تو ماله منی . p8
رفتیم طبقه بالا تو اتاق خواب . آروم روی تخت گذاشتم و روم خیمه زد .
من فقط به چشماش نگاه میکردم .
دستشو آورد جلو و روی لبم کشید . چشمامو بستم تا بیشتر از این توی چشماش غرق نشم.
: میدونستی چقدر منتظر این لحظه بودم ؟ پس لطفا باهام همکاری کن .
و دوباره شروع به بوسیدنم کرد.
نمیدونستم چیکار کنم و فقط دلم میخواست اون هرکاری دلش میخواد بکنه .
دستمو پشت سرش بردم تا بوسه رو عمیق تر کنم .
روی تخت نشست و منو هم روی پاهاش نشوند .
روی گردنم و کبود میکرد و من ناله میکردم .
دستامو روی شونه هاش گذاشتم و فشار دادم تا از دردم کمتر بشه .
خواست لباسم و در بیاره که به خودم لرزیدم و صحنه ۱۰ سال پیش از جلو چشمام رد شد
با ترس سریع ازش فاصله گرفتم و ح
خودمو روی زمین پرت کردم .
با لکنت گفتم . : تروخدا کاریم نداشته باش . قول میدم دیگه توکارات دخالت نکنم . لطفا کاریم نداشته باش .
بومگیو با نگرانی پاشد و خواست بیاد سمتم که جیغ کشیدم .
: لطفا کاریم نداشته باش . دیگه فضولی نمیکنم قول میدمممم.
اشکام تمام صورتم و گرفته بود . کارام دست خودم نبود.
بدون هیچ حرفی اومد سمتم و منو توی بغلش گرفت . حتی ازم نپرسید که چته .
منم آروم سرمو توی سینش قایم کردم و شروع به گریه کردن کردم .
نفهمیدم چیشده و چطوری خوابم برو.
فقط میدونم . . . از الان به بعد این امن ترین آغوشت که میتونم داشته باشم ...
اهممممممم.
سلام و عرض پوزش . اومدم دعواتون کنم .
اخه چرا سناریو درخواست نمیدین برام سوال شده ؟؟
تا زیر این پست بیشتر از ده تا درخواست سناریو نخواه از پارت بعد خبری نیست حالا خوددانید.
بایییی...
من فقط به چشماش نگاه میکردم .
دستشو آورد جلو و روی لبم کشید . چشمامو بستم تا بیشتر از این توی چشماش غرق نشم.
: میدونستی چقدر منتظر این لحظه بودم ؟ پس لطفا باهام همکاری کن .
و دوباره شروع به بوسیدنم کرد.
نمیدونستم چیکار کنم و فقط دلم میخواست اون هرکاری دلش میخواد بکنه .
دستمو پشت سرش بردم تا بوسه رو عمیق تر کنم .
روی تخت نشست و منو هم روی پاهاش نشوند .
روی گردنم و کبود میکرد و من ناله میکردم .
دستامو روی شونه هاش گذاشتم و فشار دادم تا از دردم کمتر بشه .
خواست لباسم و در بیاره که به خودم لرزیدم و صحنه ۱۰ سال پیش از جلو چشمام رد شد
با ترس سریع ازش فاصله گرفتم و ح
خودمو روی زمین پرت کردم .
با لکنت گفتم . : تروخدا کاریم نداشته باش . قول میدم دیگه توکارات دخالت نکنم . لطفا کاریم نداشته باش .
بومگیو با نگرانی پاشد و خواست بیاد سمتم که جیغ کشیدم .
: لطفا کاریم نداشته باش . دیگه فضولی نمیکنم قول میدمممم.
اشکام تمام صورتم و گرفته بود . کارام دست خودم نبود.
بدون هیچ حرفی اومد سمتم و منو توی بغلش گرفت . حتی ازم نپرسید که چته .
منم آروم سرمو توی سینش قایم کردم و شروع به گریه کردن کردم .
نفهمیدم چیشده و چطوری خوابم برو.
فقط میدونم . . . از الان به بعد این امن ترین آغوشت که میتونم داشته باشم ...
اهممممممم.
سلام و عرض پوزش . اومدم دعواتون کنم .
اخه چرا سناریو درخواست نمیدین برام سوال شده ؟؟
تا زیر این پست بیشتر از ده تا درخواست سناریو نخواه از پارت بعد خبری نیست حالا خوددانید.
بایییی...
۲.۶k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.