Bitter or sweet endin p.4
من خودم میدونم قلمم خیلی بده پس از شما واقعا عذر میخوام.....اگر دوست دارین بگین تا من دیگه به نوشتن ادامه ندم.....
جولی : من اون مرتیکه رو میکشم به چه جرعتی همچین غلطی کردههههه......( آخرش و بادادگفت)
با لبخند کم رنگی گفتم.....
ا/ت : ولش کن جول کاریه که شده....
جولی : یعنی چی....میخوای همینطور دست رو دست بزاری که حق چند سالت پایه مال شه این همه سال عذاب نکشیدی که آخرش به خواد با عشقش بهت خیانت کنه...... گفتم.....
ا/ت : میگی چیکار کنم....برم ور دلشونو ببینم هر روز داره عشقشون بهم بیشتر میشه.....
خواست چیزی بگه که سریعتر گفتم.....
ا/ت : میدونی با اینکه جلوی چشمام بهم خیانت کرد اما با این حال انگار قلبم نمیخواد قبول کنه و بازم براش میتپه......احساس میکنم مغزم به پای قلبم افتاده تا بهش بگه شکستی....پس چرا...(با دست محکم زد روی قلبش)....چرا هنوزم برای اونی که شکستت میتپی.....چراا.....و در آخر این هق هقای من بود که داخل خونه طنین انداز شد....جولی سریع اومد منو بغل کردو سرمو نوازش کرد.....بعد از چند دقیقه که آروم شدم همون طور که سرم توی بغل جولی بود گفتم....
ا/ت : تصمیمو گرفتم.....
جولی : چی....
ا/ت : بعد از طلاق میرم آمریکا.....
جولی : چیکار میخوای بکنی....
پوزخندی روی لبم نشستو گفتم.....
ا/ت : کاری میکنم که از کاری که باهام کرده پشیمون بشه.....مثل خودش....
سرمو از داخل بغلش بیرون آوردمو به چشماش زل زدم.....
ا/ت : درهم میشکنمش.....
جولی : ببینم تو مطمئنی....
ا/ت : من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم.....پس حتی اگه لازم باشه....روی زندگیم ریسک میکنم تا اون درهم بشکنه.....
جولی : باورم نمیشه تو همونی هستی که تا چند دقیقه ی پیش داشتی گریه میکردی.....
پوزخندی زدمو گفتم.....
ا/ت : فقط تصمیم گرفتم واقع بین تر باشم و به حرف عقلم گوش کنم چون دلم جز بیچاره کردن من کار دیگه ای بلند نیست......
جولی : پس تو الان روی مرز عشق و تنفر ایستادی....
با لبخند پرسیدم....
ا/ت : من؟ من هیچ وقت لب مرز واینمیسم... همیشه تا تهش میرم...
جولی : پس حتما موقع ازدواج تا ته عشق رفتی والان ته تنفر وایسادی؟ اینطور نیست؟
ا/ت : نه
جولی : پس چی؟
به چشماش نگاهی کردمو با پوزخندی روی لبام جواب دادم....
ا/ت : مگه نمیبینی الان دقیقا ته دیوونگی ایستادم....
جولی : من اون مرتیکه رو میکشم به چه جرعتی همچین غلطی کردههههه......( آخرش و بادادگفت)
با لبخند کم رنگی گفتم.....
ا/ت : ولش کن جول کاریه که شده....
جولی : یعنی چی....میخوای همینطور دست رو دست بزاری که حق چند سالت پایه مال شه این همه سال عذاب نکشیدی که آخرش به خواد با عشقش بهت خیانت کنه...... گفتم.....
ا/ت : میگی چیکار کنم....برم ور دلشونو ببینم هر روز داره عشقشون بهم بیشتر میشه.....
خواست چیزی بگه که سریعتر گفتم.....
ا/ت : میدونی با اینکه جلوی چشمام بهم خیانت کرد اما با این حال انگار قلبم نمیخواد قبول کنه و بازم براش میتپه......احساس میکنم مغزم به پای قلبم افتاده تا بهش بگه شکستی....پس چرا...(با دست محکم زد روی قلبش)....چرا هنوزم برای اونی که شکستت میتپی.....چراا.....و در آخر این هق هقای من بود که داخل خونه طنین انداز شد....جولی سریع اومد منو بغل کردو سرمو نوازش کرد.....بعد از چند دقیقه که آروم شدم همون طور که سرم توی بغل جولی بود گفتم....
ا/ت : تصمیمو گرفتم.....
جولی : چی....
ا/ت : بعد از طلاق میرم آمریکا.....
جولی : چیکار میخوای بکنی....
پوزخندی روی لبم نشستو گفتم.....
ا/ت : کاری میکنم که از کاری که باهام کرده پشیمون بشه.....مثل خودش....
سرمو از داخل بغلش بیرون آوردمو به چشماش زل زدم.....
ا/ت : درهم میشکنمش.....
جولی : ببینم تو مطمئنی....
ا/ت : من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم.....پس حتی اگه لازم باشه....روی زندگیم ریسک میکنم تا اون درهم بشکنه.....
جولی : باورم نمیشه تو همونی هستی که تا چند دقیقه ی پیش داشتی گریه میکردی.....
پوزخندی زدمو گفتم.....
ا/ت : فقط تصمیم گرفتم واقع بین تر باشم و به حرف عقلم گوش کنم چون دلم جز بیچاره کردن من کار دیگه ای بلند نیست......
جولی : پس تو الان روی مرز عشق و تنفر ایستادی....
با لبخند پرسیدم....
ا/ت : من؟ من هیچ وقت لب مرز واینمیسم... همیشه تا تهش میرم...
جولی : پس حتما موقع ازدواج تا ته عشق رفتی والان ته تنفر وایسادی؟ اینطور نیست؟
ا/ت : نه
جولی : پس چی؟
به چشماش نگاهی کردمو با پوزخندی روی لبام جواب دادم....
ا/ت : مگه نمیبینی الان دقیقا ته دیوونگی ایستادم....
۶۲.۵k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.