part 38
#part_38
#فرار
با عجز نگام کرد که با همون اخم با سر علامت دادم ادامه بده -- فقط ...یه لحظه ..!
صدای چرخش قفل اومد و من بدون نگرانی از حضور دیانا و اینکه ممکنه با چی روبه رو بشم محکم درو باز کردمو رفتم داخل از چیزی که دیدم جا خوردم اونم و وحشت زده اروم از کف حموم پاشد و ایستاد .
واسه یه لحظه سرجام ایستادمو خیره شدم بهش فقط یه تاپ صورتی خیلی نازک با لباسای زیرش تنش بود که همونم به لطف آب باز دوش خیس شده بود و چسبیده بود به تنش و هیکل خوش فرمشو کاملا به نمایش میزاشت هردومون خشک شده بودیم چند تا حس باهم تو صورتش مشخص بود عصبانیت . خجالت . تعجب .!! وقتی صدای جیغشو شنیدم به خودم اومدم واسه یه لحظه از کارم پشیمون شدم
- چه خبرته روانی؟ مگه سر اوردی ؟!
دوباره همون حس عصبانیت تو صورتم مشخص شد دوباره داغ کردم از دست خودم عصبی شدم گور بابای همه چی!
امشب من این دخترو ادمش میکنم رفتم جلو و با خشم و حرص شیر دوشو بستمو مچ دستشو کشیدم بیرون خودش خواست این روی سالی یه باره منو ببینه
****
(نیکا)
از حرص و خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه !این ارسلانه بی شعور نفهم هیزم معلوم نیس وقتی خدا داشت شعور و فهمو تقسیم میکرد بین بنده هاش این کدوم قبرستونی بود دست منو عین کش تنبون میکشید و اصلانم شعورش نمیرسید الان کل هیکلم خیسه سرما میخورم داشتم با حرص تقلا میکردم از جلو صورت مبهوت و دهن باز دبانا منو کشید و برد چند تا اتاق اونور تر که اتاق خودش بود وای خدا داشتم اب میشدم از خجالت چشم ننم روشن که تاحالا همون ننمم این جوری ندیدتم
بردم تو اتاقو درو محکم کوبید برگشت سمتم یا خدا این باز وحشتناک شد صورتش سرخ و نفساس کشیده و عصبی بود یهو دست شو گذاشت تخت سینمو محکم چسبوندم به دیوار احساس کردم کمرم نصف شد صحنه ی چند ساعت پیشم جلو چشمام جون گرفت همون صحنه که سامان زدم به دیوار یهو یه لرزش هیستریک کردم و شروع کردم گریه کردن
دیگه غرورمم مهم نبود ارسلان انگار با دیدن اشکام عصبی تر شد که یهو داد زد
- اشک ریختنت الان واسه چیه لعنتی ؟
لالااااا هاهااااا😂😂
#فرار
با عجز نگام کرد که با همون اخم با سر علامت دادم ادامه بده -- فقط ...یه لحظه ..!
صدای چرخش قفل اومد و من بدون نگرانی از حضور دیانا و اینکه ممکنه با چی روبه رو بشم محکم درو باز کردمو رفتم داخل از چیزی که دیدم جا خوردم اونم و وحشت زده اروم از کف حموم پاشد و ایستاد .
واسه یه لحظه سرجام ایستادمو خیره شدم بهش فقط یه تاپ صورتی خیلی نازک با لباسای زیرش تنش بود که همونم به لطف آب باز دوش خیس شده بود و چسبیده بود به تنش و هیکل خوش فرمشو کاملا به نمایش میزاشت هردومون خشک شده بودیم چند تا حس باهم تو صورتش مشخص بود عصبانیت . خجالت . تعجب .!! وقتی صدای جیغشو شنیدم به خودم اومدم واسه یه لحظه از کارم پشیمون شدم
- چه خبرته روانی؟ مگه سر اوردی ؟!
دوباره همون حس عصبانیت تو صورتم مشخص شد دوباره داغ کردم از دست خودم عصبی شدم گور بابای همه چی!
امشب من این دخترو ادمش میکنم رفتم جلو و با خشم و حرص شیر دوشو بستمو مچ دستشو کشیدم بیرون خودش خواست این روی سالی یه باره منو ببینه
****
(نیکا)
از حرص و خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه !این ارسلانه بی شعور نفهم هیزم معلوم نیس وقتی خدا داشت شعور و فهمو تقسیم میکرد بین بنده هاش این کدوم قبرستونی بود دست منو عین کش تنبون میکشید و اصلانم شعورش نمیرسید الان کل هیکلم خیسه سرما میخورم داشتم با حرص تقلا میکردم از جلو صورت مبهوت و دهن باز دبانا منو کشید و برد چند تا اتاق اونور تر که اتاق خودش بود وای خدا داشتم اب میشدم از خجالت چشم ننم روشن که تاحالا همون ننمم این جوری ندیدتم
بردم تو اتاقو درو محکم کوبید برگشت سمتم یا خدا این باز وحشتناک شد صورتش سرخ و نفساس کشیده و عصبی بود یهو دست شو گذاشت تخت سینمو محکم چسبوندم به دیوار احساس کردم کمرم نصف شد صحنه ی چند ساعت پیشم جلو چشمام جون گرفت همون صحنه که سامان زدم به دیوار یهو یه لرزش هیستریک کردم و شروع کردم گریه کردن
دیگه غرورمم مهم نبود ارسلان انگار با دیدن اشکام عصبی تر شد که یهو داد زد
- اشک ریختنت الان واسه چیه لعنتی ؟
لالااااا هاهااااا😂😂
۲.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.