فن فیک King of the Moon 🍷🧛🏻♂️🩸پارت²¹
بعد از اینکه مطمئن شدم جین هی خوابیده رفتم به اتاقم تا کار های شکار فردا رو انجام بدم.....حس خوبی نسبت به فردا و کارهایی که اون دوتا میخوان انجام بدن نداشتم.....باید حواسم رو جمع میکردم تا اتفاق بدی برای کسی نیفته
سوفیا « بعد از اینکه با بدبختی و به کمک الکس شمشیر رو از دستم دَر اوردم....تصمیم گرفتم برم سراغ اون دختر و حقش رو بزارم کف دستش....اما وقتی به پنجره اتاقش رسیدم نفرت تمام وجودم رو فرا گرفت.....مین یونگی چطور جرعت میکنی عاشق دختری به جز من باشی؟ فردا آخرین روزیه که اونو میبینی.....
جین هی « با تابش نور خورشید به چشمام اونا رو باز کردم....با یادآوری اتفاقات دیشب سراسیمه بلند شدم و دیدم یونگی نیست....با خودم گفتم یعنی واقعا منو دوست داره؟ لبخندی زدم و سمت کمد لباس هام رفتم تا لباسی برای امروز پیدا کنم.....باید یه چیز زره مانند باشه...چون امروز شکار بزرگتری دارم.... همون جور که لباس ها رو نگاه میکردم چشمم به یه ذره با آرم سیمرغ و تقریبا آبی رنگ خورد....به نظرم برای امروز خوب بود...برای همین زره رو برداشتم و پوشیدم....
راوی « یونگی و الکس زودتر از دخترا بیدار شده بودن و مشغول انجام کار های مراسم بودن که با اومدن سوفی و جین هی با تعجب به اونا زل زل زدن.....
الکس « مگه میخوایم بریم جنگ که زره پوشیدید؟ این فقط یه شکار ساده اس...میخواین چیکار کنید؟
یونگی « برید لباس هاتون رو عوض کنید....با این لباسا فقط یه فکر به ذهنم میرسه اونم اینه که همدیگر رو میخواین شکار کنید.....
سوفی « اوه نه عالیجناب.....
جین هی « همچین اتفاقی نمیوفته....نگران نباشید...
الکس « اما اینو نمیشه از رفتارتون خوند دخترا....
شوگا « قبلا به هر دوتاتون هشدار دادم....الانم میگم.....کار احمقانه ای انجام ندید...
راوی « یونگی و الکس با اینکه میدونستن اونا قراره با این زره و شمشیر چیکار کنن اما موافقت کردن که دخترا با همون زره ها بیان....وقتی وارد جنگل شدن حواسشون به جین هی و سوفیا بود که جدا نشن....وسط راه درگیر شکار شدن و جین هی و سوفی از گروه جدا شدن و این آغاز یک مبارزه بود.....
لباس جین هی و سوفی اسلاید بعدی.. ــــ
سوفیا « بعد از اینکه با بدبختی و به کمک الکس شمشیر رو از دستم دَر اوردم....تصمیم گرفتم برم سراغ اون دختر و حقش رو بزارم کف دستش....اما وقتی به پنجره اتاقش رسیدم نفرت تمام وجودم رو فرا گرفت.....مین یونگی چطور جرعت میکنی عاشق دختری به جز من باشی؟ فردا آخرین روزیه که اونو میبینی.....
جین هی « با تابش نور خورشید به چشمام اونا رو باز کردم....با یادآوری اتفاقات دیشب سراسیمه بلند شدم و دیدم یونگی نیست....با خودم گفتم یعنی واقعا منو دوست داره؟ لبخندی زدم و سمت کمد لباس هام رفتم تا لباسی برای امروز پیدا کنم.....باید یه چیز زره مانند باشه...چون امروز شکار بزرگتری دارم.... همون جور که لباس ها رو نگاه میکردم چشمم به یه ذره با آرم سیمرغ و تقریبا آبی رنگ خورد....به نظرم برای امروز خوب بود...برای همین زره رو برداشتم و پوشیدم....
راوی « یونگی و الکس زودتر از دخترا بیدار شده بودن و مشغول انجام کار های مراسم بودن که با اومدن سوفی و جین هی با تعجب به اونا زل زل زدن.....
الکس « مگه میخوایم بریم جنگ که زره پوشیدید؟ این فقط یه شکار ساده اس...میخواین چیکار کنید؟
یونگی « برید لباس هاتون رو عوض کنید....با این لباسا فقط یه فکر به ذهنم میرسه اونم اینه که همدیگر رو میخواین شکار کنید.....
سوفی « اوه نه عالیجناب.....
جین هی « همچین اتفاقی نمیوفته....نگران نباشید...
الکس « اما اینو نمیشه از رفتارتون خوند دخترا....
شوگا « قبلا به هر دوتاتون هشدار دادم....الانم میگم.....کار احمقانه ای انجام ندید...
راوی « یونگی و الکس با اینکه میدونستن اونا قراره با این زره و شمشیر چیکار کنن اما موافقت کردن که دخترا با همون زره ها بیان....وقتی وارد جنگل شدن حواسشون به جین هی و سوفیا بود که جدا نشن....وسط راه درگیر شکار شدن و جین هی و سوفی از گروه جدا شدن و این آغاز یک مبارزه بود.....
لباس جین هی و سوفی اسلاید بعدی.. ــــ
۴۸.۶k
۱۵ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.