دیدار دوباره ….!)«پارت هفت»
@تو که منم میشناسی نمیتونم صبور باشم (خند)
^اممم میبینم (خند)
«نیم ساعت بعد …»
(ا/ت به محیط اطرافش یه نگاه انداخت با چشمای که از ذوق برق میزدن برگشت طرف بک هیون )
@واییی خیلی وقت بود دلم میخواست بیام ساحل اما نه هر ساحلی فقط این ساحل !
^اینجا یکی از پر خاطر ترین مکان های که باهام میومدیم نه!؟
@اهوم !
(ا/ت کفشش رو در اورد با پاهای برهنه روی شن های را میرفت و از این همه حس خوب نفس عمیق کشید که بک هیون با دستش که گوشی ا/ت توش بود اومد سمتش )
^ا/ت گوشیت هی زنگ میخوره !
«ا/ت نگاهی به گوشی انداخت و اسم جیمین رو صفحه رو دید(بعد مدت ها اعضا رو توی فیک های من دیدید 😂)
جیمین دوست صمیمی جونگ کوک بود که با ا/ت همه رابط خوبی داشت ا/ت اول میخواست جواب نده اما وقتی دید جیمین همچنان دار زنگ میزن نگران شد گوشی جواب داد »
@الو !؟
^سلام ا/ت خوبی !؟(نگران)
@اره خوبم !جیمین شی چیزی شد !؟
^ا/ت کوک اصلا حالش خوب نیست گوشیش جواب نمیده دارم نگرانش میشم میخواستم برم خونش اما خیلی کار دارم و نمیتونم اینا رو ول کنم
@جیمین شی آروم باش مطمعنم حال جونگ کوک خوب تا فردا صبر کن !
^ا/ت میدونم از دست کوک عصبانی اما لطفا بخاطر من برو بهش سر بزن !
@اوففف خیلی خوب جیمین شی من میرم پیشش !(تلفن قط میکنه )
@بک هیون معذرت میخوام اما من باید برم!
^نه اشکالی ندار من میرسونمت !
@ممنونم !(لبخند)
«بک هیون ا/ت رسوند خونه کوک که جیمین آدرسش فرستاد بود رفت در زد خدمتکار در رو باز کرد قیافش خیلی ترسید بود همین که وارد خونه شد خدمتکار های دیگه با گریه رفتن بیرون ا/ت پذیرایی نگاه کرد اما کسی نبود رفت طبقه بالا که یهو صدا شکستن چیزی شنید یکم ترسید اما بازم حرکت کرد به سمت یکی از اتاق که درش یکم باز بود ا/ت نگاهی با کوک کرد که سرش پایین بود کرد در اتاق باز کرد همه جایی اتاق پر شده بود از شیشه ها شکست یا مشروب جونگ کوک پایین تخت نشست بود لیوان مشروبش تکون میداد »
@جونگ کوک داری چیکار میکنی !؟این چه وضعیت !؟
«کوک با شنیدن صدای ا/ت سرش اورد بالا ا/ت با دیدن چشمای قرمز کوک قلبش درد گرفت »
&تو اینجا چیکار میکنی !؟
@یکی بهم خبر داد یه نفر بدجوری حالش بد و انگار حق داشت !جونگ کوک پاشو بین این شیشه ها شکست بدنت ممکنه زخم باش یه آسیب ببین !
^الان مثلا نگران منی !؟
@معلوم که نگرانم دشمنم که نیستی !
&اگه دشمنت بود خیلی بهتر بود !الان برو به قرارت برسه پسر ناراحت نشه یه وقت !
@تو از کجا میدونی پسر !؟صبر کن …تو من تعقیب میکردی !؟(ا/ت نفس عمیق عصبی میکشه )
@خیلی خوب بعدا راجب این حرف میزنیم !جونگ کوک گفتم پاشو رو تخت بشین !
&جونگ کوک !؟هه من کاملا برات غریبه شدم انگار پس بیخیال من شو برو !
@مهم نیست گذشته چی شد من نمیذارم لای این همه شیشه بشینی !پاشو !
«کوک تکون نخورد ا/ت عصبی شد رفت سمت کوک از بازوش گرفت بلندش کرد گذاشت رو تخت »
(ا/ت میخواست بره که شیشه ها رو جمع کن که کوک پستش گرفت و کشید ا/ت افتاد رو کوک رپ تخت ا/ن بت چشمای گرد به کوک زل زد بود نگاه کوک بین چشما و لبای ا/ت میچرخید )
ادامه دارد….
