پارت سیزدهم
P.13
می یونگ: الو سلام جیمین شی...
جیمین: اوه تویی؟ هوم...
می یونگ: امممم... چیزه... ما...
جیمین: فردا ارائه داریم؟
می یونگ: اره... یعنیی... نه... یعنیی... تو از کجا میدونی؟
جیمین: برو دم پنجره...
می یونگ: خب...
جیمین: نه برو پایین...
می یونگ: وایسا........... اومدم خب...
جیمین: برگرد...
می یونگ: خب برگشتم...
جیمین: سلام¡
می یونگ: اوه! ^^ تو کی اومدی؟
جیمین: ام... میدونی، تو فکر پروژه بودم که یادم اومد... کارمونو تموم نکردیم... امممم هوم؟
می یونگ: چی؟ چه کار....
ویو می یونگ:
تا اومدم حرف بزنم گرمی لب هاش رو روی لب هام حس کردم. پاهاش شل شدش و به سمت عقب رفتم... هیچ کدوم از کارام دست خودم نبود و بدنم میخواست بره سمتش و مغ م هم داشت اینبار همکاری میکرد.
دستام رو دور گردنش حلقه کردم و قدم های آرومی به سمت عقب برداشتم...
جیمین ویو:
ایندفعه اصلا مقاومتی نکرد... وقتی دستاشو د در گردنم حلقه کرد حس خیلی خوبی بهم منتقل شد. بوسه های خیس و محکمی رو لب هاش گذاشتم وقتی وارد خانه شدیم به دیوار چسباندمش و کراواتم را باز کردم. لباسم را که درآوردم گوشیم زنگ زد.
پایان ویو..
می یونگ: آه... چیشده؟
جیمین: بیبی، ببخشید... ولی من باید برم...
و جیمین یکبار دیگه لب های دخترک را بوسید...
و کسی نمیداند این شروع یا پایان این داستان است...
شرط ها :
لایک: ۲۵
کامنت: ۱۵
#jiminfic
#follow
#فیک جیمین
#love
می یونگ: الو سلام جیمین شی...
جیمین: اوه تویی؟ هوم...
می یونگ: امممم... چیزه... ما...
جیمین: فردا ارائه داریم؟
می یونگ: اره... یعنیی... نه... یعنیی... تو از کجا میدونی؟
جیمین: برو دم پنجره...
می یونگ: خب...
جیمین: نه برو پایین...
می یونگ: وایسا........... اومدم خب...
جیمین: برگرد...
می یونگ: خب برگشتم...
جیمین: سلام¡
می یونگ: اوه! ^^ تو کی اومدی؟
جیمین: ام... میدونی، تو فکر پروژه بودم که یادم اومد... کارمونو تموم نکردیم... امممم هوم؟
می یونگ: چی؟ چه کار....
ویو می یونگ:
تا اومدم حرف بزنم گرمی لب هاش رو روی لب هام حس کردم. پاهاش شل شدش و به سمت عقب رفتم... هیچ کدوم از کارام دست خودم نبود و بدنم میخواست بره سمتش و مغ م هم داشت اینبار همکاری میکرد.
دستام رو دور گردنش حلقه کردم و قدم های آرومی به سمت عقب برداشتم...
جیمین ویو:
ایندفعه اصلا مقاومتی نکرد... وقتی دستاشو د در گردنم حلقه کرد حس خیلی خوبی بهم منتقل شد. بوسه های خیس و محکمی رو لب هاش گذاشتم وقتی وارد خانه شدیم به دیوار چسباندمش و کراواتم را باز کردم. لباسم را که درآوردم گوشیم زنگ زد.
پایان ویو..
می یونگ: آه... چیشده؟
جیمین: بیبی، ببخشید... ولی من باید برم...
و جیمین یکبار دیگه لب های دخترک را بوسید...
و کسی نمیداند این شروع یا پایان این داستان است...
شرط ها :
لایک: ۲۵
کامنت: ۱۵
#jiminfic
#follow
#فیک جیمین
#love
۳۷.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.