یکصحنه برامون تعجب شد قبل از اعدام ازش پرسیدیم تو و هان خواهر و برادرید . چشمام پر از تعجب بود یعنی چطور ممکنه چشمام اشکی شد بلند شدم پریدم بغل هان همینطور بوسش میکردم حس قشنگی بود .هان: خواهرم له شدم + چشم داداش داداش . جیمین: زدم کراش .جین: روی رفیقاش . زدیم زیر خنده اشکامو پاک کردم . جی وو: به به جمعتون جمعه که افتخار میدین بیایمداخل جمعتون تازه عروس و دوماد دیشب خوش گذشت به به مادر جوان برگشته به این خونواده . رفتمبغلش کردم + ببخشید . جی وو: بابا تقصیر تو نیست اینو به مامان و بابا بگم خیلی خوشحال میشن کهبرگشتی _ تازه هفتهی دیگه برنامه ی عروسیه . جی وو: به قراره خواهر شوهر بشم. £ اییی یادم آوردی منم خواهر شوهر دارم . جی وو زد زیر خنده و گفت : پس بهش گفتین + بیا بشین . هانا رفت بغل جی وو و بوسش کرد و نشست + خب دوستان میخوام یه چیزی بگم کانگ جون خدا بیامرز صلواتی ختم کنید. همه: صدق الله علی و عظیم. جین: چون مرده باید براش اینو بخونیم نه صلوات .همه خندیدن + خب خب این یارو کلا دخترش با زندگی من مشکل داره به مولا پاک برگشتم تو بگو یجی . یجی: ارع پاکه البته غیر از خواستگارا که بعد از اینکه مادربزرگ و اینا رفتن کسی نیومد _ قضیه خواستگاری چیه + هیچی بابا نترس جوابشون رد بوده ¥بابا این این پاکه پاکه با ذهن منحرفش + نه بابا من کجا منحر.....ععع این دخی دیوونه و مامان دیونه اش اینجا . نامجون: بابا این اسم داره ها اسمش چی بود یادم نیست + جرررر خب یه چیز دیگه میخوام بدونید بازیگریم عالی بود اونموقع همش فکر میکردم سوتی دادم . یونگی: نه خیلی خوب بود ولی قضیه بارداریت ما رو شکه کرد ایشون تو اتاق تاریک تاریک میشست همه چی رو میشکوند اصن خیلی بد بود خوب برگشتی بهم خواب خوب هدیه میدی از این به بعد . زدیم زیر خنده خوشحال بودم دوباره تو این جمع هستم + هوسوک یه بار دیگه بخند . خندید واییی خندهاش لپ هاشو گرفتم باهاش ور میرفتم _ نکن دیگه + نرمه اویییی . موهاشو بهمریختم + کیوتچه خر . هانا : ماما پس منتی ؟ + تو زیبایی عشق همه دنیا برای تو اصلا
۱۱۰.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.