عشق یا برده گی(پارت پانزده)

با ترس بهشون خیره شدی می خواستی فرار کنی اما زدنت حرکت نمیکردم هیچی نمیشنیدی فقط داشتی به لحظه ی مرگه بهترین دوست بچه گیت فکر میکردی عذاب وجدان بدی داشتی چون اون به خاطر تو و محافظت ازت مرده بود خواستی فرار کنی با عجله دویدی سمت در و خواستی بازش کنی اما قفل بود اشکات شروع کردن ریختن


لطفا بزارید برم اخه چرا انقدر دنبالمین راحتم بزارید خواهش میکنم ازتون میترسم نمی خوام بیام


ران اروم امد سمتت و دستمال و گرفت سمتت


ران: اشکاتو پاک کن خوش ندارم ببینمشون ماهم چون دوست داریم امدیم دنبالت سعی نکن فرار کنی چون تو اخرشمال خودمونی بیبی گرل


با شنیدن کلمه ی بیبی گرل تنت یکم لرزید دست مال رو گرفتی و اشکاتو پاک کردی


اگه دنبال منین چرا اونو کشتین ها


ریندو در حالی که با دستمال خون رو صورتشو پاک میکرد گفت


ریندو: چون بل بل زبونی کرد و بهمون گفت که نمی توانیم ببیریمت


بلند قه قه ای مثل دیونه ها میکنه


ریندو: حدقل مثل قهرمانا مرد ولی حیف از قهرمانا بدم میاد


ران: او الانه که بی هوشی رو دستمال کارشو کنه


کم کم چشمات سنگین شد و تا خواستی چیزی بگی از هوش رفتی


وقتی بیدار شدی برگشته بودی خونه ی اول تو اتاق بودی ساعت رو پاتختی نگاه کردی چهار بعد از ظهر بود با بی حوصلگی بدون توجه به لباسایه بازت رفتی تو اشپز خونه تا چیزی بخوری اما یهو....


(امشب پارت ندادم حق دارین فحشم بدید و بکشینم)