red moon
#red_moon
#ماه_سرخ
P9
بی توجه به کاراشون توی اتاق هی به چپ و راست می رفتم
چه کاری آز دستم بر میاد
چطور جلوی خودمو بگیرم
اگه دوباره کنترلمو از دست بدم چی
اگه جواب نده و همش خرافات باشه و الکی اون پسرو گاز بگیرم چی
تا خوناشام شدنش هم زمان زیادی نمونده
تا یه هفته دیگه میتونم گازش بگیرم !
اگه همش الکی باشه و چیزی تغییر نکنه چی
لعنتی اگه این کارو نکنم خوناشام شدنش حتمیه
حتی دیشبم بهش الهام شد
وگر نه چرا باید خودشو به جای یه انسانی که قبلا سرنوشتی مثل اونو داشته میدید
اما نه
نباید اون اشتباهو دوباره تکرار کنم
فقط کافیه گازش بگیرم
نباید مثل دفعه قبل کنترلمو از دست بدمم
همین امروز انجامش میدم
یسری نقشه هایی توی ذهنم بود که امیدوارم جواب بده
امام برای مطمئن شدن باید تا شب ماه سرخ همینجا پیش خودم بمونه
یهو با صدای قر قر به خودم اومدم و رفتم پایین
چیشد ، هنوزم روشن نمیشه ؟!
نامجون : نه هر کار کردیم چیزی درست نشد
اشکالی ندارع ، میتونید تا وقتی درست بشه بمون.....
هنوز حرفم کامل نگفتم که تهیونگ بدون توجه گفت
اما هیونگ من میترسمممم
چشمامو انداختم پایین و دوباره با لبخند کوچیکی بهشون نگاه کردم
من میرم یه چیزی برای صبحانه درست کنم
موقع پخت پنکیک فکرای متفاوتی توی سرم میپیچید
مطمئنن تا العان فهمیدن من یه ومپایرمم
اگه بخوان کاری بکنن چی
بعد صبحانه باید گازش بگیرم
صبحونه رو بردم گذاشتم پیششون اما خودم داشتم از گرسنگی میمردم
بدون توجه بهشون رفتم پ چند تیکه گوشت از یخچال برداشتم و انداختم توی مخلوط کن .....................
( خلاصه خورد دیگه )
همشون رفتن توی اتاق
نامجون : فککنم ازمون ناراحت شده ، ته چرا این حرفو زدی شاید بهش برخوده باشه
شوگا : مطمئنم به تخمم
نگاه عمیق نامجون
شوگا : تخممم....مرغای..توی یخچالشم نیست ..
کوک : با خنده : آفرین هیونگ خوب جمعش کردی
شوگا : تو ساکت
کوکی ویو
حوصلم سر رفته بود پس تصمیم گرفتم برم و یه قدمی توی جنگل بزنم
علی رقم پاییز بودنش حوا کاملا سردی زمستون رو داشت
بهد از چند دقیقه پشیمون شدم و برگشتم داخل که با ا.ت مواجه شدم
چشماش کاملا برق میزد
آروم آروم آومد جلو و لباشو گذاشت روی لبام
و بعد از چند دقیقه کیس رفت سمت گردنم
یهو سوزشی روی گردنم احساس کردم
صورتمو بهم فشردم و آخی کشیدم که
ا.ت رفت عقب
صدای برخورد چیزی شبیه به شیشه که به کف زمین خورد توجهمو جلب کرد
چندتا شئی که خیلی شبیهه الماس بودن اما الماسای قرمزی به اندازه قطرات آب به زمین برخورد کردن
چشمام تار شد و همه چیز تاریک
______________________________________
نویسنده ها : @ayyyyyy_9589 @bts.stray.kids.laver
#ماه_سرخ
P9
بی توجه به کاراشون توی اتاق هی به چپ و راست می رفتم
چه کاری آز دستم بر میاد
چطور جلوی خودمو بگیرم
اگه دوباره کنترلمو از دست بدم چی
اگه جواب نده و همش خرافات باشه و الکی اون پسرو گاز بگیرم چی
تا خوناشام شدنش هم زمان زیادی نمونده
تا یه هفته دیگه میتونم گازش بگیرم !
اگه همش الکی باشه و چیزی تغییر نکنه چی
لعنتی اگه این کارو نکنم خوناشام شدنش حتمیه
حتی دیشبم بهش الهام شد
وگر نه چرا باید خودشو به جای یه انسانی که قبلا سرنوشتی مثل اونو داشته میدید
اما نه
نباید اون اشتباهو دوباره تکرار کنم
فقط کافیه گازش بگیرم
نباید مثل دفعه قبل کنترلمو از دست بدمم
همین امروز انجامش میدم
یسری نقشه هایی توی ذهنم بود که امیدوارم جواب بده
امام برای مطمئن شدن باید تا شب ماه سرخ همینجا پیش خودم بمونه
یهو با صدای قر قر به خودم اومدم و رفتم پایین
چیشد ، هنوزم روشن نمیشه ؟!
نامجون : نه هر کار کردیم چیزی درست نشد
اشکالی ندارع ، میتونید تا وقتی درست بشه بمون.....
هنوز حرفم کامل نگفتم که تهیونگ بدون توجه گفت
اما هیونگ من میترسمممم
چشمامو انداختم پایین و دوباره با لبخند کوچیکی بهشون نگاه کردم
من میرم یه چیزی برای صبحانه درست کنم
موقع پخت پنکیک فکرای متفاوتی توی سرم میپیچید
مطمئنن تا العان فهمیدن من یه ومپایرمم
اگه بخوان کاری بکنن چی
بعد صبحانه باید گازش بگیرم
صبحونه رو بردم گذاشتم پیششون اما خودم داشتم از گرسنگی میمردم
بدون توجه بهشون رفتم پ چند تیکه گوشت از یخچال برداشتم و انداختم توی مخلوط کن .....................
( خلاصه خورد دیگه )
همشون رفتن توی اتاق
نامجون : فککنم ازمون ناراحت شده ، ته چرا این حرفو زدی شاید بهش برخوده باشه
شوگا : مطمئنم به تخمم
نگاه عمیق نامجون
شوگا : تخممم....مرغای..توی یخچالشم نیست ..
کوک : با خنده : آفرین هیونگ خوب جمعش کردی
شوگا : تو ساکت
کوکی ویو
حوصلم سر رفته بود پس تصمیم گرفتم برم و یه قدمی توی جنگل بزنم
علی رقم پاییز بودنش حوا کاملا سردی زمستون رو داشت
بهد از چند دقیقه پشیمون شدم و برگشتم داخل که با ا.ت مواجه شدم
چشماش کاملا برق میزد
آروم آروم آومد جلو و لباشو گذاشت روی لبام
و بعد از چند دقیقه کیس رفت سمت گردنم
یهو سوزشی روی گردنم احساس کردم
صورتمو بهم فشردم و آخی کشیدم که
ا.ت رفت عقب
صدای برخورد چیزی شبیه به شیشه که به کف زمین خورد توجهمو جلب کرد
چندتا شئی که خیلی شبیهه الماس بودن اما الماسای قرمزی به اندازه قطرات آب به زمین برخورد کردن
چشمام تار شد و همه چیز تاریک
______________________________________
نویسنده ها : @ayyyyyy_9589 @bts.stray.kids.laver
۱.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.