^اممم میبینم (خند)
«نیم ساعت بعد …»
(ا/ت به محیط اطرافش یه نگاه انداخت با چشمای که از ذوق برق میزدن برگشت طرف بک هیون )
@واییی خیلی وقت بود دلم میخواست بیام ساحل اما نه هر ساحلی فقط این ساحل !
^اینجا یکی از پر خاطر ترین مکان های که باهام میومدیم نه!؟
@اهوم !
(ا/ت کفشش رو در اورد با پاهای برهنه روی شن های را میرفت و از این همه حس خوب نفس عمیق کشید که بک هیون با دستش که گوشی ا/ت توش بود اومد سمتش )
^ا/ت گوشیت هی زنگ میخوره !
«ا/ت نگاهی به گوشی انداخت و اسم جیمین رو صفحه رو دید(بعد مدت ها اعضا رو توی فیک های من دیدید 😂)
جیمین دوست صمیمی جونگ کوک بود که با ا/ت همه رابط خوبی داشت ا/ت اول میخواست جواب نده اما وقتی دید جیمین همچنان دار زنگ میزن نگران شد گوشی جواب داد »
@الو !؟
^سلام ا/ت خوبی !؟(نگران)
@اره خوبم !جیمین شی چیزی شد !؟
^ا/ت کوک اصلا حالش خوب نیست گوشیش جواب نمیده دارم نگرانش میشم میخواستم برم خونش اما خیلی کار دارم و نمیتونم اینا رو ول کنم
@جیمین شی آروم باش مطمعنم حال جونگ کوک خوب تا فردا صبر کن !
^ا/ت میدونم از دست کوک عصبانی اما لطفا بخاطر من برو بهش سر بزن !
@اوففف خیلی خوب جیمین شی من میرم پیشش !(تلفن قط میکنه )
@بک هیون معذرت میخوام اما من باید برم!
^نه اشکالی ندار من میرسونمت !
@ممنونم !(لبخند)
«بک هیون ا/ت رسوند خونه کوک که جیمین آدرسش فرستاد بود رفت در زد خدمتکار در رو باز کرد قیافش خیلی ترسید بود همین که وارد خونه شد خدمتکار های دیگه با گریه رفتن بیرون ا/ت پذیرایی نگاه کرد اما کسی نبود رفت طبقه بالا که یهو صدا شکستن چیزی شنید یکم ترسید اما بازم حرکت کرد به سمت یکی از اتاق که درش یکم باز بود ا/ت نگاهی با کوک کرد که سرش پایین بود کرد در اتاق باز کرد همه جایی اتاق پر شده بود از شیشه ها شکست یا مشروب جونگ کوک پایین تخت نشست بود لیوان مشروبش تکون میداد »
@جونگ کوک داری چیکار میکنی !؟این چه وضعیت !؟
«کوک با شنیدن صدای ا/ت سرش اورد بالا ا/ت با دیدن چشمای قرمز کوک قلبش درد گرفت »
&تو اینجا چیکار میکنی !؟
@یکی بهم خبر داد یه نفر بدجوری حالش بد و انگار حق داشت !جونگ کوک پاشو بین این شیشه ها شکست بدنت ممکنه زخم باش یه آسیب ببین !
^الان مثلا نگران منی !؟
@معلوم که نگرانم دشمنم که نیستی !
&اگه دشمنت بود خیلی بهتر بود !الان برو به قرارت برسه پسر ناراحت نشه یه وقت !
@تو از کجا میدونی پسر !؟صبر کن …تو من تعقیب میکردی !؟(ا/ت نفس عمیق عصبی میکشه )
@خیلی خوب بعدا راجب این حرف میزنیم !جونگ کوک گفتم پاشو رو تخت بشین !
&جونگ کوک !؟هه من کاملا برات غریبه شدم انگار پس بیخیال من شو برو !
@مهم نیست گذشته چی شد من نمیذارم لای این همه شیشه بشینی !پاشو !
«کوک تکون نخورد ا/ت عصبی شد رفت سمت کوک از بازوش گرفت بلندش کرد گذاشت رو تخت »
(ا/ت میخواست بره که شیشه ها رو جمع کن که کوک پستش گرفت و کشید ا/ت افتاد رو کوک رپ تخت ا/ن بت چشمای گرد به کوک زل زد بود نگاه کوک بین چشما و لبای ا/ت میچرخید )
ادامه دارد….
۱۴.۵k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.